پارت بیست و هفت رمان love is still beautiful
پارت بیست و هفت رمان love is still beautiful
سولی:عصبانی نشو عصبانی نشو اروم باش اوکی هیچی نشده
دلم میخواد خفش کنم هوف نفس عمیق بکش گوشیم زنگ خورد رئیس بود :الو بله رئیس الان چشم الان میام اومدم . تند رفتم سالن اصلی (میتسو)بی حوصله نشسته بودم یکی داشت خیره نگاهم میکرد رو اعصاب بود برگشتم طرفش چانیول بود چرا منو نگاه میکنه؟ اومد سمتم چان:سلام میتسو:فرمایش؟ چان:ام خوب فقط سلام کردم میتسو:علیک چان:اعصاب نداری ؟چیشده؟ میتسو:هیچی.هر چی میگفت با سردی جواب میدادم وقتی منو نمیخواد نمیخوام باهاش دوست باشم ممکنه دوباره بیشتر عاشقش بشم البته الان خیلی شدیده مثل اینکه بدجور تو ذوقش خورده بود با یه اشتیاقی بهم سلام کرد جوابم سرد بد جور تو ذوقش زدم نمیخوام ولی مجبورم نگاهم کرد دستمو گرفت چقدر دستاش گرم بود؟ چان:چرا اینقدر دستات سرده کوچولو؟.وای این دیگه چه لحنیه دستمو از تو دستش کشیدم بلند شدم رفتم تو اتاق تمرین همونجا طاقت نیاوردم زدم زیر گریه چرا باید انقدر عاشقش باشم؟ اشکام تند میریخت پایین دستمو جلوی صورتم گرفتم و گریم باز شدت گرفت صدای هق هقم تو سالن تمرین پیچید بیرون سر و صدا بود صدا نمیرفت بیرون یهو یکی در رو باز کرد سریع اشکامو پاک کردم برنگشتم طرفش درو بست اومد طرفم برم گردوند سمت خودش دستم رو صورتم بود برش نمیداشتم یه صدای بم تو گوشم پیچید :کوچولوی من چرا داره گریه میکنه؟ .چانیول بود دیگه بدتر
دستمو از رو صورتم برداشت سرمو اورد بالا نگاهم کرد چشمام قرمز بود خیلی ضایع بود گریه کردم با اخم نگاهم کرد چان:چی باعث شده اشکای با ارزشتو بخاطرش هدر بدی؟ میتسو:هیچی چانیول:چیشده میتسو میتسو:بهت ربطی نداره.اخماش رفت تو هم یهو بلند داد زد چان:بهت میگم چی باعث شده بخاطرش اشک بریزی بگووو.جا خوردم اشکام دوباره شروع کرد به ریختن کشیدم تو بغلش هلش دادم محکم تر بغلم کرد سرمو به شونش تکیه دادم لباسشو تو دستم گرفتم بیشتر گریه کردم یه خورده اروم شدم سرمو برداشتم بازم نگاهم کرد داشتم زیر نگاهش معذب میشدم چان:اروم شدی فرشته کوچولو؟.با خجالت سرمو تکون دادم یه لبخند جذاب زد با دستش اشکامو پاک کرد خواستم از بغلش در بیام چان:میدونی من عاشق یه دختر شدم میتسو:خوب به من چه . لبخند زد انگشتشو گذاشت رو لبم چان:میدونی اسمش چیه؟ میتسو:از کجا باید بدونم اخه اصلا چرا اینا رو داری به من میگی؟ چان:به خاطر اینکه تو رو دوست دارم میتسو:چی..؟ چان:من عاشقتم میتسو آ میتونی قلبمو قبول کنی؟ میتسو:من...نتونستم تحمل کنم سریع فرار کردم از پیشش قلبم بدجور تند میزد نه اون نباید عاشق من باشه من اون ادمی نیستم که اون فکر میکنه نباید بهش اسیب بزنم نباید عاشق من بشه براش خطرناکه (هاار هار هیجانی شد) (کاترین)وااو کره بلاخره بعد این همه سال دارم برمیگردم میخوام اول همه امیلی رو ببینم اون از وقتی خانواده رو ول کرد 17 سالش بود الان فکر کنم 21 سالشه هر چی به مامان میگم که ببینیمش قبول نمیکنه میگه اون نحسه از اون متنفرم هیچ وقت اسمشو نمیاره یعنی الان رفتارش با من چجوریه؟ ام وی دبیوتشو دیدم خیلی خوشکل شده بود باور نمیکردم همون امیلی باشه همونی که حتی جرعت نداشت با مامان حرف بزنه انقدر عذابش دادن که ولمون کرد و رفت دلم براش تنگ شده برای همون لحظه هایی که خرابکاریای منو به گردن میگرفت همون موقع هایی که یواشکی با هم میرفتیم پارک همون موقع هایی که پیشم می خوابید تا نترسم الان خودشه یعنی از من متنفره؟ اصلا حواسم نبود به کمپانی جی وای پی رسیدم پیاده شدم سمت در رفتم چی باید میگفتم باید میگفتم میخوام خواهرمو ببینم؟خیلی
