(فرشته ی مرگ)part 2
(شب)
دلم نمی خواست برم خونه
ولی به هر حال جایی هم ندارم که برم
قبل از ورود خونه نفس عمیقی کشیدم و لبخندی
زورکی زدم و وارد خونه شدم
داد زدم :بابا من اومدم خونهههه بیا شام بخور
داشتم دوبوکی ها رو میرختم توی ظرف
که مو هام کشیده شد و روی زمین افتادم
از درد اشک توی چشمم حلقه بست ولی برام عادی بود
که بابا با حالت مستی داد زد: دختری هر*زه تا الان
کجا بودی هااان؟؟
هه تازه یادت اومده که پدری هم داشتی
که با همون بغض لبخند زدم و گفتم:بابا سر کار بودم
بیا شام بخوریم گشنت نیست
که گفت : پولایی که در اوردی کجاست؟
زود باش بدشون گشنمم نیست تو فقط پولا رو بده من
که سرم رو انداختم پایینو اروم گفتم : ببخشید بابا
ولی نمیتونم این دفعه بهت بدم
که داد زد:چی گفتی؟ تو وظیفت اینه که پول در بیاری
و بدیشون من جلوم زانو زد و دستش رو دراز کرد
جلومو گفت :ا.ت دختر خوبی باش و پولا رو زود بده
به بابا
سرم رو به معنی نه تکون
نویسنده
بعد از مخالفت ا.ت
پدرش تا قصد کشتن ا.ت رو زد
ولی وقتی این برای همسایه ها عادی بود دیگه چه
برسه به ا.ت
که در خونه باز شد بابا ی ا.ت مو های ابریشمی و
مشکی ا.ت رو در دست داشت اونو از خونه پرت کرد
بیرون داد زو و گفت :تا وقتی پولا رو ندادی حق نداری بیای خونه و در رو محکم بست
ا.ت بی سرو صدا زیر اون بارون گریه میکرد
ا.ت میدونست پدرش چون مسته خوابش میبره و
میتونه وارد خونه بشه
پس تا موقع خواب پدرش زیر همون بارون موند
اروم کلید رو انداخت و وارد خونه شد پدرش خواب رفته بود
اون از این موقعیت استفاده میکنه و وسایلش رو جمع میکنهو مقداری پول از جیب پدرش برمی داره و سریع از خونه میزنه بیرون ا.ت تصمیم شو گرفته بود و میخواست برای شروع زندگی بهتره به سئول بره
وقتی رسید سئول صبح شده بود براش سوال بود
که الان پدرش به نبود ا.ت میتونه عادت کنه با نه که یاد حرف پدرش افتا که یه بار بهش گفت اگه اون چشما و لبخند مادرش رو نداشت تا الان کشته بودش
نفس عمیقی کشید شروع کرد به راه رفتن توی پیاده رو های نا اشنای سئول ا.ت باید خوشحال میبود ولی اون برعکس استرس پول در اوردن و جای خوابشو داشت همون وقتی داشت قدم میزد به یکی یکی از مغازه ها سر میزد برای استخدام کارگر تا بتونه اونجا کار کنه و پول در بیاره تا بالا خره به یه بار میرسه که به چند کارمند زن نیاز داره
ا.ت به اون بار رفت تا شرایط استخدام رو بپرسه
وقتی وارد بار شد بود الکل و سیگار تمام ریه هاشو فرا گرفت بدون توجه به طرف یکی از گارسون ها رفت تا ازش بخواد اونو ببره پیش رئیس بار و گارسون هم همینکار رو میکنه
~~~~~~~~~~~~~~~
دلم نمی خواست برم خونه
ولی به هر حال جایی هم ندارم که برم
قبل از ورود خونه نفس عمیقی کشیدم و لبخندی
زورکی زدم و وارد خونه شدم
داد زدم :بابا من اومدم خونهههه بیا شام بخور
داشتم دوبوکی ها رو میرختم توی ظرف
که مو هام کشیده شد و روی زمین افتادم
از درد اشک توی چشمم حلقه بست ولی برام عادی بود
که بابا با حالت مستی داد زد: دختری هر*زه تا الان
کجا بودی هااان؟؟
هه تازه یادت اومده که پدری هم داشتی
که با همون بغض لبخند زدم و گفتم:بابا سر کار بودم
بیا شام بخوریم گشنت نیست
که گفت : پولایی که در اوردی کجاست؟
زود باش بدشون گشنمم نیست تو فقط پولا رو بده من
که سرم رو انداختم پایینو اروم گفتم : ببخشید بابا
ولی نمیتونم این دفعه بهت بدم
که داد زد:چی گفتی؟ تو وظیفت اینه که پول در بیاری
و بدیشون من جلوم زانو زد و دستش رو دراز کرد
جلومو گفت :ا.ت دختر خوبی باش و پولا رو زود بده
به بابا
سرم رو به معنی نه تکون
نویسنده
بعد از مخالفت ا.ت
پدرش تا قصد کشتن ا.ت رو زد
ولی وقتی این برای همسایه ها عادی بود دیگه چه
برسه به ا.ت
که در خونه باز شد بابا ی ا.ت مو های ابریشمی و
مشکی ا.ت رو در دست داشت اونو از خونه پرت کرد
بیرون داد زو و گفت :تا وقتی پولا رو ندادی حق نداری بیای خونه و در رو محکم بست
ا.ت بی سرو صدا زیر اون بارون گریه میکرد
ا.ت میدونست پدرش چون مسته خوابش میبره و
میتونه وارد خونه بشه
پس تا موقع خواب پدرش زیر همون بارون موند
اروم کلید رو انداخت و وارد خونه شد پدرش خواب رفته بود
اون از این موقعیت استفاده میکنه و وسایلش رو جمع میکنهو مقداری پول از جیب پدرش برمی داره و سریع از خونه میزنه بیرون ا.ت تصمیم شو گرفته بود و میخواست برای شروع زندگی بهتره به سئول بره
وقتی رسید سئول صبح شده بود براش سوال بود
که الان پدرش به نبود ا.ت میتونه عادت کنه با نه که یاد حرف پدرش افتا که یه بار بهش گفت اگه اون چشما و لبخند مادرش رو نداشت تا الان کشته بودش
نفس عمیقی کشید شروع کرد به راه رفتن توی پیاده رو های نا اشنای سئول ا.ت باید خوشحال میبود ولی اون برعکس استرس پول در اوردن و جای خوابشو داشت همون وقتی داشت قدم میزد به یکی یکی از مغازه ها سر میزد برای استخدام کارگر تا بتونه اونجا کار کنه و پول در بیاره تا بالا خره به یه بار میرسه که به چند کارمند زن نیاز داره
ا.ت به اون بار رفت تا شرایط استخدام رو بپرسه
وقتی وارد بار شد بود الکل و سیگار تمام ریه هاشو فرا گرفت بدون توجه به طرف یکی از گارسون ها رفت تا ازش بخواد اونو ببره پیش رئیس بار و گارسون هم همینکار رو میکنه
~~~~~~~~~~~~~~~
۸.۰k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.