پارت۷۱۸
پارت۷۱۸
رمانMAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
حس بدی بهم دست داد...سعی کردم حوله مو بکشم بالاتر که بدنم کمتر تو دیدش باشه...اما برعکس نزدیک تر شد بهم...سریع از جام بلند شدم چند قدم رفتم عقب...
_/الان حاظر میشم ...
به خودش اومد ...متوجه مشت شدن دستاش شدم...مردک هیز...
_لباستو دادم شیدا...به حرفش گوش کن ...کاری نکن بیام!وگرنه عاقبت کارت دست خودته...
و رفت...
_/نمیخوای لباس بپوشی! اره دیگه همینو میخواستی ارباب ترو لختی ببینه خوشش بیاد...
_شیدا انقدر رو مخم نرو ...تقصیر خودته اوردیش...به من چه...
لباسمو پرت کرد سمتم...خودش نشست رو تختم...
_هو چته روانی...
_/بپوش زود باش...
_نگاه نکن...
_/منم مثل خواهرت بپوش دیگه...
زیر لبم غر میزدم... ایش یکی میخواد بهش بگه خواهر من جن*ده نیست مثل تو...
_/چیزی گفتی؟
_نه
رمانMAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
حس بدی بهم دست داد...سعی کردم حوله مو بکشم بالاتر که بدنم کمتر تو دیدش باشه...اما برعکس نزدیک تر شد بهم...سریع از جام بلند شدم چند قدم رفتم عقب...
_/الان حاظر میشم ...
به خودش اومد ...متوجه مشت شدن دستاش شدم...مردک هیز...
_لباستو دادم شیدا...به حرفش گوش کن ...کاری نکن بیام!وگرنه عاقبت کارت دست خودته...
و رفت...
_/نمیخوای لباس بپوشی! اره دیگه همینو میخواستی ارباب ترو لختی ببینه خوشش بیاد...
_شیدا انقدر رو مخم نرو ...تقصیر خودته اوردیش...به من چه...
لباسمو پرت کرد سمتم...خودش نشست رو تختم...
_هو چته روانی...
_/بپوش زود باش...
_نگاه نکن...
_/منم مثل خواهرت بپوش دیگه...
زیر لبم غر میزدم... ایش یکی میخواد بهش بگه خواهر من جن*ده نیست مثل تو...
_/چیزی گفتی؟
_نه
۴.۵k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.