وانشات تهیونگ
ادامه پارت۱۳ blackpinkfictions
«تهیونگ»
..وقتی رسیدم اونجا بدجور مست کرده بود براش چه اتفاقی افتاده بود مگه؟
...همش میگفت برو .. بغلش کردم و سمت ماشین بردمش اهمیتی به مشتاش ندادم
..نمیدونم چرا انقدر ازم شاکی بود ..و نمیدونم چرا بهش گفتم که دل منم برات لرزیده ..وقتی جملرو گفتم یهو پلکاش افتادن رو هم
..اره چون میدونستم یادش نمیمونه
.. چشمای درشتش حالا بسته بودن .. به خودم جرئت دادم و دستمو سمت جای زخم کنار لبش بردم
داشتم چیکار میکردم؟؟
... اه لعنتی
به هوسوک زنگ زدم هیونگ ليسا مست کرده دارم میارمش
خونه نمیدونی چی شده؟ تعجب کرد. نه امروز خونه نبودم كلا.. خبر ازش ندارم، الان میام
..خونه
.پوفی کشیدم و گوشیو قطع کردم ..حین رانندگی نگام به صورتش بود..
واقعا زیبای خفته بود
صدایی تو ذهنم بهم نهیب زد. کیم تھیونگ نباید عاشق بشی، این .. دختره مثل بقیه اس فرقی باهاشون نداره
.. رسوندمش خونه هوسوک با عجله اومد جلو- حواسم اصلا بهش نیست، لعنت به
..من
از بغلم لیسا رو گرفت و دعوتم کرد برم تو
نه تهیونگ بمونه برا بعد من میرم
مراقب ليسا باش.. فردا که بیدار شد بهش بگو بهم
.زنگ بزنه
.اوکی۔
.ماشینو روندم سمت خونه .بابا صدام کردم-تهیونگ
بله؟
بیا اینجا کارت دارم
.رفتم نزدیکش
پسرم دیگه میخوام شرکتو بیخیال شم و بازنشسته شم، برا۔ ... تعطیلات میرم کانادا میخوام یه خورده حالم عوض شه
میری سر قبر مامان؟
آهی کشید. اره میرم باهاش خلوت کنم... حالم خوب شه
.برمیگردم
.زدم رو شونش -نگران نباش من حواسم به همه چی هست
«لیسا»
..با سر درد بدی بیدار شدم .. اتفاقای دیروز از جلوی چشمم مثل فیلم رد میشدن ..مست کرده بودم و تهیونگ اومده بود دنبالم
چرا یادم نمیاد چی شد؟؟
.دستی کشیدم رو سرم در اتاق باز شد و هوسوک اومد توخوب خوابیدی خواهری؟
.اره ولی سرم خیلی درد میکنه دیروز خیلی بد مست کرده بودی، چیشده بود؟سرمو انداختم پایین - حالم خوب نبود دیروز خبردار شدم مامان جنی فوت شده، اون برا منم مادری کرده بود... رفتم سر خاک
... مامان و بابا و
... بغضم شکست .اروم بغلم کرد هیششش هیچی نیست خواهر کوچولوی من
...صداش بغض داشت
راستی دیروز کجاها رفتی؟
..خبر دادم که... یه سرم رفتم پیش مامان بابا
..پس تو هم رفتی
..آره خیلی وقت بود که نرفته بودم پیششون
..از بغلش اومدم بیرون- اوپا ببین حالا حالم خوبه
..گونشو بوسیدم و از تخت اومدم پایین
مهم نیست دیگه.. فقط میرم به جنی زنگ بزنم.. حالش خوب .نیست
مگه دیروز باهاش حرف نزدی؟
نه،دیروز با برادرش،سوهو حرف زدم
...اهان،درسته بهترین کار اینه که باهاش حرف بزنی
جنی اصلا حالش خوب نبود پشت گوشی صداش بزور میومد،بمیرم ...برات
بعد اینکه باهاش صحبت کردم گوشیو قطع کردم و رفتم دستشویی... وای چشمام باد کرده ...بودن
.
