پارت ۳۰
گفت چجوری؟؟
گفتم به سختی
تک خنده ای کرد و گفت از دست تو و این کارات
دنیا:
بعد از اینکه ساکمو جمع کردم 1 ساعت خوابیدم وقتی بیدار شدم دخترا داشتن آماده میشدن گفتم کجا کجا خانوما با خنده برگشتن و سلام کردن دوتاشون رو بوسیدم و گفتم نگفتین کجا
مهلا گفت میخواستم برم بیرون محیا هم حوصلش سر رفته بود گفتم با خودم ببرمش
گفتم چقدر خانومانه
گفت مرض گفتم وای وای خواهر بزرگتر
خندید گفتم مزاحم نمیشم خوش بگذره خم شدم محیا رو بوسیدم که موهامو کشید گفتم ای ای چته محیا چی شده گفت دیگه دوستم نداری نه؟؟ گفتم این چه حرفیه عشق من دستش رو باز کرد از داخل موهامو گفت چرا بیرون نمیبریم چرا فردا میری مسافرت هووم
گفتم من 3 روز میرم مسافرت و بر میگردم بعدش با هم یه خوشگذرونی خفن میکنیم. قبول؟
گفت باشه بعدم بوس برام فرستاد و رفت کفش بپوشه مهلا اومد کنارم ایستاد و گفت بخدا این گودزیلا هست زدم تو سرش و گفتم چرا عین دسته بیل وایساده بودی.... چرا موهامو از دستاش بیرون نیاوردی همونجوری که سرشو ماساژ میداد گاوی نثارم کرد و با لبخند گفت من دخالت نمیکنم داخل رابطه خواهر با خواهر و برام دست تکون داد و به سمت در رفت رفتم سمت پذیرایی خونمون و از پشت بابا مو بغل کردم و بوسیدمش گفت بله بله خانوم معاون چه کارا که نمیکنه با لحن مخصوص خودم و خودش گفتم خانوم معاون اول دختر بابای مهربونش بوده که یهو صدای سرفه اومد مامانم گفت خوب دیگه چی
با لبخند گفتم و یه دختر شیطون واسه مامان فاطمش قربونت برم به عادت همیشگیمون که همو اذیت میکردیم گفت تو نمیخواد قربون بری به حرفام گوش کن با خنده سمتش رفتم و گفتم مامان 6 ساله من هرچی گفتم تو همینو میگی قربونت برم با مهربونی برگشت و بهم نگاه کرد که یهو درد بدی رو داخل سرم احساس کردم زده بود تو سرم با بهت برگشتم سمتش که گفت دو دقیقه پیش واسه کی دلبری میکردی بزنمت همینجا صدا سگ بدی گفتم مامان گقت یامان گفتم اصلا من غلط کردم بابا واسه خودت با لبخند تحسین آمیز گفت آفرین دختر خوبم یک ساعت بعد دخترا هم برگشتن و اون شب به خوبی و خوشی گذشت..........
گفتم به سختی
تک خنده ای کرد و گفت از دست تو و این کارات
دنیا:
بعد از اینکه ساکمو جمع کردم 1 ساعت خوابیدم وقتی بیدار شدم دخترا داشتن آماده میشدن گفتم کجا کجا خانوما با خنده برگشتن و سلام کردن دوتاشون رو بوسیدم و گفتم نگفتین کجا
مهلا گفت میخواستم برم بیرون محیا هم حوصلش سر رفته بود گفتم با خودم ببرمش
گفتم چقدر خانومانه
گفت مرض گفتم وای وای خواهر بزرگتر
خندید گفتم مزاحم نمیشم خوش بگذره خم شدم محیا رو بوسیدم که موهامو کشید گفتم ای ای چته محیا چی شده گفت دیگه دوستم نداری نه؟؟ گفتم این چه حرفیه عشق من دستش رو باز کرد از داخل موهامو گفت چرا بیرون نمیبریم چرا فردا میری مسافرت هووم
گفتم من 3 روز میرم مسافرت و بر میگردم بعدش با هم یه خوشگذرونی خفن میکنیم. قبول؟
گفت باشه بعدم بوس برام فرستاد و رفت کفش بپوشه مهلا اومد کنارم ایستاد و گفت بخدا این گودزیلا هست زدم تو سرش و گفتم چرا عین دسته بیل وایساده بودی.... چرا موهامو از دستاش بیرون نیاوردی همونجوری که سرشو ماساژ میداد گاوی نثارم کرد و با لبخند گفت من دخالت نمیکنم داخل رابطه خواهر با خواهر و برام دست تکون داد و به سمت در رفت رفتم سمت پذیرایی خونمون و از پشت بابا مو بغل کردم و بوسیدمش گفت بله بله خانوم معاون چه کارا که نمیکنه با لحن مخصوص خودم و خودش گفتم خانوم معاون اول دختر بابای مهربونش بوده که یهو صدای سرفه اومد مامانم گفت خوب دیگه چی
با لبخند گفتم و یه دختر شیطون واسه مامان فاطمش قربونت برم به عادت همیشگیمون که همو اذیت میکردیم گفت تو نمیخواد قربون بری به حرفام گوش کن با خنده سمتش رفتم و گفتم مامان 6 ساله من هرچی گفتم تو همینو میگی قربونت برم با مهربونی برگشت و بهم نگاه کرد که یهو درد بدی رو داخل سرم احساس کردم زده بود تو سرم با بهت برگشتم سمتش که گفت دو دقیقه پیش واسه کی دلبری میکردی بزنمت همینجا صدا سگ بدی گفتم مامان گقت یامان گفتم اصلا من غلط کردم بابا واسه خودت با لبخند تحسین آمیز گفت آفرین دختر خوبم یک ساعت بعد دخترا هم برگشتن و اون شب به خوبی و خوشی گذشت..........
۵.۵k
۱۳ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.