پارت 7 من با چ زبونی بگم ویسگون حذف نکن...حذف نکننننن
از زبان ات
سردی سرد خونه خیلی کم بود...و بوی خون همه جارو گرفته بود کیفمو باز کردم ی ماسک در اوردم پوشیدم...یه چند روزی میگذشت...و هر روز پیش جیمین دیوار یا بعضی جنازه هارو و مشت میزدم و لگد میزدم تو این چند روز اماده اماده بودم تا باشون مقابله کنم...از بس دیوار رو مشت میزدم دستام زخمش شده بودن دستامو باند پیچی کردم یه نفس عمیقی کشیدم
جیمین : من هم میام بیرون دنبال جین بگردم
ات : جین
جیمین : خیلی وقته ک بین راهروها گم شده دنبال ما میگرده...ولی مواظب باش...اگ بت گف 6 تا گل دارم گمشون کردم...منظورش ک من و پسراس
ات : ب..باشه
جیمین : ات...
ات : ج..جانم
جیمین : ترکم نکنیا
ات : بهت قول میدم
در رو ب ارومی باز کردم...هیچ کس نبود...جیمین رف سمت راس و من رفتم سمت چپ.ی پله دیدم میبرد ب بالا...رفتم اون بالا ک...لیا رو روبه روم دیدم
ات : ل..لیا زنده ای
لیا : ات..پ..
یدفه دست از شکم لیا در اوردم و روده هاش همه جا پاشید...
لیا : ب..داخل..ب..بدنم..نگاه..ن..نکن
لیا افتاد زمین و ی پسر با گوش و دم گرگ پشتش بود...اگ زودتر میرسیدم...اگ زود تر میرسیدم این نمیشد...الان...فقد من اینجام..فقد من اینجا تنهام...جیمین...کجایی..جفتم ی پله بود رفتم بالا و اون میومد سمتم
یونگی : کجا میری پرستار کوچولو.. ناخونای بلندشو روی دیوار میکشید و صدای بدی در میورد از پله ها رفتم بالا رسیدم ب طبقه 8 ک یه پسر ک رنگ صورتش پریده و چشماش سفید بود جلوم اومد از بین پاهاش رد شدم و ب محافظ پله ها گرفتم خودمو بهش معلق کردم ب پایین نگا کردم اون پسر با شاخ و بالاش داشت سمتم پرواز میکرد ک دستام ول شد و از پله افتادم ب یه طبقه پایین تر 5 نفر بودن..کیم تهیونگ، کیم نامجون،جئون جونگ کوک و مین یونگی و جانگ هوسوک...ینی..تموم شد
ات : شما ادمای بدی نیستین..چ..چرا میخواین منو بکشین من هیچ بدی در حقتون نکردم.من جز پرستارا نیستم...
بیتوجه ب حرفام اون یونگی داشت نزدیکم میشد..گوشی جیوو رو از یقه در اوردم و فیلم یونگی رو پلی کردم و گرفتم جلوش
سردی سرد خونه خیلی کم بود...و بوی خون همه جارو گرفته بود کیفمو باز کردم ی ماسک در اوردم پوشیدم...یه چند روزی میگذشت...و هر روز پیش جیمین دیوار یا بعضی جنازه هارو و مشت میزدم و لگد میزدم تو این چند روز اماده اماده بودم تا باشون مقابله کنم...از بس دیوار رو مشت میزدم دستام زخمش شده بودن دستامو باند پیچی کردم یه نفس عمیقی کشیدم
جیمین : من هم میام بیرون دنبال جین بگردم
ات : جین
جیمین : خیلی وقته ک بین راهروها گم شده دنبال ما میگرده...ولی مواظب باش...اگ بت گف 6 تا گل دارم گمشون کردم...منظورش ک من و پسراس
ات : ب..باشه
جیمین : ات...
ات : ج..جانم
جیمین : ترکم نکنیا
ات : بهت قول میدم
در رو ب ارومی باز کردم...هیچ کس نبود...جیمین رف سمت راس و من رفتم سمت چپ.ی پله دیدم میبرد ب بالا...رفتم اون بالا ک...لیا رو روبه روم دیدم
ات : ل..لیا زنده ای
لیا : ات..پ..
یدفه دست از شکم لیا در اوردم و روده هاش همه جا پاشید...
لیا : ب..داخل..ب..بدنم..نگاه..ن..نکن
لیا افتاد زمین و ی پسر با گوش و دم گرگ پشتش بود...اگ زودتر میرسیدم...اگ زود تر میرسیدم این نمیشد...الان...فقد من اینجام..فقد من اینجا تنهام...جیمین...کجایی..جفتم ی پله بود رفتم بالا و اون میومد سمتم
یونگی : کجا میری پرستار کوچولو.. ناخونای بلندشو روی دیوار میکشید و صدای بدی در میورد از پله ها رفتم بالا رسیدم ب طبقه 8 ک یه پسر ک رنگ صورتش پریده و چشماش سفید بود جلوم اومد از بین پاهاش رد شدم و ب محافظ پله ها گرفتم خودمو بهش معلق کردم ب پایین نگا کردم اون پسر با شاخ و بالاش داشت سمتم پرواز میکرد ک دستام ول شد و از پله افتادم ب یه طبقه پایین تر 5 نفر بودن..کیم تهیونگ، کیم نامجون،جئون جونگ کوک و مین یونگی و جانگ هوسوک...ینی..تموم شد
ات : شما ادمای بدی نیستین..چ..چرا میخواین منو بکشین من هیچ بدی در حقتون نکردم.من جز پرستارا نیستم...
بیتوجه ب حرفام اون یونگی داشت نزدیکم میشد..گوشی جیوو رو از یقه در اوردم و فیلم یونگی رو پلی کردم و گرفتم جلوش
۱۱۶.۷k
۲۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.