رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ۱ ¤
________________________________________
ویو " آماندا "
داشتم ظرف های مشتری های جدید رو میشستم که دیدم یه نفر با تو مرد گولاخ ( 🤣🤌) وارد شدن و سر یه میزی نشستن و منم رفتم تا سفارششون رو بگیرم
آماندا : خوش اومدید چی سفارش میدید؟؟
طرف : منتظر کسیم و سفارشی نداریم
آماندا ( تو دلش*) : مرتیکه از خود راضی
بله چشم
اه چرا اینجوریه؟؟ ول کن برم ادامه کارم
داشتم میشستم که با ورود یه نفر همه بدبختی هام یادم اومد
اون پدر عوضیم بود!!
رفت نشست پیش اون مرده نشست
نکنه میخواد بازم قمار کنه؟؟
رفتم سمتش و گفتم : تو اینجا چیکار میکنی؟؟
آقای کیم : به تو ربطی نداره تو کار من دخالت نکن برو سر کارت
آماندا: خیلی پستی
آقای کیم : حرف دهنت رو بفهم دختره هرزه
آماندا : ( میره تو آشپز خونه )
چون از آشپز خونه به سالن پنجره داشت از اونجا چشم دوختم به همون میز
پدرم تا نشست اون مرده گفت :
خب شرط میبندیم اگر تو بردی من بهت ۷۰۰ میلیون وون میدم و اگه من بردم تو دخترتو میدی تا من ببرم یه جورایی دخترتو به من میفروشی
آقای کیم : باشه حتما
چی ؟؟ اون عوضی قبول کرد ؟؟ مطمئن بودم پدرم میباخت و منم مجبور بودم با اون عوضی که بهش میخورد مافیا باشه برم
این یوپ : میدونی که نمیتونی باند کالی رو شکست بدی؟؟
باند کالی ؟؟ نهههه کارم ساختس اون رئیس بزرگترین باند دنیاس
بدبخت شدم
آقای کیم : از کجا معلوم ، شاید شکستت دادم
این یوپ : حالا ببینیم
تمام مدت داشتم به بازی شون نگاه میکردم و دعا میکردم که ببره
خدایا توروخدا دوباره بدبختم نکن !!
تازه از دستش فرار کردم و به زور برای خودم یه خونه خریدم و با آرتمیس زندگی میکنم
آرتمیس تنها دوست من بود که از ۶ سالگی باهم دوست بودیم
اونم اینجا کار میکرد
مثل من استرس شدیدی داشت
آرتمیس : آماندا منم باهات میام
آماندا : نه اصلا اجازه نمیدم
آرتمیس : من که کار خودمو میکنم و باهات میام
آماندا : گفتم نه ، نمیخوام پاسوز بابای من بشی
آرتمیس : من تورو تنها نمیزارم
آماندا : حالا حرف میزنیم
یهو با اتفاقی که افتاد انگار نفسم رفت!!
________________________________________
امیدوارم از پارت اول خوشتون اومده باشهههههه🖇✨️🫶🏻
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ۱ ¤
________________________________________
ویو " آماندا "
داشتم ظرف های مشتری های جدید رو میشستم که دیدم یه نفر با تو مرد گولاخ ( 🤣🤌) وارد شدن و سر یه میزی نشستن و منم رفتم تا سفارششون رو بگیرم
آماندا : خوش اومدید چی سفارش میدید؟؟
طرف : منتظر کسیم و سفارشی نداریم
آماندا ( تو دلش*) : مرتیکه از خود راضی
بله چشم
اه چرا اینجوریه؟؟ ول کن برم ادامه کارم
داشتم میشستم که با ورود یه نفر همه بدبختی هام یادم اومد
اون پدر عوضیم بود!!
رفت نشست پیش اون مرده نشست
نکنه میخواد بازم قمار کنه؟؟
رفتم سمتش و گفتم : تو اینجا چیکار میکنی؟؟
آقای کیم : به تو ربطی نداره تو کار من دخالت نکن برو سر کارت
آماندا: خیلی پستی
آقای کیم : حرف دهنت رو بفهم دختره هرزه
آماندا : ( میره تو آشپز خونه )
چون از آشپز خونه به سالن پنجره داشت از اونجا چشم دوختم به همون میز
پدرم تا نشست اون مرده گفت :
خب شرط میبندیم اگر تو بردی من بهت ۷۰۰ میلیون وون میدم و اگه من بردم تو دخترتو میدی تا من ببرم یه جورایی دخترتو به من میفروشی
آقای کیم : باشه حتما
چی ؟؟ اون عوضی قبول کرد ؟؟ مطمئن بودم پدرم میباخت و منم مجبور بودم با اون عوضی که بهش میخورد مافیا باشه برم
این یوپ : میدونی که نمیتونی باند کالی رو شکست بدی؟؟
باند کالی ؟؟ نهههه کارم ساختس اون رئیس بزرگترین باند دنیاس
بدبخت شدم
آقای کیم : از کجا معلوم ، شاید شکستت دادم
این یوپ : حالا ببینیم
تمام مدت داشتم به بازی شون نگاه میکردم و دعا میکردم که ببره
خدایا توروخدا دوباره بدبختم نکن !!
تازه از دستش فرار کردم و به زور برای خودم یه خونه خریدم و با آرتمیس زندگی میکنم
آرتمیس تنها دوست من بود که از ۶ سالگی باهم دوست بودیم
اونم اینجا کار میکرد
مثل من استرس شدیدی داشت
آرتمیس : آماندا منم باهات میام
آماندا : نه اصلا اجازه نمیدم
آرتمیس : من که کار خودمو میکنم و باهات میام
آماندا : گفتم نه ، نمیخوام پاسوز بابای من بشی
آرتمیس : من تورو تنها نمیزارم
آماندا : حالا حرف میزنیم
یهو با اتفاقی که افتاد انگار نفسم رفت!!
________________________________________
امیدوارم از پارت اول خوشتون اومده باشهههههه🖇✨️🫶🏻
۴.۰k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.