وانشات تهیونگ🙂
سلامممم
گفتم تا نصفم نکردین پارت جدیدو بزارم😂😎
💢نام وانشات:احساس؟💢
🕶پارت:6🕶
💬صبح شد بخاطر سردی هوا مدرسه تعطیل بود برا همین ساعت ۱۲ از خواب بیدار شدیم من بیدار شدم تهیونگ بعد ۵ مین بیدار شد
وقتی خواب بود داشتم نگاش میکردم
خیلی جذابه خیلیییی
صداش خیلی خوابالو و خفن و هات بود ک گفت:صبحت بخیر بیب
منم گفتم:صبح تو ام بخیر
ریسا:تهیونگا؟
تهیونگ:جونم؟
ریسا:میشه وسایلامونو بچینیم دیشب خسته بودیم خوابیدیم
تهیونگ:معلومه ک اره
فقط من برم مسواک بزنم و دستو صورتمو بشورم بعدش در خدمتتم
ریسا:مرسی تهیونگا
تهبونگ:😘
رفتیم مسواک زدیمو صورتمونو شستیمو صبحونه خوردیم ساعت شد ۱
ریسا:میشه اول اتاق منو بچینیم بعدش اتاق تو و بعدش اتاق دو نفرمون
تهیونگ:هرچی تو بگی بیب
ریسا:میسیییییی
رفتم وسایلامو برداشتم اتاق من تمش سفید بنفش بود تم اتاق تهیونگ سفید مشکی و اتاق دونفرمون طوسی بود
وسایلامو همشو چیدم و رفتم سراغ کمد لباسم ک همه لباسامو در اوردم وچیدم
رو تختی مو در اوردم و رو تختم کشیدم
کتابامو روی میز تحریری ک مال اونجا بود گذاشتم ی گلدون کوچیکم با خودم اورده بودم گذاشتم لب پنجره
ساعت ۲:۳۰ شد
ریسا:تهیونگا مطنئنم خیلی خسته شدی ناهار پیتزا اماده داریم داخل کابینتا فقط کافیه ک بزارمش توی فر
گذاشتمش توی فر و بعد ۱۰ مین اماده شد
تهیونگ تو گوشیش بود ک صداش زدم:تهیونگ.....تهیونگا.....بیا ناهار حاظره
تهیونگ:اومدم هانی
ناهارو خوردیم ساعت ۲:۴۵ شد
ریسا:خب بریم سراغ اتاق تو
تهیونگ:بریممم
رفتیم تمام لباسای تهیونگو تو کمد گذاشتیم کفشاشو همه چیشو جوراباشو گذاشتیم و بعد رفتیم سراغ رو تختی
رو تختی شو انداخت و کتاباشو مرتب کرد و همه چیشو اماده کرد
ساعت ۳:۲۰ شد
نوبت اتاق دوتامون بود وسایلای تزئنیمونو گذاشتیم و کیف های مدرسمون و لباسای مدرسمونو اونجا گذاشتیم
ی میز تحریر بزرگ داشت مخصوص درس خوندن بود و جوری بود ک نمیشد روش درساتو بنویسی اونجارم وسایلای تزئینی گذاشتیم و خودش داخل اتاق سه مدل روتختی وجود داشت ک ما رنگ طوسیشو انتخاب کردیم تا ب مدل اتاق بیاد
ساعت ۳:۵۰ شد با خستگی افتادیم رو تخت
من اونطرف خوابیده بودم
تهیونگ:نمیای بغلم؟
ریسا:اممم چرا
رفتم بغلش
بغلش ارامش دهنده بود ک یهو باهاش چشم تو چشم شدم ک ب لبام نگاه میکردم اومد نزدیکتر و منم چشامو بستم و لباشو بوسیدم فاکککک چرا انقدر لباش خوشمزه بود؟؟؟
اومد و روم خیمه زد ک گردنمو مارک دار کرد ک ناله م در اومد
یهو زنگ خونه خورد
دوتاشون هول شده بودن
ریسا:کیه؟
همه ی بچه ها:ماییم
سریع خودمو جمع و جور کردم و رفتم در و باز کردم
ریسا:خوش اومدین
نامجون:ممنون
جونگکوک:بچه ها چقدر زود خودمونی شدین صداتون....
