عشق پنهانی من part 22 کامنت بزارید برام انرژی بگیرم
جیمین . باش
ویو ا.ت
از ماشین در اومدم و داشتم سمت خونه میرفتم جیمین داشت پشت سرم میاومد
تو خودم رفتم یه لحظه قدمم رو نگه داشتم
چرا گفتم با خودم بیاد
چرا آوردمش
چم شد یهو
مگه نگفتم برنمیگردم به گذشته هام چرا هرچی میرم بازم به خونه اول میرسم
چرا من موندم همون جایی که اون گذاشت منو رفت
چرا وقتی برگشت من هنوز تو همون خونه موندم
چرا نرفتم
جیمین . چرا وایسادی خوبی
ا.ت به خودم اومدم و
ا.ت خوبم یه چیزی زد سرم فقط
جیمین. بریم
ا.ت بریم
رفتیم خونه رفتیم و اتاق ها رو نشونش دادم اتاقشم بهش
نشون دادم
ا.ت . خوب گفتی خسته ای من برم تو هم استراحت کن
وقتی داشتم میرفتم جیمین دستم رو گرفت و اول به دستش نگا کردم و بعدش برگشتم سمتش چیزی میخوای
جیمین. ا.ت
جیمین . ا.ت من یه چیزی میخوام بهت بگم
ا.ت . میشنوم بگو
جیمین . ساکت موند و سرش رو انداخت پایین
ا.ت . ساکت نمون بگو جیمین
جیمین . هیچی ولش کن
ا.ت . باش
تا شب تو اتاقم بودم نمیدونم جیمین چیکار کرد از اتاقم در اومدم و یه دوری به خونه نگاه کردم و جیمین رو هیچ جا ندیدم
رفتم دم در اتاق جیمین
برام باز کردن در اتاقش خیلی سخت میاومد نمیدونم چرا ولی انگار تو زندگیم یه قدم خیلی بزرگی رو دوشتم بر میداشتم
چشمام رو بستم و آروم در اتاقش رو باز کردم وقتی در رو باز کردم جیمین رو دیدم که خوابیده دست خودم نبود اون موقع ناخواسته رفتم پیشش و وایسادم و داشتم نگاش میکردم خواستم دستم رو روی موهاش بکشم یه کمی خم شدم و دستم رو سمت موهاش بردم آروم دستم رو گذاشتم روی سرش و به موهاش دست زدم شاید براتون خیلی کار آسان و بی حسی باشه یا بی ارزشی ولی برا من خیلی بزرگه و همین قدر درد آور
وقتی دستم رو گذاشتم حس کردم قلبم تو قفسه سینم داشت درد میگرفت انگار داشت به زخمام نمک میپاشید ولی من از یه طرفم نمیتونستم جلوی همین دل زخمی و خونیم رو بگیرم و با این که داشت درد میگرفت میخواست برم سمتش حس یهو به سرم زد به جیمین بگم تا بیدار بشه چون نمیخواستم اگه بیدار باشه و با خودش فکرایی به سرش بزنه با این که هر فکری به سرش میزد درست بود
آروم گفتم
ا.ت . جیمین
جیمین
بیدار شو
جیمین آروم چشماش رو باز کرد و گفت
جیمین . چیزی شده
ا.ت . نه فقط خیلی وقته خوابیدی وقتشه دیگه بیدار شی شب نمیتونی بخوابی
جیمین . مگه چقدر خوابیدم
ا.ت وقتی اومدیم اینجا ساعت ۴ و نیم بود و الان
ساعت ۹ شبه
جیمین . واقعا زیاد خوابیدم
ا.ت . اوهوم
پاشو بریم غذا بخوریم گشنت نیس ؟
جیمین . چرا الان میام
ا.ت . پایین منتظرم راستی لباس نیاز داشتی تو کمد هس فک کنم بهت بیاد همشون
جیمین . باش مرسی
ویو جیمین
وقتی در اتاق باز شد بیدار بودم و خودمو به خواب زدم ا.ت بود باورم نمیشد به اتاقم اومده بود خیلی آروم به سمتم اومد
