پارت9
جادوی شکوه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رفتم سمت خونه که جلو در یه جنازه افتاده بود با یه نامه روش
کوچه کاملا خلوط بود انقد هم تاریک بود که اگه کسی هم باشه دیده نمیشه
دازای: میاد پشت سر یومه*پخخ
یومه: ودفف«یه متر میپره بالا بچم»
دازای: خنده*
یومه: زهر مار دلم به دهنم امد اینجا چیکار میکنی
دازای؛ میخواستم ببینم در خونه ی توعم پیش کش گذاشتن که دیدم بله گذاشتن
یومه: یعنی میخوای بگی جنازه در خونه توعم بوده
دازای: ارع
یومه: حالا چرا پیش کش
دازای: یه نامه رو جنازع بود توش نوشته بود این جنازه پیش کش تو دازای عزیز از طرف فئودر
یومه: عا
فعلا باید یه فکری بحال این کنم
دازای: نگران نباش فکر اونجاشم کردم
سوت زدن*
چند نفر امدن جنازه رو بردن*
یومه: حتما باز فئودر یه فکرایی تو سرشه
دازای: ارع
خب دعوتم نمیکنی داخل^^
یومه: اوخ ببخشید بیا تو
رفتن داخل*
یومه: رفتن و اوردن قهوه*
دازای: اریگاتو
یومه: نوش جون
نشستن*
دازای: راستی فردا یه ماموریت داریم
یومه: چی هست
دازای: مثل اینکه یه جشن بالماسکه و کسی نباید اونجا حرف بزنه با کوچیک ترین صدا بهش شلیک میشه میمیره
ما باید یجوری همشونو بکشیم
بدون اینکه کسی بفهمه
یومه: حالا نقشه ای هم دارین
دازای: موری سنسه گفته باید خودمون یه کاریش کنیم-_-
من که مغزم داره سوت میکشه
چطوری بدون اینکه وارد جشن بشیم بکشیمشون اونم بدون اینکه ببیننمون
اونجا پره دور بینه
یومه: حالا یه فکری میکنیم
دازای: خوب دیگ دیر وقته من برم
بخاطر قهوه هم ممنون
یومه: باش بسلامت^^
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رفتم سمت خونه که جلو در یه جنازه افتاده بود با یه نامه روش
کوچه کاملا خلوط بود انقد هم تاریک بود که اگه کسی هم باشه دیده نمیشه
دازای: میاد پشت سر یومه*پخخ
یومه: ودفف«یه متر میپره بالا بچم»
دازای: خنده*
یومه: زهر مار دلم به دهنم امد اینجا چیکار میکنی
دازای؛ میخواستم ببینم در خونه ی توعم پیش کش گذاشتن که دیدم بله گذاشتن
یومه: یعنی میخوای بگی جنازه در خونه توعم بوده
دازای: ارع
یومه: حالا چرا پیش کش
دازای: یه نامه رو جنازع بود توش نوشته بود این جنازه پیش کش تو دازای عزیز از طرف فئودر
یومه: عا
فعلا باید یه فکری بحال این کنم
دازای: نگران نباش فکر اونجاشم کردم
سوت زدن*
چند نفر امدن جنازه رو بردن*
یومه: حتما باز فئودر یه فکرایی تو سرشه
دازای: ارع
خب دعوتم نمیکنی داخل^^
یومه: اوخ ببخشید بیا تو
رفتن داخل*
یومه: رفتن و اوردن قهوه*
دازای: اریگاتو
یومه: نوش جون
نشستن*
دازای: راستی فردا یه ماموریت داریم
یومه: چی هست
دازای: مثل اینکه یه جشن بالماسکه و کسی نباید اونجا حرف بزنه با کوچیک ترین صدا بهش شلیک میشه میمیره
ما باید یجوری همشونو بکشیم
بدون اینکه کسی بفهمه
یومه: حالا نقشه ای هم دارین
دازای: موری سنسه گفته باید خودمون یه کاریش کنیم-_-
من که مغزم داره سوت میکشه
چطوری بدون اینکه وارد جشن بشیم بکشیمشون اونم بدون اینکه ببیننمون
اونجا پره دور بینه
یومه: حالا یه فکری میکنیم
دازای: خوب دیگ دیر وقته من برم
بخاطر قهوه هم ممنون
یومه: باش بسلامت^^
۲.۷k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.