جین جلوی دهن جونگکوکو گرفت و گفت:زر میزنه گوش ندین
جونگکوک:ای بابا مگه دروغ می....
شوگا با ارنج زد توی پهلوی جونگ کوک ک جونگکوک ساکت شد
نامجون گفت:خب بچه ها خواستم یچیزی بهتون بگم
فردا دوستم ی پارتی گرفته و هممون رو دعوت کرده اگر میاین الان بگید ک باهم هماهنگ باشیم
پارتی ش ساعت ۸ شب تا ۳صبح هست
تهیونگ:اره ما میتونیم بیایم
ریسا:پس ما میایم
نامجون:اوکی پس فردا میبینمتون فقط اینو بگم ک تم پارتی شون مشکیه
تهیونگ:باشه خیالت راحت خداحافظ میبینمت
پرش زمانی ب ساعت ۹ شب
ساعت ۹ شب شد بازم از اون پیتزا ها بود از همون ها گذاشتم و خوردیم و ساعت ۱۰ رفتیم تو اتاق دونفرمون
من خوابیدم و تهیونگ از پشت بغلم کرد
تهیونگ:شبت بخیر بیبیم
ریسا:شب تو ام بخیر خوابای قشنگ ببینی
تهیونگ:موهاشو بوس کردم و سرمو بردم توگردنش خیلییییی خوب بود بعدشم خوابیدم
ریسا:تهیونگ سرشو برد تو گردنم و منم خوابیدم و صبح بیدار شدم با صحنه ای ک رو به روم بود شوکه شدم💭
خیلی دارع حساس میشههههه
گفتم تا نصفم نکردین پارت جدیدو بزارم😂😎
💢نام وانشات:احساس؟💢
🕶پارت:6🕶
💬صبح شد بخاطر سردی هوا مدرسه تعطیل بود برا همین ساعت ۱۲ از خواب بیدار شدیم من بیدار شدم تهیونگ بعد ۵ مین بیدار شد
وقتی خواب بود داشتم نگاش میکردم
خیلی جذابه خیلیییی
صداش خیلی خوابالو و خفن و هات بود ک گفت:صبحت بخیر بیب
منم گفتم:صبح تو ام بخیر
ریسا:تهیونگا؟
تهیونگ:جونم؟
ریسا:میشه وسایلامونو بچینیم دیشب خسته بودیم خوابیدیم
تهیونگ:معلومه ک اره
فقط من برم مسواک بزنم و دستو صورتمو بشورم بعدش در خدمتتم
ریسا:مرسی تهیونگا
تهبونگ:😘
رفتیم مسواک زدیمو صورتمونو شستیمو صبحونه خوردیم ساعت شد ۱
ریسا:میشه اول اتاق منو بچینیم بعدش اتاق تو و بعدش اتاق دو نفرمون
تهیونگ:هرچی تو بگی بیب
ریسا:میسیییییی
رفتم وسایلامو برداشتم اتاق من تمش سفید بنفش بود تم اتاق تهیونگ سفید مشکی و اتاق دونفرمون طوسی بود
وسایلامو همشو چیدم و رفتم سراغ کمد لباسم ک همه لباسامو در اوردم وچیدم
رو تختی مو در اوردم و رو تختم کشیدم
کتابامو روی میز تحریری ک مال اونجا بود گذاشتم ی گلدون کوچیکم با خودم اورده بودم گذاشتم لب پنجره
ساعت ۲:۳۰ شد
ریسا:تهیونگا مطنئنم خیلی خسته شدی ناهار پیتزا اماده داریم داخل کابینتا فقط کافیه ک بزارمش توی فر
گذاشتمش توی فر و بعد ۱۰ مین اماده شد
تهیونگ تو گوشیش بود ک صداش زدم:تهیونگ.....تهیونگا.....بیا ناهار حاظره
