part: 20
بعد1ساعت حرف زدن با اونوو و مونبین دیگه خوابیدم
دوستیمون از همکاری که با آسترو داشتیم شروع شد و بعدش شدیم ی اکیپ سه نفره راجب اکیپمون همه میدونن و اکیپمون خیلی معروفه لعنتی مچم هنوزم درد میکرد ولی نه خیلی زیاد
و قابل تحمل بود لباس عوض کردمو تا اومدم بخوابم منیجر بهم زنگ زد
هانا: بله
منیجر: ببینم چرا واینستادی ی دقیقه بقیه داشتن از نگرانی میمردن
هانا: حالم خوب نبود
منیجر: الا خوبی دیگه
هانا: ارع
منیجر: خوبه، راستی فردا ساعت11 پرواز داریم
هانا: 11
منیجر: ارع
هانا: باشه شبخیر
بدون منتظر موندن جوابی ازش گوشیرو قط کردم و الارممو رو ساعت9تنظیم کردم و خوابیدم
**
با صدای الارم از خواب بیدار شدمو بدون خاموش کردنش رفتم حموم ولی نمیدونم چیکارکنم که اب به بخیه دستم نخوره دکتر گف که زیاد نباید اب بهش بخوره خلاصه یجوری دستمو از اب دور کردم و حموم کردم وقتی اومدم بیرون ساعت10و 20دقیقه بود لباسامو پوشیدم (اسلاید1)موهامم خشک کردمو بالا بستمشون برگردیم کره باید موهامو کوتاه کنم و از رنگ قهوه ای هم خسته شدم شاید رنگشونم کردم
از فکر درومدم و کوله پشتیمو برداشتم و وسایلمو داخلش گذاشتم و جعبه ماکارونی که دیروز وقتی رفتیم بیرون خریده بودم رو دراووردم از کشوی میز کنار تخت و مشغول خوردن شدم کلا صبحا نباید چیزای زیادی بخوریم نه فقط صبحا هرکدوممون رژیم غذایی مخصوص خودشو داره ولی ماله من با همه فرق میکنه مثلا من صبحا چیزی نمیخورم عوضش تا شب هرچی بخوام میخورم ولی غذاهای خیلی چرب شب دیگه هیچی نمیخورم حتی اگه خیلی گرسنم باشه فقط میوه میخورم یا هیجی ولی بقیه معمولا هر وعده غذا میخورن فقط همش غذاهایی مث تختم مرغ و سیب زمینی اب پز، سالاد، سالاد میوه سالاد سیب زمینی نودل سبزیجات و چیزای دیگه ولی رژیم غذایی من با همه فرق داره ولی کلا وزنم گیر کرده تو42 اصن نه بیشتر میشه نه کمتر ولی من چون خیلی کمبود وزن دارم کمپانی زیاد به رژیم های غذاییم گیر نمیداد ولی خودم سعی میکنم که نخورم چیزای چرب ولی دست خودم نیس بعضی وقتا همه چی میخورم
خلاصه نشستم کل جعبه ماکارونو خوردم خیلی خوشمزه بودن لعنتیا کاری کردن که رژیممو بشکنم با صدای در جعبه رو تو سطل زباله انداختم و کوله پشتیمو روی دوشم انداختم و رفتم درو باز کردم
اعضا و منیجر بودن از اتاق اومدم بیرون و درو بستم
یونجی: خوبی
لونا: دستت درد میکنه
سوجین: خوبی الان
تا بقیه اومدن که حرف بزنن گفتم
هانا: خوبم خوبم چیزیم نیس
استین لباسمو یون کیونگ بالا زد و وقتی بخیه رو مچمو دید روشو کرد اونور بخیه ی خط راست رو استخون مچم به جا گذاشته بود
دست سوجین به مچم که خورد از درد چشامو بستمو استین لباسمو کشیدم پایین
هانا: خوبم فقط نباید زیاد به دستم فشار بیارم همین بریم دیر میشه
همه: باشه
یون کیونگ:به دستت زیاد فشار نیار اصن باهاش کار نکن
هانا: باشه اونی
دستش کشید رو سرم
یون کیونگ: افرین مکنه شیطونمون
خنده ای به حرفش کردم و کلاهمو رو سرم گذاشتم