.
.
.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
«تهیونگ»
..وقتی رسیدم اونجا بدجور مست کرده بود براش چه اتفاقی افتاده بود مگه؟
...همش میگفت برو .. بغلش کردم و سمت ماشین بردمش اهمیتی به مشتاش ندادم
..نمیدونم چرا انقدر ازم شاکی بود ..و نمیدونم چرا بهش گفتم که دل منم برات لرزیده ..وقتی جملرو گفتم یهو پلکاش افتادن رو هم
..اره چون میدونستم یادش نمیمونه
.. چشمای درشتش حالا بسته بودن .. به خودم جرئت دادم و دستمو سمت جای زخم کنار لبش بردم
داشتم چیکار میکردم؟؟
... اه لعنتی
به هوسوک زنگ زدم هیونگ ليسا مست کرده دارم میارمش
خونه نمیدونی چی شده؟ تعجب کرد. نه امروز خونه نبودم كلا.. خبر ازش ندارم، الان میام
..خونه
.پوفی کشیدم و گوشیو قطع کردم ..حین رانندگی نگام به صورتش بود..
واقعا زیبای خفته بود
صدایی تو ذهنم بهم نهیب زد. کیم تھیونگ نباید عاشق بشی، این .. دختره مثل بقیه اس فرقی باهاشون نداره
.. رسوندمش خونه هوسوک با عجله اومد جلو- حواسم اصلا بهش نیست، لعنت به
..من
از بغلم لیسا رو گرفت و دعوتم کرد برم تو
نه تهیونگ بمونه برا بعد من میرم
مراقب ليسا باش.. فردا که بیدار شد بهش بگو بهم
.زنگ بزنه
.اوکی۔
.ماشینو روندم سمت خونه .بابا صدام کردم-تهیونگ
بله؟
بیا اینجا کارت دارم
.رفتم نزدیکش
پسرم دیگه میخوام شرکتو بیخیال شم و بازنشسته شم، برا۔ ... تعطیلات میرم کانادا میخوام یه خورده حالم عوض شه
میری سر قبر مامان؟
آهی کشید. اره میرم باهاش خلوت کنم... حالم خوب شه
.برمیگردم
.زدم رو شونش -نگران نباش من حواسم به همه چی هست
«لیسا»
..با سر درد بدی بیدار شدم .. اتفاقای دیروز از جلوی چشمم مثل فیلم رد میشدن ..مست کرده بودم و تهیونگ اومده بود دنبالم
چرا یادم نمیاد چی شد؟؟
.دستی کشیدم رو سرم در اتاق باز شد و هوسوک اومد توخوب خوابیدی خواهری؟
.اره ولی سرم خیلی درد میکنه دیروز خیلی بد مست کرده بودی، چیشده بود؟سرمو انداختم پایین - حالم خوب نبود دیروز خبردار شدم مامان جنی فوت شده، اون برا منم مادری کرده بود... رفتم سر خاک
... مامان و بابا و
... بغضم شکست .اروم بغلم کرد هیششش هیچی نیست خواهر کوچولوی من
...صداش بغض داشت
راستی دیروز کجاها رفتی؟
..خبر دادم که... یه سرم رفتم پیش مامان بابا
..پس تو هم رفتی
..آره خیلی وقت بود که نرفته بودم پیششون
..از بغلش اومدم بیرون- اوپا ببین حالا حالم خوبه
..گونشو بوسیدم و از تخت اومدم پایین
مهم نیست دیگه.. فقط میرم به جنی زنگ بزنم.. حالش خوب .نیست
مگه دیروز باهاش حرف نزدی؟
نه،دیروز با برادرش،سوهو حرف زدم
...اهان،درسته بهترین کار اینه که باهاش حرف بزنی
جنی اصلا حالش خوب نبود پشت گوشی صداش بزور میومد،بمیرم ...برات
بعد اینکه باهاش صحبت کردم گوشیو قطع کردم و رفتم دستشویی... وای چشمام باد کرده ...بودن
.
.
.
.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۴۸.۰k
۰۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.