p2
p2
کوک. هیونگ(عصبی)
جین. چاره ای نیست
راستش خیلی ناراحت شدم اگه اینطوری پیش بره که خیلی بد میشه
یونگی. من میرم میخوابم(سرد)
همه بجز کوک. ما هم همینطور
همشون رفتن یهو جنگکوک امد سمتم
کوک. دختر جون اینو تو اون مغز فندوقیت فرو کن بی تی اس7نفره و 7نفرم میمونه تو از این گروه میری بیرون زیاد خودتو اینجا جا نکن
بغضم گرفته بود لعنت به احساسی که من دارم همیشه خیلی زود گریم میگیره..
صدای دور شدنشو شنیدم..
روی کاناپه ای بزرگ پذیرایی دراز کشیدم به سقف خیره شدم
ات. کی فکرشو میکرد اینطوری بشه؟(بغض)
چشمامو رو هم بستمو خوابیدم...
صبح با صدای خنده های اعضا از خواب بیدار شدم... دیدم صبحونه میخورن.. صندلیشون هفت نفره بود نگاهی بهم انداختن که دیگه حرفی نزدنو جدی به غذا خوردنشون ادامه دادن... کیف پولمو برداشتمو رفتم پیش نامجون حتی نگامم نکرد....
ات. مـ من میرم بیرون زود برمگیردم
نامحون. برو
کفشمو پوشیدمو رفتم بیرون وارد سوپر مارکتی شدمو یه نودل آماده گرفتم شروع کردم به خوردن تا کی این روند ادامه داره؟
بعد از تموم شدنش از جام بلند شدمو به سمت خونه حرکت کردم درو زدم که جیهوپ درو باز کرد
ات. سلام
جیهوپ. بیا تو
وارد خونه شدمو چمدون لباسمو برداشتم و به سمت جنگکوک رفتم....
کوک. چی میخوای؟
ات. ا اتاقت کجاست؟
کوک. هوفففف طبقه بالا در مشکی
ات. ممنون
.
.
در اتاقو باز کردم چه اتاق قشنگی پر از عکسای خودش بود یا خدا اینا چرا همشون با بالاتنه لخته؟ سرمو نکونی دادم از فکرای مریضم بیام بیرون به سمت کمد که گفته بودن رفتم بعد چیدن لباسام میخواستم برم سمت در که باز شدو جنگکوک امد داخل تو چشماش خیره شده بودم که سرشو تکون دادو گفت
کوک. لباساتو چیدی؟
ات. اره
کوک. پس برو بیرون
رفتم پایین که دیدم اعضا همشون نشستن حتما لایو دارن
نامجون شروع کرد به حرف زدن باآرمی ها منم مثل گاو نگاشون میکردم که یهو جیهوپ گفت..
جیهوپ. عااا اره واقعیت داره یه عضو بهمون اضافه شد...
جیمین. اسمش؟ اسمش اتس
نامجون. ات بیا میخوان تورو ببینن..
به سمتشون رفتم که جیمین به کنارش اشاره کرد نشستم اونجا
ات.سلام من پارک ات هستم22سالمه و اهل ایرانم
با خوندن بعضی از کامنتا لبخندی روی لبام نشست
کامنت. تو خیلی زیبایی
کامنت. یکم از زیباییت به ما میدادی بد نمیشوداااا
کامنت. چشمات خیلی خوش رنگه
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
کوک. هیونگ(عصبی)
جین. چاره ای نیست
راستش خیلی ناراحت شدم اگه اینطوری پیش بره که خیلی بد میشه
یونگی. من میرم میخوابم(سرد)
همه بجز کوک. ما هم همینطور
همشون رفتن یهو جنگکوک امد سمتم
کوک. دختر جون اینو تو اون مغز فندوقیت فرو کن بی تی اس7نفره و 7نفرم میمونه تو از این گروه میری بیرون زیاد خودتو اینجا جا نکن
بغضم گرفته بود لعنت به احساسی که من دارم همیشه خیلی زود گریم میگیره..
صدای دور شدنشو شنیدم..
روی کاناپه ای بزرگ پذیرایی دراز کشیدم به سقف خیره شدم
ات. کی فکرشو میکرد اینطوری بشه؟(بغض)
چشمامو رو هم بستمو خوابیدم...
صبح با صدای خنده های اعضا از خواب بیدار شدم... دیدم صبحونه میخورن.. صندلیشون هفت نفره بود نگاهی بهم انداختن که دیگه حرفی نزدنو جدی به غذا خوردنشون ادامه دادن... کیف پولمو برداشتمو رفتم پیش نامجون حتی نگامم نکرد....
ات. مـ من میرم بیرون زود برمگیردم
نامحون. برو
کفشمو پوشیدمو رفتم بیرون وارد سوپر مارکتی شدمو یه نودل آماده گرفتم شروع کردم به خوردن تا کی این روند ادامه داره؟
بعد از تموم شدنش از جام بلند شدمو به سمت خونه حرکت کردم درو زدم که جیهوپ درو باز کرد
ات. سلام
جیهوپ. بیا تو
وارد خونه شدمو چمدون لباسمو برداشتم و به سمت جنگکوک رفتم....
کوک. چی میخوای؟
ات. ا اتاقت کجاست؟
کوک. هوفففف طبقه بالا در مشکی
ات. ممنون
.
.
در اتاقو باز کردم چه اتاق قشنگی پر از عکسای خودش بود یا خدا اینا چرا همشون با بالاتنه لخته؟ سرمو نکونی دادم از فکرای مریضم بیام بیرون به سمت کمد که گفته بودن رفتم بعد چیدن لباسام میخواستم برم سمت در که باز شدو جنگکوک امد داخل تو چشماش خیره شده بودم که سرشو تکون دادو گفت
کوک. لباساتو چیدی؟
ات. اره
کوک. پس برو بیرون
رفتم پایین که دیدم اعضا همشون نشستن حتما لایو دارن
نامجون شروع کرد به حرف زدن باآرمی ها منم مثل گاو نگاشون میکردم که یهو جیهوپ گفت..
جیهوپ. عااا اره واقعیت داره یه عضو بهمون اضافه شد...
جیمین. اسمش؟ اسمش اتس
نامجون. ات بیا میخوان تورو ببینن..
به سمتشون رفتم که جیمین به کنارش اشاره کرد نشستم اونجا
ات.سلام من پارک ات هستم22سالمه و اهل ایرانم
با خوندن بعضی از کامنتا لبخندی روی لبام نشست
کامنت. تو خیلی زیبایی
کامنت. یکم از زیباییت به ما میدادی بد نمیشوداااا
کامنت. چشمات خیلی خوش رنگه
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
۴.۶k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.