موضوع: فیلم. هنتای داره دوست نداری نبین
چویا: این چه فیلم دیگه. اصلأ خوشم نیومد
دازای: ببین ببین دختره چطور رفت بغل
دوست پسرش یاد بگیر
چویا: یک این فیلمه فقط
دو. اصلن همچین اتفاقی براشون نیوفتاده دارن نقش بازی می کنن
سه. اینا دیوانه هستند اصلن نمی دونم چرا برای همچین فیلمی منو کشوندی اینجااااا
از زبون دازای
من چون دلتنگت بودم و دوست داشتم شب کنارم باشی اوردمت. نه واسه فیلم
واقعا که چیبی ناراحتم کردییییی🍷
چویا: اهاا ولی خواهش می کنم دفعه ی بعدی فیلم درست و حسابیییی بیار ببینیم
دازای: اخه اگه الان واست فیلم ترسناک بزارم می ترسی چوچو🥺🥺
چویا: چیییییییییییییییییییییییییییی😡😡😡😡😡😡😡😡😡 تووووووووووووووووو فکر می کنیییییی منننننننننن می ترسسسسییسسسسممممممم •از عصبانیت منفجر شدن•
دازای: نه نه نه چوچو من امممممم اره فکر می کنم می ترسی چی کار کنم دوست ندارم بیبی احمقم بترسه🍷 ┐( ˘_˘)┌ ~( ̄▽ ̄~)~
چویا: می کشمت •از بقلش در اومدن و رفتن تو کولش و خفش کردن•
همین الان حرفت رو دس بگیر🤬🤬🤬🤬
دازای: اههههههههه چــــــــــوچـــــــو *کشیدن از اون اهههه خوشگلا*
چویا: زود باش پس بگیرررررررر🤬🤬🤬🤬🤬 حالا که اینطور شد ترسناک ترین فیلم ترسناک دنیا رو بگذار (ᗒᗩᗕ)
دازای: باشه چوچو ی خوشملم (✪‿✪)
*دیدن فیلم ترسناک و تمام شدن ان*
چویا: حالا دیدی نترسیدم ʕ ꈍᴥꈍʔ
دازای: باشه بابا فهمیدم ╮(╯▽╰)╭ بریم بخوابیم ساعت 1 شبه دیر وقته *بلند کردن چویا و گذاشتن روی تخت*
چوچو
چویا: چته (?_?)
دازای: دوست دارم (。♡‿♡。)
چویا: اهان *_*
دازای: دوست دارم بدن سفید وانیلی که بوی گل می ده رو بو بکشم (❁´◡`❁)*✲゚*
چویا: مگه نمی خواستی بخوابی >_<
دازای: دوست دارم لبت که مزه پتروس می دهد رو ببوسم (。♡‿♡。)
چویا: هننننن
دازای: •شروع به بوسیدن لب چویا•
چویا: ممممممممممم
دازای:*بغل کردن چویا*
بقیه ی هنتایا رو خجالت می کشم خودتون. تصور کنید
چویا: بسهههههههههههههه دیگه چندش
دازای: اخه چرا. بسه تازه داشتم گرم می شودن نمی زاری بوست کنمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
چویا: دیگه کافیه حوصلم سر رفت بگیر بخاب فردا صبح از خواب بیدار شو. شب بخیر
دازای: نزاشتی یک شب باحال باهات داشته باشم
چویا!: تو می گی باحال ای خدااااااااااااا. شب بخیر دازای
دازای: شب بخیر عشقممممممم بوسیدن لپ چویا و بقل کردنش
&فردا صبح&
دازای: •از خواب بیدار شدن و خمیازه کشدن • چو چو ی من بیدار شو خیلیی خوابیدی (づ ̄ ³ ̄)づ
چویا: نگذاشتی شب بخوابم این طور شد اهههه
دازای: زود باش جوجو ی من باید ببرمت سر کار چون شما همراه یک مرد خوش هیکل قد بلند مو قهوه اییی چشم قهوه ای روشن • خودشو می گه• به. یک پارتیییی باحال دعوت شدین (つ≧▽≦)
چویا: حالا کجا می رویم
دازای: می برمت پارتی دیگه سوپرایز عشقم ԅ(¯ㅂ¯ԅ)
چویا: باشه•رفتن سمت حموم و شستن دست و صورت•ـ
دازای: عشقمممممممم بیا دیگه
چویا: وایسا می خواهم حموم کنم. * درحال حموم کردن*
دازای: باشه منم خوش مزه ترین غذا رو درست می کنم (✷‿✷) • شروع به اشپزی•
پایان الان یک پارت دیگه هم می گذارم (✷‿✷)
