وقتی عاشق مدیرت میشی *ادامه ۲۷
بورام:من...خودم ریختم پشمام موند.... چه داستان عجیبی دارین...(شکه شدن)
یون جی:فرصت آخرشه....اگه دلمو بشکونه خودش میدونه....
بورام:خوب کردی گفتی باهات صمیمی نباشه....انقدر دلتو شکست و بهش بازم رو میدی.... من جای تو بودم تا الان دیوانه شده بودم....
یون جی:من سخت تر از اینارو دیدم..زندگیم...کارای بابام... مرگ مامانم..ای بابا...دیگه به غصه عادت کردم
بورام:فکر میکنی زندگی من خوبه...یه سال نمیتونستیم پول غذا بدیم...بابام ۱۰ سال بدون استراحت کار کرد تا به یه جای خوب برسیم...همه مشکل دارن
یون جی:آره...ولی انگار مشکل همه شده برای من....
کوک ویو
یون جی بهم گفت دیگه باهاش صمیمی نباشم...خدایا این دختره سوریا چقدر عوضیه...سوریا خانم بدون چند وقت دیگه بجای اینکه خونه من باشی...توی دادگاهی برای طلاق... اون روز میرسه...
یون جی:فرصت آخرشه....اگه دلمو بشکونه خودش میدونه....
بورام:خوب کردی گفتی باهات صمیمی نباشه....انقدر دلتو شکست و بهش بازم رو میدی.... من جای تو بودم تا الان دیوانه شده بودم....
یون جی:من سخت تر از اینارو دیدم..زندگیم...کارای بابام... مرگ مامانم..ای بابا...دیگه به غصه عادت کردم
بورام:فکر میکنی زندگی من خوبه...یه سال نمیتونستیم پول غذا بدیم...بابام ۱۰ سال بدون استراحت کار کرد تا به یه جای خوب برسیم...همه مشکل دارن
یون جی:آره...ولی انگار مشکل همه شده برای من....
کوک ویو
یون جی بهم گفت دیگه باهاش صمیمی نباشم...خدایا این دختره سوریا چقدر عوضیه...سوریا خانم بدون چند وقت دیگه بجای اینکه خونه من باشی...توی دادگاهی برای طلاق... اون روز میرسه...
۱۲.۷k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.