دختری روبرویم است..
دختری روبرویم است..
نگاهم میکند..نگاهش میکنم...
میخندم، نمیخندد...
خلاصه بعد از مرور و تعریف هزار خاطره خنده دار لبخند کوچک و تلخی میزند...
هر چه با او حرف میزنم جوابم را نمیدهد..
نگاهش میکنم..آرایشش به هم ریخته..
سیاهی زیر چشمانش..سیاهی پخش شدن ریمل..
زیر چشمهایش کبود..دنیایی از غم در چشمانش...
دلم برایش میسوزد...
دخترک زیبایی است..
چرا به این حال و روز افتاده؟ نمیدانم...
دیگر طاقت نیاوردم..به حال و روز او بغض کردم ...
پرسیدم آخر چت شده؟؟چرا به این وضع افتادی؟ چرا انقدر غصه داری؟؟
ابتدا سکوت کرد،حرفی نزد
بغض کرد..بالاخره صدایش را شنیدم...
صدای هق هق اش را...
گفتم بمیرم برایت...اشک نریز..
مگر من مرده ام..من هستم، گریه نکن..
خواستم اشکهایش را پاک کنم..
دستم به آینه خورد....
........دستم به آینه خورد.....
.....................دستم به آینه خورد.....
#امیرعلی_اسدی
نگاهم میکند..نگاهش میکنم...
میخندم، نمیخندد...
خلاصه بعد از مرور و تعریف هزار خاطره خنده دار لبخند کوچک و تلخی میزند...
هر چه با او حرف میزنم جوابم را نمیدهد..
نگاهش میکنم..آرایشش به هم ریخته..
سیاهی زیر چشمانش..سیاهی پخش شدن ریمل..
زیر چشمهایش کبود..دنیایی از غم در چشمانش...
دلم برایش میسوزد...
دخترک زیبایی است..
چرا به این حال و روز افتاده؟ نمیدانم...
دیگر طاقت نیاوردم..به حال و روز او بغض کردم ...
پرسیدم آخر چت شده؟؟چرا به این وضع افتادی؟ چرا انقدر غصه داری؟؟
ابتدا سکوت کرد،حرفی نزد
بغض کرد..بالاخره صدایش را شنیدم...
صدای هق هق اش را...
گفتم بمیرم برایت...اشک نریز..
مگر من مرده ام..من هستم، گریه نکن..
خواستم اشکهایش را پاک کنم..
دستم به آینه خورد....
........دستم به آینه خورد.....
.....................دستم به آینه خورد.....
#امیرعلی_اسدی
۱.۳k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.