شروعش قهوه بود☕🤎p2
رفتم رو تختم خوابیدم (ساعت9صبح) با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم رفتم داخل حموم یه دوش گرفتم اومدم بیرون 10 باید کافه باشم یه لباس خوب پوشیدم رفتم یه صبحانه ی مختصر خوردم و با دوچرخه رفتم بیرون رکاب زنان رسیدم به کافه رفتم داخل اونجا مال یه آجوما ی مهربون بود رفتم داخل گفت: سلام دخترم خوش اومدی بهش سلام کردم اونجا یه دختر بود با ذوق اومد سمتم گفت: سلام من ایو هستم 18 سالمه ناخوداگاه یه لبخند زدم گفتم: منم مینجی 18 سالمه
اجوما: ایو به مینجی لباس هاشو بده ایو: باشه
بیا بریم پشت سر ایو رفتم ایو: خببب بیا اینا پیشبند و کلاهته خوشحالم که دختر گوگولی اومده پیشم(1ساعت بعد) یه پسر اومده بود رفتم سفارشش رو گرفتم خوشتیپ بود گفت: سلام من یه قهوه میخوام گفتم: بله حتما (۲٠دقیقه بعد) یهو پسره با شوق و ذوق از صندلی پاشد سریع پول قهوه رو داد رفت با خودم گفتم خلی چیزی بود (ساعت 6 غروب) شیفتم تموم شد با دوچرخه به سمت خونه رفتم که دیدم یه پسره داره خودشو از پل پرت میکنه پایین نفهمیدم چجوری دوچرخه رو ول کردم دویدم سمت پسره با گریه رفتم سمت پسره گفتم چیکار میکنی(..... مثلا گریه)..... نکن...... چیکار میکنی.... با بدبختی کشیدمش پایین دوتامون افتادیم رو اسفالت گریه میکردیم پسره افتاد رو پاهام یاد زمان خودم افتادم (فلش بک)
دیگه خسته شده میخوام خودم رو خلاص کنم رفتم رو پشت بوم میخواستم خودم رو پرت کردم ۱... ۲... خانم کیم: چیکار میکنی نکن خانم کیم منو کشید تو بغلش کلی گریه کردم(حال)
بلندش کردم بردمش دوچرخه همچنان داشت گریه میکرد منم گریه می کردم یهو سنگینی رو شونم حس کردم سرش گذاشت رو شونم هنوز قیافش رو درست حسابی ندیدم بعد از ۲۰ دقیقه رسیدیم خونه بیدارش کردم بردم داخل خونه گذاشتمش رو مبل داشت گریه میکرد با بغض گفتم: چرا داشتی اینکار رو میکردی گفت: چرا نذاشتی کارم... رو.... ان.. انجام.. بدم چقدر خوشگل بود تپل بود بغضم ترکید و گفتم: چرا.... بهم بگ... بگوو گفت: همه بخاطر اینکه چاقم مسخرم میکنن..... دختری که دوسش داشتم...... بهم... بهم گفت.... خیلی زش.. زشتم..... بغلش کردم و گفتم: مبخوای.... میخوای بخوابی؟ گفت: اره میخوام فرار کنم به سمت خواب بردمش سمت اونیکی اتاق که تمش سفید و طوسی بود گذاشتمش رو تخت پتو رو روش کشیدم و گذاشتم بخوابه دلم براش میسوخت یه جورایی قیافش اشنا بود فرم لبش و چشماش خیلی بیشتر منم تلویزیون رو روشن کردم صداش رو کم کردم یکم تلویزیون دیدم (۱ساعت بعد)
داشتم تلویزیون میدیدم که پسره اومد گفت: سلام ساعت چنده؟ گفتم: ۷:۳٠... راستی اسمت چیه اومد روبه روم نشست گفت: من جیمینم پارک جیمین ۱۹سالمه گفتم: خوشبختم منم پارک مینجی هستم ۱۸ سالمه گفت: چی مینجی پارک مینجی
اجوما: ایو به مینجی لباس هاشو بده ایو: باشه
بیا بریم پشت سر ایو رفتم ایو: خببب بیا اینا پیشبند و کلاهته خوشحالم که دختر گوگولی اومده پیشم(1ساعت بعد) یه پسر اومده بود رفتم سفارشش رو گرفتم خوشتیپ بود گفت: سلام من یه قهوه میخوام گفتم: بله حتما (۲٠دقیقه بعد) یهو پسره با شوق و ذوق از صندلی پاشد سریع پول قهوه رو داد رفت با خودم گفتم خلی چیزی بود (ساعت 6 غروب) شیفتم تموم شد با دوچرخه به سمت خونه رفتم که دیدم یه پسره داره خودشو از پل پرت میکنه پایین نفهمیدم چجوری دوچرخه رو ول کردم دویدم سمت پسره با گریه رفتم سمت پسره گفتم چیکار میکنی(..... مثلا گریه)..... نکن...... چیکار میکنی.... با بدبختی کشیدمش پایین دوتامون افتادیم رو اسفالت گریه میکردیم پسره افتاد رو پاهام یاد زمان خودم افتادم (فلش بک)
دیگه خسته شده میخوام خودم رو خلاص کنم رفتم رو پشت بوم میخواستم خودم رو پرت کردم ۱... ۲... خانم کیم: چیکار میکنی نکن خانم کیم منو کشید تو بغلش کلی گریه کردم(حال)
بلندش کردم بردمش دوچرخه همچنان داشت گریه میکرد منم گریه می کردم یهو سنگینی رو شونم حس کردم سرش گذاشت رو شونم هنوز قیافش رو درست حسابی ندیدم بعد از ۲۰ دقیقه رسیدیم خونه بیدارش کردم بردم داخل خونه گذاشتمش رو مبل داشت گریه میکرد با بغض گفتم: چرا داشتی اینکار رو میکردی گفت: چرا نذاشتی کارم... رو.... ان.. انجام.. بدم چقدر خوشگل بود تپل بود بغضم ترکید و گفتم: چرا.... بهم بگ... بگوو گفت: همه بخاطر اینکه چاقم مسخرم میکنن..... دختری که دوسش داشتم...... بهم... بهم گفت.... خیلی زش.. زشتم..... بغلش کردم و گفتم: مبخوای.... میخوای بخوابی؟ گفت: اره میخوام فرار کنم به سمت خواب بردمش سمت اونیکی اتاق که تمش سفید و طوسی بود گذاشتمش رو تخت پتو رو روش کشیدم و گذاشتم بخوابه دلم براش میسوخت یه جورایی قیافش اشنا بود فرم لبش و چشماش خیلی بیشتر منم تلویزیون رو روشن کردم صداش رو کم کردم یکم تلویزیون دیدم (۱ساعت بعد)
داشتم تلویزیون میدیدم که پسره اومد گفت: سلام ساعت چنده؟ گفتم: ۷:۳٠... راستی اسمت چیه اومد روبه روم نشست گفت: من جیمینم پارک جیمین ۱۹سالمه گفتم: خوشبختم منم پارک مینجی هستم ۱۸ سالمه گفت: چی مینجی پارک مینجی
۶.۴k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.