دوستیمون از همکاری که با آسترو داشتیم شروع شد و بعدش شدیم ی اکیپ سه نفره راجب اکیپمون همه میدونن و اکیپمون خیلی معروفه لعنتی مچم هنوزم درد میکرد ولی نه خیلی زیاد
و قابل تحمل بود لباس عوض کردمو تا اومدم بخوابم منیجر بهم زنگ زد
هانا: بله
منیجر: ببینم چرا واینستادی ی دقیقه بقیه داشتن از نگرانی میمردن
هانا: حالم خوب نبود
منیجر: الا خوبی دیگه
هانا: ارع
منیجر: خوبه، راستی فردا ساعت11 پرواز داریم
هانا: 11
منیجر: ارع
هانا: باشه شبخیر
بدون منتظر موندن جوابی ازش گوشیرو قط کردم و الارممو رو ساعت9تنظیم کردم و خوابیدم
**
با صدای الارم از خواب بیدار شدمو بدون خاموش کردنش رفتم حموم ولی نمیدونم چیکارکنم که اب به بخیه دستم نخوره دکتر گف که زیاد نباید اب بهش بخوره خلاصه یجوری دستمو از اب دور کردم و حموم کردم وقتی اومدم بیرون ساعت10و 20دقیقه بود لباسامو پوشیدم (اسلاید1)موهامم خشک کردمو بالا بستمشون برگردیم کره باید موهامو کوتاه کنم و از رنگ قهوه ای هم خسته شدم شاید رنگشونم کردم
از فکر درومدم و کوله پشتیمو برداشتم و وسایلمو داخلش گذاشتم و جعبه ماکارونی که دیروز وقتی رفتیم بیرون خریده بودم رو دراووردم از کشوی میز کنار تخت و مشغول خوردن شدم کلا صبحا نباید چیزای زیادی بخوریم نه فقط صبحا هرکدوممون رژیم غذایی مخصوص خودشو داره ولی ماله من با همه فرق میکنه مثلا من صبحا چیزی نمیخورم عوضش تا شب هرچی بخوام میخورم ولی غذاهای خیلی چرب شب دیگه هیچی نمیخورم حتی اگه خیلی گرسنم باشه فقط میوه میخورم یا هیجی ولی بقیه معمولا هر وعده غذا میخورن فقط همش غذاهایی مث تختم مرغ و سیب زمینی اب پز، سالاد، سالاد میوه سالاد سیب زمینی نودل سبزیجات و چیزای دیگه ولی رژیم غذایی من با همه فرق داره ولی کلا وزنم گیر کرده تو42 اصن نه بیشتر میشه نه کمتر ولی من چون خیلی کمبود وزن دارم کمپانی زیاد به رژیم های غذاییم گیر نمیداد ولی خودم سعی میکنم که نخورم چیزای چرب ولی دست خودم نیس بعضی وقتا همه چی میخورم
خلاصه نشستم کل جعبه ماکارونو خوردم خیلی خوشمزه بودن لعنتیا کاری کردن که رژیممو بشکنم با صدای در جعبه رو تو سطل زباله انداختم و کوله پشتیمو روی دوشم انداختم و رفتم درو باز کردم
اعضا و منیجر بودن از اتاق اومدم بیرون و درو بستم
یونجی: خوبی
لونا: دستت درد میکنه
سوجین: خوبی الان
تا بقیه اومدن که حرف بزنن گفتم
هانا: خوبم خوبم چیزیم نیس
استین لباسمو یون کیونگ بالا زد و وقتی بخیه رو مچمو دید روشو کرد اونور بخیه ی خط راست رو استخون مچم به جا گذاشته بود
دست سوجین به مچم که خورد از درد چشامو بستمو استین لباسمو کشیدم پایین
هانا: خوبم فقط نباید زیاد به دستم فشار بیارم همین بریم دیر میشه
همه: باشه
یون کیونگ:به دستت زیاد فشار نیار اصن باهاش کار نکن
هانا: باشه اونی
دستش کشید رو سرم
یون کیونگ: افرین مکنه شیطونمون
خنده ای به حرفش کردم و کلاهمو رو سرم گذاشتم
۵.۵k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.