عشقی که بهم دادی
"part 122"
*ساعت ۰۰:۰۰
*از زبان تهیونگ
با ا.ت روی کاناپه نشسته بودیم و فیلم میدیدیم
سرش روی شونه م بود و موهاشو نوازش میکردم
درد های خفیفی تو قفسه ی سینه م احساس میکردم ولی اونقدرا هم حالم بد نبود
ا.ت نمیذاره تو خونه کاری کنم
نمیذاره حتی از جام تکون بخورم
هیچوقت فک نمیکردم دوباره بهم برگردیم
ولی ته دلم همیشه امیدوار بودم
میخواستم عشق ا.ت رو با تمام وجودم حس کنم
بیشتر آوردمش تو بغل خودم و صورتشو نوازش میکردم
+میگم تهیونگا
_جانم؟!
+بریم بالا من خسته شدم
_باشه عزیزم بریم
کنترل رو از کنارم برداشتم و تلویزیون رو خاموش کردم
دست ا.ت رو گرفتم و بلندش کردم
باهم از پله ها رفتیم بالا و سمت اتاق راه رفتیم
وارد اتاق شدیم و من درو بستم
ا.ت رفت جلو تر و در تراس و باز کرد و رفت بیرون
هوا سرد بود و باد نسبتا تندی میوزید
موهای ا.ت همراه باد میرقصیدن
ا.ت یقه لباس بافتنی شو آورد بالا تر و یه نفس عمیق کشید
پتوی بافت رو از روی تاب برداشتم و رفتم سمت تراس
پتو رو گذاشتم روی شونه هاش و همراه با ا.ت بیرونو تماشا کردم
سکوت گویای همه چیز بود
شاید...شاید این آخرین باری بود که کنار همیم و با تمام وجود همدیگه رو احساس میکنیم
_ا.ت من...خیلی دوستت دارم...بیشتر از اونچه فکرشو بکنی...دیوانه بار میپرستمت
چرخیدم سمتش و با چهره ی مصومش خیلی شدم
موهاشو از جلوی صورتش کنار زدم تا بتونم بهتر ببینمش
نور ماه باعث میشد صورتش قشنگ تر از همیشه بدرخشه
دستشو گرفتم و آوردمش نزدیک خودم و پیشونیشو گذاشتم روی پیشونیم
_تا ابد دوستت دارم....برای همیشه دوستت دارم
+من عاشقتم تهیونگ...همیشه
توی چشماش خیره بودم و نگاهمو دادم به لب هاش
نمیتونستم خودمو کنترل کنم
ضربان قلبم گویای همه چیز بود
انگاری فضای قفسه سینه م براش کافی نبود
محکم خودشو به سینه م میزد
میتونستم صداشو بشنوم
لب هامو به ل*ب هاش نزدیک کردم
و آروم گفتم
_میخوام با تمام وجود حست کنم کیم ا.ت...!
یوها ها ها😂
قشنگ میتونم نذارم حرصتون بدم ولی به اندازه کافی منتظرتون گذاشتم و از این بابت خیلی متاسفم
*ساعت ۰۰:۰۰
*از زبان تهیونگ
با ا.ت روی کاناپه نشسته بودیم و فیلم میدیدیم
سرش روی شونه م بود و موهاشو نوازش میکردم
درد های خفیفی تو قفسه ی سینه م احساس میکردم ولی اونقدرا هم حالم بد نبود
ا.ت نمیذاره تو خونه کاری کنم
نمیذاره حتی از جام تکون بخورم
هیچوقت فک نمیکردم دوباره بهم برگردیم
ولی ته دلم همیشه امیدوار بودم
میخواستم عشق ا.ت رو با تمام وجودم حس کنم
بیشتر آوردمش تو بغل خودم و صورتشو نوازش میکردم
+میگم تهیونگا
_جانم؟!
+بریم بالا من خسته شدم
_باشه عزیزم بریم
کنترل رو از کنارم برداشتم و تلویزیون رو خاموش کردم
دست ا.ت رو گرفتم و بلندش کردم
باهم از پله ها رفتیم بالا و سمت اتاق راه رفتیم
وارد اتاق شدیم و من درو بستم
ا.ت رفت جلو تر و در تراس و باز کرد و رفت بیرون
هوا سرد بود و باد نسبتا تندی میوزید
موهای ا.ت همراه باد میرقصیدن
ا.ت یقه لباس بافتنی شو آورد بالا تر و یه نفس عمیق کشید
پتوی بافت رو از روی تاب برداشتم و رفتم سمت تراس
پتو رو گذاشتم روی شونه هاش و همراه با ا.ت بیرونو تماشا کردم
سکوت گویای همه چیز بود
شاید...شاید این آخرین باری بود که کنار همیم و با تمام وجود همدیگه رو احساس میکنیم
_ا.ت من...خیلی دوستت دارم...بیشتر از اونچه فکرشو بکنی...دیوانه بار میپرستمت
چرخیدم سمتش و با چهره ی مصومش خیلی شدم
موهاشو از جلوی صورتش کنار زدم تا بتونم بهتر ببینمش
نور ماه باعث میشد صورتش قشنگ تر از همیشه بدرخشه
دستشو گرفتم و آوردمش نزدیک خودم و پیشونیشو گذاشتم روی پیشونیم
_تا ابد دوستت دارم....برای همیشه دوستت دارم
+من عاشقتم تهیونگ...همیشه
توی چشماش خیره بودم و نگاهمو دادم به لب هاش
نمیتونستم خودمو کنترل کنم
ضربان قلبم گویای همه چیز بود
انگاری فضای قفسه سینه م براش کافی نبود
محکم خودشو به سینه م میزد
میتونستم صداشو بشنوم
لب هامو به ل*ب هاش نزدیک کردم
و آروم گفتم
_میخوام با تمام وجود حست کنم کیم ا.ت...!
یوها ها ها😂
قشنگ میتونم نذارم حرصتون بدم ولی به اندازه کافی منتظرتون گذاشتم و از این بابت خیلی متاسفم
۴.۵k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.