سال های دوری از برادرم (پارت 2)

ا/ت ویو
بعد از اینکه مکالمم تموم شد تصمیم گرفتم برای فردا چمدونم رو ببندم.
بعد از 2 ساعت چمدونمو بستم.
ساعت 7 شب بود میخواستم برای شام دوستامو دعوت کنم که ازشون خداحافظی کنم.
بخاطر همین اول از همه دوستام رو دعوت کردم ،بعد هم تصمیم گرفتم غذا درست کنم.
رفتم فروشگاه و مواد لازم برای درست کردن اسنک و پیتزا رو خریدم و یه عالمه نوشیدنی های مختلف هم گرفتم و راه افتادم به سمت خونه قبل از اینکه برسم خونه چشمم به یک قنادی افتاد و رفتم و یه جعبه نون خامه ای خریدم.
و رفتم خونه.
(بچه ها ا/ت خونه ی مجردی داره و خودش ماشین داره)
و شروع کردم به درست کردن غذا و تمیز کردن خونه
بعد از تموم شدن کارام نشستم روی مبل و یه لیوان قهوه خوردم.
بعد هم رفتم طبقه ی بالا و یه لباس خوشگل پوشیدم و یه آرایش کم کردم.
و منتظر بچه ها موندم ساعت 10 بود که زنگ در خورد و همه ی بچه ها ریختن سرم و بغلم کردن.
(همه ی دوستای ا/ت پسره فقط دوتاشون دختره)
هستی بغلم نکرد چون خودش هم داشت با من می اومد .
بعد از کلی خوش گذرونی مهمونی تموم شد و همه رفتن.
فردا صبح با آلارم گوشی پاشدم.
(مدل گوشیه ا/ت : ردمی نوت 13 پرو 5G)
و رفتم پایین
رفتم دستشویی کارای لازم رو کردم بعد هم صبحونه خوردم و
رفتم دنبال هستی تا