وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p³⁴
ا.ت آخرین پله راهرو رو رد کرد تا به سمت جونگکوکی که با سطح دیوار یکی شده بره..
ولی به جای اینکه با جونگکوک رو به رو بشه با نامه ایی که روی زمین بود مواجه شد
جونگکوک نامه ایی برای ا.ت نوشته بود و روی زمین گذاشته بود
ا.ت نامه رو از روی زمین برداشت و شروع به خوندن کرد: های ا.تی..منم جونگکوک.. فقط خواستم بگم من از جنگیدن به خاطرت دست برنمیدارم..هر چند میدونم قراره بازم تهیونگ رو انتخاب کنی! ولی..یکمم به من توجه کن..هی..مهم نیست..بای..
عذاب وجدانی که بعد از خوندن نامه گریبان گیر ا.ت شده بود و حس تبعیض که توی قلبش ایجاد شده بود به معنای واقعی گیجش کرده بود..
صدای پایین اومدن تهیونگ از پله ها با برخورد پاشنه های کفشش روی سرامیک سرد شنیده میشد
تهیونگ دستاش رو توی جیبش گذاشت و توجه ا.ت رو به خودش جلب کرد: چیشدی؟
ا.ت با لبخند ژوکوندی که به لب داشت سرشو بالا اورد و زمزمه کرد: آخه چرا؟ چرا باید این حس مسخره رو تجربه کنم؟ تو منجلاب افتادم..بین تو و جونگو گیر کردم..
انگشت کشیده تهیونگ روی لب های نرمِ ا.ت قرار گرفت: چی گفتی؟ جونگو؟
ا.ت انگشت تهیونگ رو از روی لبش کنار زد و. مردمک چشماش رو بالا برد: ایرادی داره؟ آخه..وقتی اینطوری صداش میکنم خوشم میاد.
تهیونگ دست به کمر روبه ا.ت ایستاد: ایراد نداره..اما دفعه بعدی شنیده بشه تنبیه داره..
تهیونگ با یه حرکت کمر ا.ت رو گروگان گرفت و توی گوشش زمزمه کرد: تو نه دختر باباتی نه دختر مامانت..تو دختر منی...دختر خود عوضیمی! دنیا هم هرج و مرج بشه..نمیزارم از کنارم تکون بخوری..مال خودمی..مال خود خودم..جرات دارن نزدیکت بشن ،، تیکه پارشون میکنم..
ولی به جای اینکه با جونگکوک رو به رو بشه با نامه ایی که روی زمین بود مواجه شد
جونگکوک نامه ایی برای ا.ت نوشته بود و روی زمین گذاشته بود
ا.ت نامه رو از روی زمین برداشت و شروع به خوندن کرد: های ا.تی..منم جونگکوک.. فقط خواستم بگم من از جنگیدن به خاطرت دست برنمیدارم..هر چند میدونم قراره بازم تهیونگ رو انتخاب کنی! ولی..یکمم به من توجه کن..هی..مهم نیست..بای..
عذاب وجدانی که بعد از خوندن نامه گریبان گیر ا.ت شده بود و حس تبعیض که توی قلبش ایجاد شده بود به معنای واقعی گیجش کرده بود..
صدای پایین اومدن تهیونگ از پله ها با برخورد پاشنه های کفشش روی سرامیک سرد شنیده میشد
تهیونگ دستاش رو توی جیبش گذاشت و توجه ا.ت رو به خودش جلب کرد: چیشدی؟
ا.ت با لبخند ژوکوندی که به لب داشت سرشو بالا اورد و زمزمه کرد: آخه چرا؟ چرا باید این حس مسخره رو تجربه کنم؟ تو منجلاب افتادم..بین تو و جونگو گیر کردم..
انگشت کشیده تهیونگ روی لب های نرمِ ا.ت قرار گرفت: چی گفتی؟ جونگو؟
ا.ت انگشت تهیونگ رو از روی لبش کنار زد و. مردمک چشماش رو بالا برد: ایرادی داره؟ آخه..وقتی اینطوری صداش میکنم خوشم میاد.
تهیونگ دست به کمر روبه ا.ت ایستاد: ایراد نداره..اما دفعه بعدی شنیده بشه تنبیه داره..
تهیونگ با یه حرکت کمر ا.ت رو گروگان گرفت و توی گوشش زمزمه کرد: تو نه دختر باباتی نه دختر مامانت..تو دختر منی...دختر خود عوضیمی! دنیا هم هرج و مرج بشه..نمیزارم از کنارم تکون بخوری..مال خودمی..مال خود خودم..جرات دارن نزدیکت بشن ،، تیکه پارشون میکنم..
۱۶.۸k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.