فیک (عشق بی پایان )
یونا * یهو دیدم عین یه پیشی به خودش جم شد به خودم امدم ورفتم توی خونه گشتم یهو شکمم غرغر کد رفتم یخچالو باز کرم همون طور که داشتم میگشتم یه صدای مردونه کلفت اومد _ هیی چکار میکنی؟ بالکنت گفتم ممممننننن گششنممم بود (باااالکنتتتتت) تو کی هستی
یونگی * اینگار ازم ترسیده بود دستشو گرفتمو نشوندمش رومیز غذا خوری و سعی کردم اروم بهش بگم _ تو دیروز از شدت مستی غش کردی ومن اوردمت خونم چون مکان خونتو نمیدونستم الان وقت دارم برسونمت اول غذا بخوریم حالا چی میخوری
یونا * میخواست صبحونه رو بذاره که بهش گفتم _من خونه ای ندارم و پدر مادرم طردم کرد چون دختر بودم
یونگی * اشکاش از صورت کیوتش سرازیر میشن دلم براش میسوزه نمیدونم بهش بگم بمونه یا بره
یونا * اشکام از صورتم سرازیر میشن دستامو جلو صورتم میگیرم و میزنم زیر گریه یهو میبینم یه دستای گرمی به صورتم خورد و اشکامو پاک کرد و گفت _ نگران نباش متونی تا مدتی که کارو خونه پیدا کنی میتونی پیش من بموی
یونگی * _ بیا تا چنتا دست لباس بهت بدم
...
یونا * یه هودی که رو ش نوشته بود یونگی ویه شروار گشاد که از پایین کش داشت رو بهم داد و گفت _اینا برام کوچیک شدن
یونگی * باهم خداحافظی کردیم و هر کدوم رفتیم سر کارمون...
چند ساعت بعد*امروز کارم زود تموم شده و دارم برمیگردم خونه حتم دارم که الان یونا سر کارشه...درو که بلز کردم و رفتم تو صدای بلند اهنگ گوشمو کر کرد...تعجب کردم کی این موقع روز توخونه منه؟سریع رفتم تو اما بادیدن صحنه روبه روم خشکم زد!یونا روی مبل لم داده و بطری یای الکل روی زمین افتادن.رفتم جلو و داد زدم_یونااااا پاشو ببینم
همچین داد زدم که ازترس عین فنر پرید و هرچی زده بود از سرش رفت خیلی عصبانی بودم مشتمو بالا اوردمو تا نزدیک صورتش بردم ولی مشتمو پتوقف کردم و نتونستم بزنمش اخه خیلی کیوت دستاشو گرفته بود جلوی دستم...انرژی دستمو روی دیوار با یه مشت خالی کردم... با عصبانیت رفتم تو اتاق و درو محکم
یونگی * اینگار ازم ترسیده بود دستشو گرفتمو نشوندمش رومیز غذا خوری و سعی کردم اروم بهش بگم _ تو دیروز از شدت مستی غش کردی ومن اوردمت خونم چون مکان خونتو نمیدونستم الان وقت دارم برسونمت اول غذا بخوریم حالا چی میخوری
یونا * میخواست صبحونه رو بذاره که بهش گفتم _من خونه ای ندارم و پدر مادرم طردم کرد چون دختر بودم
یونگی * اشکاش از صورت کیوتش سرازیر میشن دلم براش میسوزه نمیدونم بهش بگم بمونه یا بره
یونا * اشکام از صورتم سرازیر میشن دستامو جلو صورتم میگیرم و میزنم زیر گریه یهو میبینم یه دستای گرمی به صورتم خورد و اشکامو پاک کرد و گفت _ نگران نباش متونی تا مدتی که کارو خونه پیدا کنی میتونی پیش من بموی
یونگی * _ بیا تا چنتا دست لباس بهت بدم
...
یونا * یه هودی که رو ش نوشته بود یونگی ویه شروار گشاد که از پایین کش داشت رو بهم داد و گفت _اینا برام کوچیک شدن
یونگی * باهم خداحافظی کردیم و هر کدوم رفتیم سر کارمون...
چند ساعت بعد*امروز کارم زود تموم شده و دارم برمیگردم خونه حتم دارم که الان یونا سر کارشه...درو که بلز کردم و رفتم تو صدای بلند اهنگ گوشمو کر کرد...تعجب کردم کی این موقع روز توخونه منه؟سریع رفتم تو اما بادیدن صحنه روبه روم خشکم زد!یونا روی مبل لم داده و بطری یای الکل روی زمین افتادن.رفتم جلو و داد زدم_یونااااا پاشو ببینم
همچین داد زدم که ازترس عین فنر پرید و هرچی زده بود از سرش رفت خیلی عصبانی بودم مشتمو بالا اوردمو تا نزدیک صورتش بردم ولی مشتمو پتوقف کردم و نتونستم بزنمش اخه خیلی کیوت دستاشو گرفته بود جلوی دستم...انرژی دستمو روی دیوار با یه مشت خالی کردم... با عصبانیت رفتم تو اتاق و درو محکم
۱۴.۹k
۱۸ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.