ویو ا.ت
از ماشین در اومدم و داشتم سمت خونه میرفتم جیمین داشت پشت سرم میاومد
تو خودم رفتم یه لحظه قدمم رو نگه داشتم
چرا گفتم با خودم بیاد
چرا آوردمش
چم شد یهو
مگه نگفتم برنمیگردم به گذشته هام چرا هرچی میرم بازم به خونه اول میرسم
چرا من موندم همون جایی که اون گذاشت منو رفت
چرا وقتی برگشت من هنوز تو همون خونه موندم
چرا نرفتم
جیمین . چرا وایسادی خوبی
ا.ت به خودم اومدم و
ا.ت خوبم یه چیزی زد سرم فقط
جیمین. بریم
ا.ت بریم
رفتیم خونه رفتیم و اتاق ها رو نشونش دادم اتاقشم بهش
نشون دادم
ا.ت . خوب گفتی خسته ای من برم تو هم استراحت کن
وقتی داشتم میرفتم جیمین دستم رو گرفت و اول به دستش نگا کردم و بعدش برگشتم سمتش چیزی میخوای
جیمین. ا.ت
جیمین . ا.ت من یه چیزی میخوام بهت بگم
ا.ت . میشنوم بگو
جیمین . ساکت موند و سرش رو انداخت پایین
ا.ت . ساکت نمون بگو جیمین
جیمین . هیچی ولش کن
ا.ت . باش
تا شب تو اتاقم بودم نمیدونم جیمین چیکار کرد از اتاقم در اومدم و یه دوری به خونه نگاه کردم و جیمین رو هیچ جا ندیدم
رفتم دم در اتاق جیمین
برام باز کردن در اتاقش خیلی سخت میاومد نمیدونم چرا ولی انگار تو زندگیم یه قدم خیلی بزرگی رو دوشتم بر میداشتم
چشمام رو بستم و آروم در اتاقش رو باز کردم وقتی در رو باز کردم جیمین رو دیدم که خوابیده دست خودم نبود اون موقع ناخواسته رفتم پیشش و وایسادم و داشتم نگاش میکردم خواستم دستم رو روی موهاش بکشم یه کمی خم شدم و دستم رو سمت موهاش بردم آروم دستم رو گذاشتم روی سرش و به موهاش دست زدم شاید براتون خیلی کار آسان و بی حسی باشه یا بی ارزشی ولی برا من خیلی بزرگه و همین قدر درد آور
وقتی دستم رو گذاشتم حس کردم قلبم تو قفسه سینم داشت درد میگرفت انگار داشت به زخمام نمک میپاشید ولی من از یه طرفم نمیتونستم جلوی همین دل زخمی و خونیم رو بگیرم و با این که داشت درد میگرفت میخواست برم سمتش حس یهو به سرم زد به جیمین بگم تا بیدار بشه چون نمیخواستم اگه بیدار باشه و با خودش فکرایی به سرش بزنه با این که هر فکری به سرش میزد درست بود
آروم گفتم
ا.ت . جیمین
جیمین
بیدار شو
جیمین آروم چشماش رو باز کرد و گفت
جیمین . چیزی شده
ا.ت . نه فقط خیلی وقته خوابیدی وقتشه دیگه بیدار شی شب نمیتونی بخوابی
جیمین . مگه چقدر خوابیدم
ا.ت وقتی اومدیم اینجا ساعت ۴ و نیم بود و الان
ساعت ۹ شبه
جیمین . واقعا زیاد خوابیدم
ا.ت . اوهوم
پاشو بریم غذا بخوریم گشنت نیس ؟
جیمین . چرا الان میام
ا.ت . پایین منتظرم راستی لباس نیاز داشتی تو کمد هس فک کنم بهت بیاد همشون
جیمین . باش مرسی
ویو جیمین
وقتی در اتاق باز شد بیدار بودم و خودمو به خواب زدم ا.ت بود باورم نمیشد به اتاقم اومده بود خیلی آروم به سمتم اومد
۱۷.۳k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.