پارت70
#پارت70
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
وقتی دید ساکت نمیشم و اتاقو گذاشتم روی سرم تو دهنی محکمی بهم زد که طعم خونو توی دهنم حس کردم...
دلیل این همه خشونتو درک نمیکردم ، انگار پسره روانی بود و میخواست با زدن من عقده هاشو خالی کنه
با چشمای اشکیم بهش خیره بودم که گفت:
+ اگه همکاری نکنی باید چوب بخوری . پس دست از این وحشی بازیات بردار بزار کارمو بکنم
پوزخندی به حرفش زدم ، من وحشی بودم یا اون؟؟!! ولی اگه بمیرمم تن به خواسته اش نمیدادم
خونی که دهنم بودو توف کردم کردم و گفتم:
_ اگه میخوای منو بکش ولی هرگز نمیزارم دستت بهم بخوره عوضی
از حرفم جا خورده و فک نمیکرد چنین جوابی بهش بدم ، پوزخند صدا داری زد و گفت :
+ چشم با کمال میلللل
دستشو گذاشت روی گردنم و با تمام توانی که داشت محکم فشار داد ، از شدت بی اکسیژنی چشمام از حدقه زده بودن بیرون
با دستم به دستاش چنگی زدم و تقلا میکردم تا ولم کنه ، پاک دیوونه شده بود و داشت خفم میکرد
مثل دیوونه ها میخندید و سرشو تکون میداد
بعد از کلی تقلا کردن، دستشو از روی گردنم برنداشت که چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم.....
با احساس درد گلوم ، چشمامو باز کردم و آب دهنمو قورت دادم
گردنم گرفته بود و نمیتونستم درست تکونش بدم ، با دیدن اتاق ارسلان یه لحظه تمام اتفاقات یادم اومد
فحشی زیر لب نثارش کردم و از روی تخت بلند شدم ، به سمت آیینه رفتم که با دیدن گوشه ی لبم که بخاطر مشتش پاره شده بود آهی کشیدم
نگاهم افتاد به لباسی که تنم بود ، یه تیشرت لانگ و یه شلوار مشکی نخی که گشاد بود......
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
وقتی دید ساکت نمیشم و اتاقو گذاشتم روی سرم تو دهنی محکمی بهم زد که طعم خونو توی دهنم حس کردم...
دلیل این همه خشونتو درک نمیکردم ، انگار پسره روانی بود و میخواست با زدن من عقده هاشو خالی کنه
با چشمای اشکیم بهش خیره بودم که گفت:
+ اگه همکاری نکنی باید چوب بخوری . پس دست از این وحشی بازیات بردار بزار کارمو بکنم
پوزخندی به حرفش زدم ، من وحشی بودم یا اون؟؟!! ولی اگه بمیرمم تن به خواسته اش نمیدادم
خونی که دهنم بودو توف کردم کردم و گفتم:
_ اگه میخوای منو بکش ولی هرگز نمیزارم دستت بهم بخوره عوضی
از حرفم جا خورده و فک نمیکرد چنین جوابی بهش بدم ، پوزخند صدا داری زد و گفت :
+ چشم با کمال میلللل
دستشو گذاشت روی گردنم و با تمام توانی که داشت محکم فشار داد ، از شدت بی اکسیژنی چشمام از حدقه زده بودن بیرون
با دستم به دستاش چنگی زدم و تقلا میکردم تا ولم کنه ، پاک دیوونه شده بود و داشت خفم میکرد
مثل دیوونه ها میخندید و سرشو تکون میداد
بعد از کلی تقلا کردن، دستشو از روی گردنم برنداشت که چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم.....
با احساس درد گلوم ، چشمامو باز کردم و آب دهنمو قورت دادم
گردنم گرفته بود و نمیتونستم درست تکونش بدم ، با دیدن اتاق ارسلان یه لحظه تمام اتفاقات یادم اومد
فحشی زیر لب نثارش کردم و از روی تخت بلند شدم ، به سمت آیینه رفتم که با دیدن گوشه ی لبم که بخاطر مشتش پاره شده بود آهی کشیدم
نگاهم افتاد به لباسی که تنم بود ، یه تیشرت لانگ و یه شلوار مشکی نخی که گشاد بود......
۱۵۹
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.