چرخُ فلک p10

چرا زنده موندم؟...اصلا چجوری زنده موندم؟
من اینجا روی تخت تو یه اتاق ساده چیکار میکردم؟
با باز شدن در یه پیرزن با لباس های گل گلی اومد داخل:
_حالت خوبه دخترم؟؟..بلاخره بهوش اومدی
دهن باز کردم که متوجه سوزش و درد لب و گونم شدم
_من...من..اینجا چیکار میکنم؟
با مهربونی اومد رو صندلی کنار تخت نشست و دستمو گرفت
با حس گرمای دستش فهمیدم چقدر دستام یخه
_چیزی میخوای برات بیارم...آب میخوای؟
اروم سرمو به معنی اره تکون دادم
از پارچ شیشع ای برام آب ریخت و جلوی دهنم گرفت
جرعه جرعه خوردم...انگار آتیش درونم خوابید
تازه به لباسای تنم دقت کردم یه لباس دخترونه و تقریبا اندازم بود
_شما ..منو..چجوری پیدا کردید؟؟
چشماش به غم نشست:
_سه شب پیش رفتگر محل در خونه رو زد بنده خدا لاله...فقط آستين منو گرفت و با اشاره گفت ک دنبالش برم....تورو...تورو..تو خرابه چند تا کوچه اون طرف تر پیدا کردیم....لباسات پاره پوره بود ...و...
جملشو ادامه نداد فقط تنها زیر لب گفت:
_خدا ازشون نگذره نامردا
با بستن پلکام سه چهار تا اشک سرازیر شدن
سرمو انداختم پایین و اروم گریه کردم
دستاشو دورم حلقه کرد و کشیدم تو بغلش...چقدر نیاز داشتم ب این آغوش
سه روز بیهوش بودم؟