احمقانه س رفتم سمت ورودی نگهبان یه نگاه بد بهم کرد ترسیده نگاهش کردم نگهبان:شما حق ورود به کمپانی رو ندارید برای چی اومدید کاترین:من باید امیلی لارنس رو ببینم نگهبان:همخ میخوان ببیننش خانوم محترم لطفا از اینجا برید تا با زور وارد عمل نشدم کاترین:اما من باید ببینمش اونو نگهبان:نمیشه لطفا برید یه پسر اومد سمتمون : هی چیشده اقای جو؟ نگهبان:این خانوم میگن که میخوان امیلی لارنس رو ببینن بهشون گفتم تشریفشون رو ببرن پسر:اما ایشون دوست من هستند باید بزارید بیان تو جو:اوه اقای کیم من نمیدونستم ببخشید بفرمایید داخل. یه نگاه تشکر امیز به پسر انداختم دستمو کشید بردم کوبوندم تو دیوار خیلی غیر ارادی دستشو پیچوندم جامونو عوض کردم الان من اونو گیر انداخته بودم متعجب نگاهم سریع ولش کردم پسر:تو کی هستی؟ برای چی امیلی رو ببینی؟ کاترین:من ادمیم که اگه خودش ببینه یادش میاد پسر:یعنی چی که یادش میاد ببینم نکنه سسانگ فنی؟ کاترین:نههه منو ببر پیشش فقط نه اسلحه دارم نه دوربین نه سسانگ فنم فقط منو ببر پیشش اوکی پسر:باشه باشه من شیومینم امم اسمم مینسوکه کیم مینسوک ولی بقیه بهم میگن شیومین کاترین:منم کاترینم
سولی:عصبانی نشو عصبانی نشو اروم باش اوکی هیچی نشده
دلم میخواد خفش کنم هوف نفس عمیق بکش گوشیم زنگ خورد رئیس بود :الو بله رئیس الان چشم الان میام اومدم . تند رفتم سالن اصلی (میتسو)بی حوصله نشسته بودم یکی داشت خیره نگاهم میکرد رو اعصاب بود برگشتم طرفش چانیول بود چرا منو نگاه میکنه؟ اومد سمتم چان:سلام میتسو:فرمایش؟ چان:ام خوب فقط سلام کردم میتسو:علیک چان:اعصاب نداری ؟چیشده؟ میتسو:هیچی.هر چی میگفت با سردی جواب میدادم وقتی منو نمیخواد نمیخوام باهاش دوست باشم ممکنه دوباره بیشتر عاشقش بشم البته الان خیلی شدیده مثل اینکه بدجور تو ذوقش خورده بود با یه اشتیاقی بهم سلام کرد جوابم سرد بد جور تو ذوقش زدم نمیخوام ولی مجبورم نگاهم کرد دستمو گرفت چقدر دستاش گرم بود؟ چان:چرا اینقدر دستات سرده کوچولو؟.وای این دیگه چه لحنیه دستمو از تو دستش کشیدم بلند شدم رفتم تو اتاق تمرین همونجا طاقت نیاوردم زدم زیر گریه چرا باید انقدر عاشقش باشم؟ اشکام تند میریخت پایین دستمو جلوی صورتم گرفتم و گریم باز شدت گرفت صدای هق هقم تو سالن تمرین پیچید بیرون سر و صدا بود صدا نمیرفت بیرون یهو یکی در رو باز کرد سریع اشکامو پاک کردم برنگشتم طرفش درو بست اومد طرفم برم گردوند سمت خودش دستم رو صورتم بود برش نمیداشتم یه صدای بم تو گوشم پیچید :کوچولوی من چرا داره گریه میکنه؟ .چانیول بود دیگه بدتر
