پارت 7
《با اون تونستم》
《پارت ۷》
ههههی...
امروز!باید به اون مراسم مزخرف برم.اما حالا که قراره برم یه جوری میرم که همه انگشت به دهن بمونن.
بلافاصله بعد از خوردن صبحونه رفتم سراغ کمد لباس ها..
هیچ کدوم مناسب نبودن.چیزی میخواستم نمیشد.ظاهرا باید برم خرید پس شرکت کنسله.یه تلفن به جانگ سوک کردمو و خبر دادم که میرم کجا و خیلی سریع آماده شدم و به طرف یه مرکز خرید بزرگ و شیک حرکت کردم.
خیلی زمان گذاشتم تا تونستم یه لباس خوب پیدا کنم.دیگه تایم ناهار محسوب میشدم همون دوروبر یه رستوران پیدا کردم و یه غذای سبک خوردم و به سمت خونه حرکت کردم
بعد از گرفتن دوش یه ربعه اومدم بیرون و یه لباس پوشیدم.دیگه تقریبا ساعت طرفای ۴ و نیم ۵ بود برای همین رفتم تا حاضر شم.
یه میکاپ لایت و موهای خیس با لباش شب کوتاه.ساعت طرفای ۶ بود و به نظرم فوق العاده شدم.امیدوارم بتونم اونجا روی همشونو کم کنم تا یکم خالی شم.
تو این افکار بودم که گوشیم زنگ خورد.
*تماس تلفنی با جانگ سوک*
&سلام.حاضری.۵ دقه دیگه میرسما
-آره بیا.
کیفم رو برداشتم و زدم بیرون.حس کردم هوا بر عکس دیشب بهتره.و بل اخره جانگاومد و سوار شدم
&وااااااااوووو.دیگه نمیشه گفت پرنسس واقعا مث ملکه ها شدی!
-یعنی انقدر خوب شدم؟
&فوق العاده شدی
-خب دیگه پسر.راه بیوفت
&چشم ملکه ی من
-[خنده]خب دیگه بی مزه نشو
و راه افتادیم.حدود ۴۰ دقیقه تو مسیر بودیم.دیگه کم مونده بود ۷ بشه.دقیقا تایمی که همه باید می بودن.
وقتی وارد سالن شدم.خیلی پر غرور حرکت میکردم و جانگ هم همراهم میومد.بلافاصله بعد از اینکه چشمی بهم میخورد نگاه های قفل شده روم رو حس میکردم و این خیلی واسه دختر پررویی مث من لذت بخش بود."هیچ کس نمیتونست توجهم رو جلب کنه"و این جمله رو مدام تو ذهنم میگفتم تا اینکه چشم خورد به یه یارویی چه چشم های وحشی داشت وقتی بهم زل زد اما سعی کردم ساده بدون اینکه نشون بدم چشماش مث سگ گرفتنم به حرکت ادامه دادم تا رسیدم به شماره میزی که رو دعوت نامه نوشته شده بود و جانگ صندلی رو برام عقب کشید و منم نشستم.
《پارت ۷》
ههههی...
امروز!باید به اون مراسم مزخرف برم.اما حالا که قراره برم یه جوری میرم که همه انگشت به دهن بمونن.
بلافاصله بعد از خوردن صبحونه رفتم سراغ کمد لباس ها..
هیچ کدوم مناسب نبودن.چیزی میخواستم نمیشد.ظاهرا باید برم خرید پس شرکت کنسله.یه تلفن به جانگ سوک کردمو و خبر دادم که میرم کجا و خیلی سریع آماده شدم و به طرف یه مرکز خرید بزرگ و شیک حرکت کردم.
خیلی زمان گذاشتم تا تونستم یه لباس خوب پیدا کنم.دیگه تایم ناهار محسوب میشدم همون دوروبر یه رستوران پیدا کردم و یه غذای سبک خوردم و به سمت خونه حرکت کردم
بعد از گرفتن دوش یه ربعه اومدم بیرون و یه لباس پوشیدم.دیگه تقریبا ساعت طرفای ۴ و نیم ۵ بود برای همین رفتم تا حاضر شم.
یه میکاپ لایت و موهای خیس با لباش شب کوتاه.ساعت طرفای ۶ بود و به نظرم فوق العاده شدم.امیدوارم بتونم اونجا روی همشونو کم کنم تا یکم خالی شم.
تو این افکار بودم که گوشیم زنگ خورد.
*تماس تلفنی با جانگ سوک*
&سلام.حاضری.۵ دقه دیگه میرسما
-آره بیا.
کیفم رو برداشتم و زدم بیرون.حس کردم هوا بر عکس دیشب بهتره.و بل اخره جانگاومد و سوار شدم
&وااااااااوووو.دیگه نمیشه گفت پرنسس واقعا مث ملکه ها شدی!
-یعنی انقدر خوب شدم؟
&فوق العاده شدی
-خب دیگه پسر.راه بیوفت
&چشم ملکه ی من
-[خنده]خب دیگه بی مزه نشو
و راه افتادیم.حدود ۴۰ دقیقه تو مسیر بودیم.دیگه کم مونده بود ۷ بشه.دقیقا تایمی که همه باید می بودن.
وقتی وارد سالن شدم.خیلی پر غرور حرکت میکردم و جانگ هم همراهم میومد.بلافاصله بعد از اینکه چشمی بهم میخورد نگاه های قفل شده روم رو حس میکردم و این خیلی واسه دختر پررویی مث من لذت بخش بود."هیچ کس نمیتونست توجهم رو جلب کنه"و این جمله رو مدام تو ذهنم میگفتم تا اینکه چشم خورد به یه یارویی چه چشم های وحشی داشت وقتی بهم زل زد اما سعی کردم ساده بدون اینکه نشون بدم چشماش مث سگ گرفتنم به حرکت ادامه دادم تا رسیدم به شماره میزی که رو دعوت نامه نوشته شده بود و جانگ صندلی رو برام عقب کشید و منم نشستم.
۲.۸k
۲۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.