The Caramel Hedgehog/جوجه تیغی کاراملی
The Caramel Hedgehog/جوجه تیغی کاراملی
Part Eleven/پارت یازده
◇°◇°◇°◇
:سلام.
در جواب آکیکو گفتم و با احساس تاسفم چشمام رو به زمین دوختم.هم خجالت میکشیدم و هم برای خودم متاسف بودم.احساس عجیبی بود که برام تازگی داشت.احساس مسخره و افتضاحی بود.نه من و نه آکیکو،حتی یه کلمه هم حرفی به جز سلام نگفتیم.سکوت سنگین و عذاب آوری بود؛ولی زیاد طولی نکشید که آکیکو اون سکوت رو شکست.
:راجعبه امروز... .
:متاسفم.م..من عصبانی شده بودم...کامیناری روی اعصابم راه رفت و منم از کوره در رفتم و اونو گفتم.من...واقعا متاسفم.
:راستش...اشکالی نداره همه از کوره درمیرن فقط...فقط من منظورت رو درست متوجه نشدم.
سرم رو بلند کردم و برای یه لحظه به چشمای آبیش نگاه کردم.حالت چهرهام سوالی بود؛و حالت درست به خودش گرفته بود.
:یعنی چی که...درست..متوجه منظورم نشدی؟
:خب،اولش فکر کردم منظورت یه شخصه دیگهاس یعنی کاملا مطمئن نبودم که داری راجعبه من حرف میزنی.ولی وقتی بهم نگاه کردی...فهمیدم که منظورت من بودم.بعدش زنگ تفریح رو رفتم پیش کامیناری و ازش پرسیدم که به تو چی گفته بود؛اونم برام تعریف کرد.
نمیدونم از خجالت بود یا از چی؛ولی اینو میدونم که گونههام قرمز شده بودن.موقعیت خیلی مسخرهای بود.سرم رو انداخته بودم پایین،ولی متوجه این شدم که آکیکو به یه سمت دیگه نگاه میکنه.آکیکو نفس عمیقی کشید و بعد دوباره به من نگاه کرد.
:حالا...واقعا چه احساسی داری؟
با سوال آکیکو بیشتر احساس خجالت کردم.الان قرمزی گونههام حتی بیشتر هم شده بود.
:خب...چیزه...راستش... .
:حسی داری باکوگو؟
آکیکو قاطعانه و محکم گفت.نفسه عمیقی کشیدم که تمام شجاعتم رو جمع کنم.راستش من تو عتراف کردن هیچگونه شجاعتی ندارم.
:خب راستش رو بخوای آره.یه حسهایی دارم.تو خوشگلی،بامزهای،قویای و اینکه با من جوره دیگهای رفتار میکنی و من هم تو رو جوره دیگهای میبینم.یه حسهایی دارم ولی ازشون مطمئن نیستم.
دوباره چند لحظهی عذاب آور سکوت شد.
:خب،راستش دروغ چرا؛من هم یه حسهایی دارم ولی زیاد ازشون مطمئن نیستم.
:پس دو طرفهاس.
:آره فکر کنم.
هر دومون لبخندی زدیم و یکم خندیدیم.ناگهانی ویا برنامه ریزی شده،همزمان سرمون رو بلند کردیم و چشمهامون بهم گره خورد.
:خب،میتونیم مثل قبلا دوست باشیم تا..از احساساتمون مطمئن بشیم.نظرت چیه؟
:خب به نظرم...آره خوبه.
بهم لبخندی زدیم.بعد،باهم خداحافظی کردیم و هر کدوم به خونهی خودش رفت.
...
◇°◇°◇°◇
Part Eleven/پارت یازده
◇°◇°◇°◇
:سلام.
در جواب آکیکو گفتم و با احساس تاسفم چشمام رو به زمین دوختم.هم خجالت میکشیدم و هم برای خودم متاسف بودم.احساس عجیبی بود که برام تازگی داشت.احساس مسخره و افتضاحی بود.نه من و نه آکیکو،حتی یه کلمه هم حرفی به جز سلام نگفتیم.سکوت سنگین و عذاب آوری بود؛ولی زیاد طولی نکشید که آکیکو اون سکوت رو شکست.
:راجعبه امروز... .
:متاسفم.م..من عصبانی شده بودم...کامیناری روی اعصابم راه رفت و منم از کوره در رفتم و اونو گفتم.من...واقعا متاسفم.
:راستش...اشکالی نداره همه از کوره درمیرن فقط...فقط من منظورت رو درست متوجه نشدم.
سرم رو بلند کردم و برای یه لحظه به چشمای آبیش نگاه کردم.حالت چهرهام سوالی بود؛و حالت درست به خودش گرفته بود.
:یعنی چی که...درست..متوجه منظورم نشدی؟
:خب،اولش فکر کردم منظورت یه شخصه دیگهاس یعنی کاملا مطمئن نبودم که داری راجعبه من حرف میزنی.ولی وقتی بهم نگاه کردی...فهمیدم که منظورت من بودم.بعدش زنگ تفریح رو رفتم پیش کامیناری و ازش پرسیدم که به تو چی گفته بود؛اونم برام تعریف کرد.
نمیدونم از خجالت بود یا از چی؛ولی اینو میدونم که گونههام قرمز شده بودن.موقعیت خیلی مسخرهای بود.سرم رو انداخته بودم پایین،ولی متوجه این شدم که آکیکو به یه سمت دیگه نگاه میکنه.آکیکو نفس عمیقی کشید و بعد دوباره به من نگاه کرد.
:حالا...واقعا چه احساسی داری؟
با سوال آکیکو بیشتر احساس خجالت کردم.الان قرمزی گونههام حتی بیشتر هم شده بود.
:خب...چیزه...راستش... .
:حسی داری باکوگو؟
آکیکو قاطعانه و محکم گفت.نفسه عمیقی کشیدم که تمام شجاعتم رو جمع کنم.راستش من تو عتراف کردن هیچگونه شجاعتی ندارم.
:خب راستش رو بخوای آره.یه حسهایی دارم.تو خوشگلی،بامزهای،قویای و اینکه با من جوره دیگهای رفتار میکنی و من هم تو رو جوره دیگهای میبینم.یه حسهایی دارم ولی ازشون مطمئن نیستم.
دوباره چند لحظهی عذاب آور سکوت شد.
:خب،راستش دروغ چرا؛من هم یه حسهایی دارم ولی زیاد ازشون مطمئن نیستم.
:پس دو طرفهاس.
:آره فکر کنم.
هر دومون لبخندی زدیم و یکم خندیدیم.ناگهانی ویا برنامه ریزی شده،همزمان سرمون رو بلند کردیم و چشمهامون بهم گره خورد.
:خب،میتونیم مثل قبلا دوست باشیم تا..از احساساتمون مطمئن بشیم.نظرت چیه؟
:خب به نظرم...آره خوبه.
بهم لبخندی زدیم.بعد،باهم خداحافظی کردیم و هر کدوم به خونهی خودش رفت.
...
◇°◇°◇°◇
۵.۱k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.