تهیونگ:اومدم هانی
ناهارو خوردیم ساعت ۲:۴۵ شد
ریسا:خب بریم سراغ اتاق تو
تهیونگ:بریممم
رفتیم تمام لباسای تهیونگو تو کمد گذاشتیم کفشاشو همه چیشو جوراباشو گذاشتیم و بعد رفتیم سراغ رو تختی
رو تختی شو انداخت و کتاباشو مرتب کرد و همه چیشو اماده کرد
ساعت ۳:۲۰ شد
نوبت اتاق دوتامون بود وسایلای تزئنیمونو گذاشتیم و کیف های مدرسمون و لباسای مدرسمونو اونجا گذاشتیم
ی میز تحریر بزرگ داشت مخصوص درس خوندن بود و جوری بود ک نمیشد روش درساتو بنویسی اونجارم وسایلای تزئینی گذاشتیم و خودش داخل اتاق سه مدل روتختی وجود داشت ک ما رنگ طوسیشو انتخاب کردیم تا ب مدل اتاق بیاد
ساعت ۳:۵۰ شد با خستگی افتادیم رو تخت
من اونطرف خوابیده بودم
تهیونگ:نمیای بغلم؟
ریسا:اممم چرا
رفتم بغلش
بغلش ارامش دهنده بود ک یهو باهاش چشم تو چشم شدم ک ب لبام نگاه میکردم اومد نزدیکتر و منم چشامو بستم و لباشو بوسیدم فاکککک چرا انقدر لباش خوشمزه بود؟؟؟
اومد و روم خیمه زد ک گردنمو مارک دار کرد ک ناله م در اومد
یهو زنگ خونه خورد
دوتاشون هول شده بودن
ریسا:کیه؟
همه ی بچه ها:ماییم
سریع خودمو جمع و جور کردم و رفتم در و باز کردم
ریسا:خوش اومدین
نامجون:ممنون
جونگکوک:بچه ها چقدر زود خودمونی شدین صداتون....
جین جلوی دهن جونگکوکو گرفت و گفت:زر میزنه گوش ندین
جونگکوک:ای بابا مگه دروغ می....
شوگا با ارنج زد توی پهلوی جونگ کوک ک جونگکوک ساکت شد
نامجون گفت:خب بچه ها خواستم یچیزی بهتون بگم
فردا دوستم ی پارتی گرفته و هممون رو دعوت کرده اگر میاین الان بگید ک باهم هماهنگ باشیم
پارتی ش ساعت ۸ شب تا ۳صبح هست
تهیونگ:اره ما میتونیم بیایم
ریسا:پس ما میایم
نامجون:اوکی پس فردا میبینمتون فقط اینو بگم ک تم پارتی شون مشکیه
تهیونگ:باشه خیالت راحت خداحافظ میبینمت
پرش زمانی ب ساعت ۹ شب
ساعت ۹ شب شد بازم از اون پیتزا ها بود از همون ها گذاشتم و خوردیم و ساعت ۱۰ رفتیم تو اتاق دونفرمون
من خوابیدم و تهیونگ از پشت بغلم کرد
تهیونگ:شبت بخیر بیبیم
ریسا:شب تو ام بخیر خوابای قشنگ ببینی
تهیونگ:موهاشو بوس کردم و سرمو بردم توگردنش خیلییییی خوب بود بعدشم خوابیدم
ریسا:تهیونگ سرشو برد تو گردنم و منم خوابیدم و صبح بیدار شدم با صحنه ای ک رو به روم بود شوکه شدم💭
خیلی دارع حساس میشههههه
۱۲.۸k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.