پارت دوم عشق جدایی ناپذیر
پارت دوم عشق جدایی ناپذیر
مواظب باش گمش نکنی.
سرمو به نشونه تایید تکون دادمو که یهو ته ته بغلم کرد و محکم منو به خودش فشرد. فهمیدم که جلوی گریش گرفته تا پیش من گریه نکنه. منم متقابلا بغلش کردمو دوست داشتم همینطور تو بغلش باشمو ازش جدا نشم، ولی نمیشد، با اینکه بغلش بهم ارامش میداد تا تونستم به خودم چسبوندمش، میدونستم خیلی قراره دلم براش تنگ بشه. اروم تو بغلش بودم که
مامان ا/ت: دخترم عزیزم ا/ت وقت پرواز داره میرسه دیرمون میشه ها.
با سختی ازش جدا شدم و تو راه فرودگاه همش اشک میریختم و به حلقه و زنجیری که ته ته بهم داده بود نگاه میکردم. و تو دلم به خودم میگفتم: چرا به عشق بچه ها اهمیت نمیدن، مگه ما بچه ها دل نداریم. مگه ما نمیتونیم عاشق شیم، هیچکس جدی نمیگیره.
گریم شدت گرفته بود و نمیدونستم باید چیکار کنم، به فرودگاه رسیدیم.
مامان بابام نمیپرسیدن که چرا دارم گریه میکنم، چون میدونستن. و باز توجه ای نمیکردن،....
رفتیم و سوار هواپیما شدیم.
از پنجره هواپیما بیرون رو تماشا میکردم ولی حس میکردم نفسم تنگ شده و خوب نمیتونم نفس بکشم، چون خیلی گریه کرده بودم و نفسم بالا نمیومد.....
مواظب باش گمش نکنی.
سرمو به نشونه تایید تکون دادمو که یهو ته ته بغلم کرد و محکم منو به خودش فشرد. فهمیدم که جلوی گریش گرفته تا پیش من گریه نکنه. منم متقابلا بغلش کردمو دوست داشتم همینطور تو بغلش باشمو ازش جدا نشم، ولی نمیشد، با اینکه بغلش بهم ارامش میداد تا تونستم به خودم چسبوندمش، میدونستم خیلی قراره دلم براش تنگ بشه. اروم تو بغلش بودم که
مامان ا/ت: دخترم عزیزم ا/ت وقت پرواز داره میرسه دیرمون میشه ها.
با سختی ازش جدا شدم و تو راه فرودگاه همش اشک میریختم و به حلقه و زنجیری که ته ته بهم داده بود نگاه میکردم. و تو دلم به خودم میگفتم: چرا به عشق بچه ها اهمیت نمیدن، مگه ما بچه ها دل نداریم. مگه ما نمیتونیم عاشق شیم، هیچکس جدی نمیگیره.
گریم شدت گرفته بود و نمیدونستم باید چیکار کنم، به فرودگاه رسیدیم.
مامان بابام نمیپرسیدن که چرا دارم گریه میکنم، چون میدونستن. و باز توجه ای نمیکردن،....
رفتیم و سوار هواپیما شدیم.
از پنجره هواپیما بیرون رو تماشا میکردم ولی حس میکردم نفسم تنگ شده و خوب نمیتونم نفس بکشم، چون خیلی گریه کرده بودم و نفسم بالا نمیومد.....
۲۶.۷k
۲۹ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.