دازای: ببین ببین دختره چطور رفت بغل
دوست پسرش یاد بگیر
چویا: یک این فیلمه فقط
دو. اصلن همچین اتفاقی براشون نیوفتاده دارن نقش بازی می کنن
سه. اینا دیوانه هستند اصلن نمی دونم چرا برای همچین فیلمی منو کشوندی اینجااااا
از زبون دازای
من چون دلتنگت بودم و دوست داشتم شب کنارم باشی اوردمت. نه واسه فیلم
واقعا که چیبی ناراحتم کردییییی🍷
چویا: اهاا ولی خواهش می کنم دفعه ی بعدی فیلم درست و حسابیییی بیار ببینیم
دازای: اخه اگه الان واست فیلم ترسناک بزارم می ترسی چوچو🥺🥺
چویا: چیییییییییییییییییییییییییییی😡😡😡😡😡😡😡😡😡 تووووووووووووووووو فکر می کنیییییی منننننننننن می ترسسسسییسسسسممممممم •از عصبانیت منفجر شدن•
دازای: نه نه نه چوچو من امممممم اره فکر می کنم می ترسی چی کار کنم دوست ندارم بیبی احمقم بترسه🍷 ┐( ˘_˘)┌ ~( ̄▽ ̄~)~
چویا: می کشمت •از بقلش در اومدن و رفتن تو کولش و خفش کردن•
همین الان حرفت رو دس بگیر🤬🤬🤬🤬
دازای: اههههههههه چــــــــــوچـــــــو *کشیدن از اون اهههه خوشگلا*
چویا: زود باش پس بگیرررررررر🤬🤬🤬🤬🤬 حالا که اینطور شد ترسناک ترین فیلم ترسناک دنیا رو بگذار (ᗒᗩᗕ)
دازای: باشه چوچو ی خوشملم (✪‿✪)
*دیدن فیلم ترسناک و تمام شدن ان*
چویا: حالا دیدی نترسیدم ʕ ꈍᴥꈍʔ
دازای: باشه بابا فهمیدم ╮(╯▽╰)╭ بریم بخوابیم ساعت 1 شبه دیر وقته *بلند کردن چویا و گذاشتن روی تخت*
چوچو
چویا: چته (?_?)
دازای: دوست دارم (。♡‿♡。)
چویا: اهان *_*
دازای: دوست دارم بدن سفید وانیلی که بوی گل می ده رو بو بکشم (❁´◡`❁)*✲゚*
چویا: مگه نمی خواستی بخوابی >_<
دازای: دوست دارم لبت که مزه پتروس می دهد رو ببوسم (。♡‿♡。)
چویا: هننننن
دازای: •شروع به بوسیدن لب چویا•
چویا: ممممممممممم
دازای:*بغل کردن چویا*
بقیه ی هنتایا رو خجالت می کشم خودتون. تصور کنید
چویا: بسهههههههههههههه دیگه چندش
دازای: اخه چرا. بسه تازه داشتم گرم می شودن نمی زاری بوست کنمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
چویا: دیگه کافیه حوصلم سر رفت بگیر بخاب فردا صبح از خواب بیدار شو. شب بخیر
دازای: نزاشتی یک شب باحال باهات داشته باشم
چویا!: تو می گی باحال ای خدااااااااااااا. شب بخیر دازای
دازای: شب بخیر عشقممممممم بوسیدن لپ چویا و بقل کردنش
&فردا صبح&
دازای: •از خواب بیدار شدن و خمیازه کشدن • چو چو ی من بیدار شو خیلیی خوابیدی (づ ̄ ³ ̄)づ
چویا: نگذاشتی شب بخوابم این طور شد اهههه
دازای: زود باش جوجو ی من باید ببرمت سر کار چون شما همراه یک مرد خوش هیکل قد بلند مو قهوه اییی چشم قهوه ای روشن • خودشو می گه• به. یک پارتیییی باحال دعوت شدین (つ≧▽≦)
چویا: حالا کجا می رویم
دازای: می برمت پارتی دیگه سوپرایز عشقم ԅ(¯ㅂ¯ԅ)
چویا: باشه•رفتن سمت حموم و شستن دست و صورت•ـ
دازای: عشقمممممممم بیا دیگه
چویا: وایسا می خواهم حموم کنم. * درحال حموم کردن*
دازای: باشه منم خوش مزه ترین غذا رو درست می کنم (✷‿✷) • شروع به اشپزی•
پایان الان یک پارت دیگه هم می گذارم (✷‿✷)
۱۲.۰k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.