وقتی دوست صمیمیش بهت ت.ج.ا.و.ز میکنه p1
#سناریو #استری_کیدز #هان
قدم هاتو به زور برمیداشتی،به کمک دیوار جسم بی جونتو حرکت میدادی؛هر لحظه اتفاقای چند ساعت پیش برات مرور میشد. اشکات آروم آروم روی زمین میریختن.نگاهی به کبودیای روی دستات کردی، از خودت متنفر بودی. چطور نتونستی جلوش رو بگیری؟یعنی انقدر بی عرضه و ضعیف بودی؟
جلوی در خونه ایستادی تصور اینکه الان قراره هان تورو توی این وضعیت ببینه داغونت میکرد.
تق آرومی به در زدی و در باز شد.
-معلوم هست کجایی؟ساعت از ۱۲ گذشته*با عصابانیت و کمی داد*
دیگه نمیتونستی خودتو سرپا نگه داری و توی بغل هان افتادی،گریه هات شدت گرفته بودن و هان متعجب و نگران بهت نگاه میکرد
+م..ن...متا...متاسفم*با گریه و صدای لرزون*
-ات چیشده؟
فقط گریه میکردی و هیچ حرفی نمیزدی
-عشقم چه اتفاقی افتاده؟بهم بگو.ات باهام حرف بزن
متوجه کبودیای روی گردنت شد و ماجرا رو فهمید،اشک توی چشماش جمع شده بود
-ا...ات
+من...متا..متاسفم*همچنان با گریه و هق هق*
موهات رو نوازش کرد و به اشکاش اجازه داد که آروم از گوشه چشمش به پایین بریزن
-درستش میکنم،قول میدم درستش کنم
بلندت کرد و به سمت تخت بردت،بعد از چند لحظه برآن قرص آرامش بخش آورد و همونطور کنار تخت نشست و دستاتو نوازش میکرد.بعد از اینکه آروم تر شدی و گریه هات تموم شد آرون لب زدی
+من خیلی بی عرضم مگه نه؟خیلی عوضی و ضعیف و بدرد نخورم
هان با چشمای اشکیش بهت نگاه کرد و بوسه ای روی دستت گذاشت
-این حرفو نزن عشق من؛تقصیر تو نیست. من قول میدم اون حرو.مز.اده رو پیداش کنم،قول میدم.
صورتتو برگردوندی و آروم گفتی
+اون دوستته
متعجب شد و کمی صداشو بالا برد
-دو...دوستمه؟
سرتو تکون دادی
-اون عوضی ای که باهات اینکارو کرده... اون اف*اسم دوستش*است؟
اشک توی چشمات جمع شده بود و آروم سرتو تکون دادی
قدم هاتو به زور برمیداشتی،به کمک دیوار جسم بی جونتو حرکت میدادی؛هر لحظه اتفاقای چند ساعت پیش برات مرور میشد. اشکات آروم آروم روی زمین میریختن.نگاهی به کبودیای روی دستات کردی، از خودت متنفر بودی. چطور نتونستی جلوش رو بگیری؟یعنی انقدر بی عرضه و ضعیف بودی؟
جلوی در خونه ایستادی تصور اینکه الان قراره هان تورو توی این وضعیت ببینه داغونت میکرد.
تق آرومی به در زدی و در باز شد.
-معلوم هست کجایی؟ساعت از ۱۲ گذشته*با عصابانیت و کمی داد*
دیگه نمیتونستی خودتو سرپا نگه داری و توی بغل هان افتادی،گریه هات شدت گرفته بودن و هان متعجب و نگران بهت نگاه میکرد
+م..ن...متا...متاسفم*با گریه و صدای لرزون*
-ات چیشده؟
فقط گریه میکردی و هیچ حرفی نمیزدی
-عشقم چه اتفاقی افتاده؟بهم بگو.ات باهام حرف بزن
متوجه کبودیای روی گردنت شد و ماجرا رو فهمید،اشک توی چشماش جمع شده بود
-ا...ات
+من...متا..متاسفم*همچنان با گریه و هق هق*
موهات رو نوازش کرد و به اشکاش اجازه داد که آروم از گوشه چشمش به پایین بریزن
-درستش میکنم،قول میدم درستش کنم
بلندت کرد و به سمت تخت بردت،بعد از چند لحظه برآن قرص آرامش بخش آورد و همونطور کنار تخت نشست و دستاتو نوازش میکرد.بعد از اینکه آروم تر شدی و گریه هات تموم شد آرون لب زدی
+من خیلی بی عرضم مگه نه؟خیلی عوضی و ضعیف و بدرد نخورم
هان با چشمای اشکیش بهت نگاه کرد و بوسه ای روی دستت گذاشت
-این حرفو نزن عشق من؛تقصیر تو نیست. من قول میدم اون حرو.مز.اده رو پیداش کنم،قول میدم.
صورتتو برگردوندی و آروم گفتی
+اون دوستته
متعجب شد و کمی صداشو بالا برد
-دو...دوستمه؟
سرتو تکون دادی
-اون عوضی ای که باهات اینکارو کرده... اون اف*اسم دوستش*است؟
اشک توی چشمات جمع شده بود و آروم سرتو تکون دادی
۲۲.۱k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.