Love me again ( P.1 )
ویو ا.ت
لعنت بهت! لعنت به خودت و اون شرکت لعنتی آن . با عصبانیت از شرکت دور شدم . بعد از اینکه برای شرکت های مختلف درخواست کار دادم هیچ جا استخدام نشدم . همونطور که قدم میزدم خیلی ناگهانی چشمم به آگهی که زیر پایم بهش کردم افتاد . خم شدم و آگهی رو از روی زمین آسفالت برداشتم و پشت و رو نگاهی بهش انداختم . نیازمند منشی خانم هستیم . جهت استخدام با این شماره تماس بگیرید* صورتم مثل خورشید روشن شد . امروز روز شانسمع . آگهی رو توی کیفم گذاشتم و ادامه ی مسیر را تا خانه با یه تاکسی برگشتم ...
بعد از اینکه به خونه رسیدم و بعد از تعویض لباس هام به یه لباس راحتی تختم رو به آغوش کشیدم و خوابیدم ... تا آنکه ظهر خوابیدم و وقتی بیدار شدم تصمیم گرفتم به داد شکمم برسم و یه چیزی درست کنم . به حرف شکمم گوش دادم و جاجانگمیون آماده کردم . وقتی با ماسه ی غذا سمت کاناپه میرفتم گوشی ام رو برداشتم و به اون شماره آگهی زنگ زدم . بعد از چند بار زنگ بوق خوردن یه خانم جواب داد . / شرکت ... بفرمایید ؟ ا.ت : برای آگهی استخدامتون تماس گرفتم . / اوه بله اسم و فامیلتون؟ ... ا.ت : کیم ا.ت / فردا حول و کوش ساعت ۶ به آدرسی که روی برگه نوشته شده تشریف بیارید ... جاجانگمیون رو هورت کشیدم و بقیه روزم رو سپری کردم ...
پرش زمانی به فردا ۵:۰۰ صبح
ساعت ۵ با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم ... به حموم رفتم و کارتی لازمه رو انجام دادم و بعد از آماده کردن وان حمام یه دوش ۳۰ مین گرفتم ... لباسی رو که از شب قبل از کمدم انتخاب کرده بودم پوشیدم و میکاپ لایت و ساده ای کردم و موهای بلندم رو از بالا جمع کردم و بستم . ساعت ۶ صبحانه ای ساده درست کردم و خوردم و بعد از ترک خانه با اولین تاکسی که پیدا کردم سمت لوکیشن راه افتادم ...
رأس ساعت ۷ اونجا بودم . بعد از ورودم به شرکت خانمی سمتم اومد و گفت . / سلام شما باید خانم کیم ا.ت باشید ؟ ا.ت : بله خودم هستم . / بفرمایید اتاق رییس. کنی منتظر بمانید تا ایشون از راه برسند . و بعد من را تا اتاق هدایت کرد ... اتاق بزرگ و لوکسی بود . چیدمان مرتب و زیبایی داشت . روی مبل نشستم و منتظر ماندم تا اینکه ...
ویو لونا
هومم.. پس تو ا.ت هستی . با پوزخندی بعد از راهنمایی ا.ت به اتاق هیونجین برگشتم . ببینم اون دختر چقدر تو این شرکت دوام میاره .
ویو هیونجین
کت شلواری رو که به تازگی خریده بودم پوشیدم و ادکلن رو روی گردنم خالی کردم ... با بنز مشکی رنگم سمت شرکت راه افتادم . این ماه شرکت رو هوا بود ، نه منشی بود و نه هیچکس . عین طویله. امروز با منشی شخصی جدیدم ملاقات دارم ... بعد از ۲۰ مین به شرکت رسیدم بعد از ورودم به اتاقم ناگهان ...
.
.
.
.
حمایت فراموش نشه . حتما برام کامنت کنید که چطور بود؟
راستی یلداتون مبارک ✨🍉
لعنت بهت! لعنت به خودت و اون شرکت لعنتی آن . با عصبانیت از شرکت دور شدم . بعد از اینکه برای شرکت های مختلف درخواست کار دادم هیچ جا استخدام نشدم . همونطور که قدم میزدم خیلی ناگهانی چشمم به آگهی که زیر پایم بهش کردم افتاد . خم شدم و آگهی رو از روی زمین آسفالت برداشتم و پشت و رو نگاهی بهش انداختم . نیازمند منشی خانم هستیم . جهت استخدام با این شماره تماس بگیرید* صورتم مثل خورشید روشن شد . امروز روز شانسمع . آگهی رو توی کیفم گذاشتم و ادامه ی مسیر را تا خانه با یه تاکسی برگشتم ...
بعد از اینکه به خونه رسیدم و بعد از تعویض لباس هام به یه لباس راحتی تختم رو به آغوش کشیدم و خوابیدم ... تا آنکه ظهر خوابیدم و وقتی بیدار شدم تصمیم گرفتم به داد شکمم برسم و یه چیزی درست کنم . به حرف شکمم گوش دادم و جاجانگمیون آماده کردم . وقتی با ماسه ی غذا سمت کاناپه میرفتم گوشی ام رو برداشتم و به اون شماره آگهی زنگ زدم . بعد از چند بار زنگ بوق خوردن یه خانم جواب داد . / شرکت ... بفرمایید ؟ ا.ت : برای آگهی استخدامتون تماس گرفتم . / اوه بله اسم و فامیلتون؟ ... ا.ت : کیم ا.ت / فردا حول و کوش ساعت ۶ به آدرسی که روی برگه نوشته شده تشریف بیارید ... جاجانگمیون رو هورت کشیدم و بقیه روزم رو سپری کردم ...
پرش زمانی به فردا ۵:۰۰ صبح
ساعت ۵ با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم ... به حموم رفتم و کارتی لازمه رو انجام دادم و بعد از آماده کردن وان حمام یه دوش ۳۰ مین گرفتم ... لباسی رو که از شب قبل از کمدم انتخاب کرده بودم پوشیدم و میکاپ لایت و ساده ای کردم و موهای بلندم رو از بالا جمع کردم و بستم . ساعت ۶ صبحانه ای ساده درست کردم و خوردم و بعد از ترک خانه با اولین تاکسی که پیدا کردم سمت لوکیشن راه افتادم ...
رأس ساعت ۷ اونجا بودم . بعد از ورودم به شرکت خانمی سمتم اومد و گفت . / سلام شما باید خانم کیم ا.ت باشید ؟ ا.ت : بله خودم هستم . / بفرمایید اتاق رییس. کنی منتظر بمانید تا ایشون از راه برسند . و بعد من را تا اتاق هدایت کرد ... اتاق بزرگ و لوکسی بود . چیدمان مرتب و زیبایی داشت . روی مبل نشستم و منتظر ماندم تا اینکه ...
ویو لونا
هومم.. پس تو ا.ت هستی . با پوزخندی بعد از راهنمایی ا.ت به اتاق هیونجین برگشتم . ببینم اون دختر چقدر تو این شرکت دوام میاره .
ویو هیونجین
کت شلواری رو که به تازگی خریده بودم پوشیدم و ادکلن رو روی گردنم خالی کردم ... با بنز مشکی رنگم سمت شرکت راه افتادم . این ماه شرکت رو هوا بود ، نه منشی بود و نه هیچکس . عین طویله. امروز با منشی شخصی جدیدم ملاقات دارم ... بعد از ۲۰ مین به شرکت رسیدم بعد از ورودم به اتاقم ناگهان ...
.
.
.
.
حمایت فراموش نشه . حتما برام کامنت کنید که چطور بود؟
راستی یلداتون مبارک ✨🍉
۶۹۵
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.