دستمو از رو صورتم برداشت سرمو اورد بالا نگاهم کرد چشمام قرمز بود خیلی ضایع بود گریه کردم با اخم نگاهم کرد چان:چی باعث شده اشکای با ارزشتو بخاطرش هدر بدی؟ میتسو:هیچی چانیول:چیشده میتسو میتسو:بهت ربطی نداره.اخماش رفت تو هم یهو بلند داد زد چان:بهت میگم چی باعث شده بخاطرش اشک بریزی بگووو.جا خوردم اشکام دوباره شروع کرد به ریختن کشیدم تو بغلش هلش دادم محکم تر بغلم کرد سرمو به شونش تکیه دادم لباسشو تو دستم گرفتم بیشتر گریه کردم یه خورده اروم شدم سرمو برداشتم بازم نگاهم کرد داشتم زیر نگاهش معذب میشدم چان:اروم شدی فرشته کوچولو؟.با خجالت سرمو تکون دادم یه لبخند جذاب زد با دستش اشکامو پاک کرد خواستم از بغلش در بیام چان:میدونی من عاشق یه دختر شدم میتسو:خوب به من چه . لبخند زد انگشتشو گذاشت رو لبم چان:میدونی اسمش چیه؟ میتسو:از کجا باید بدونم اخه اصلا چرا اینا رو داری به من میگی؟ چان:به خاطر اینکه تو رو دوست دارم میتسو:چی..؟ چان:من عاشقتم میتسو آ میتونی قلبمو قبول کنی؟ میتسو:من...نتونستم تحمل کنم سریع فرار کردم از پیشش قلبم بدجور تند میزد نه اون نباید عاشق من باشه من اون ادمی نیستم که اون فکر میکنه نباید بهش اسیب بزنم نباید عاشق من بشه براش خطرناکه (هاار هار هیجانی شد) (کاترین)وااو کره بلاخره بعد این همه سال دارم برمیگردم میخوام اول همه امیلی رو ببینم اون از وقتی خانواده رو ول کرد 17 سالش بود الان فکر کنم 21 سالشه هر چی به مامان میگم که ببینیمش قبول نمیکنه میگه اون نحسه از اون متنفرم هیچ وقت اسمشو نمیاره یعنی الان رفتارش با من چجوریه؟ ام وی دبیوتشو دیدم خیلی خوشکل شده بود باور نمیکردم همون امیلی باشه همونی که حتی جرعت نداشت با مامان حرف بزنه انقدر عذابش دادن که ولمون کرد و رفت دلم براش تنگ شده برای همون لحظه هایی که خرابکاریای منو به گردن میگرفت همون موقع هایی که یواشکی با هم میرفتیم پارک همون موقع هایی که پیشم می خوابید تا نترسم الان خودشه یعنی از من متنفره؟ اصلا حواسم نبود به کمپانی جی وای پی رسیدم پیاده شدم سمت در رفتم چی باید میگفتم باید میگفتم میخوام خواهرمو ببینم؟خیلی
احمقانه س رفتم سمت ورودی نگهبان یه نگاه بد بهم کرد ترسیده نگاهش کردم نگهبان:شما حق ورود به کمپانی رو ندارید برای چی اومدید کاترین:من باید امیلی لارنس رو ببینم نگهبان:همخ میخوان ببیننش خانوم محترم لطفا از اینجا برید تا با زور وارد عمل نشدم کاترین:اما من باید ببینمش اونو نگهبان:نمیشه لطفا برید یه پسر اومد سمتمون : هی چیشده اقای جو؟ نگهبان:این خانوم میگن که میخوان امیلی لارنس رو ببینن بهشون گفتم تشریفشون رو ببرن پسر:اما ایشون دوست من هستند باید بزارید بیان تو جو:اوه اقای کیم من نمیدونستم ببخشید بفرمایید داخل. یه نگاه تشکر امیز به پسر انداختم دستمو کشید بردم کوبوندم تو دیوار خیلی غیر ارادی دستشو پیچوندم جامونو عوض کردم الان من اونو گیر انداخته بودم متعجب نگاهم سریع ولش کردم پسر:تو کی هستی؟ برای چی امیلی رو ببینی؟ کاترین:من ادمیم که اگه خودش ببینه یادش میاد پسر:یعنی چی که یادش میاد ببینم نکنه سسانگ فنی؟ کاترین:نههه منو ببر پیشش فقط نه اسلحه دارم نه دوربین نه سسانگ فنم فقط منو ببر پیشش اوکی پسر:باشه باشه من شیومینم امم اسمم مینسوکه کیم مینسوک ولی بقیه بهم میگن شیومین کاترین:منم کاترینم
۱۹.۴k
۱۹ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.