پارت نه
داشتن به هم نگاه میکردند که یهو خوناشامه رفت سمت مومو از فاز عشق و عاشقی در اومدند یه عصبانیت و ترس تبدیل شدند
جونگ کوک حمله ور شد به خوناشام همونطور که بوگوم بهش یاد داده بود باهاش جنگید .... حالا میدونست چرا درس خوناشام ها براش بهترین درس بود چون کمکش کرد عشقشو نجات بده
بعد از کلی کتک کاری ورد خوندن خوناشامه مرد(جونگکوکم قویه چی فکر کردین)جونگ کوک چشمش به مومو افتاد که با ترس نشسته بود یه گوشه با یه لبخند از روی احساس ازادی رفت پیشش محکم بقلش مرد مومو هم بقلش کرد(بغل تو بغل شد که)مومو داشت گریه میکرد و جونگ کوک هم بوسه هایی از روی دلتنگی روی موهاش میزاشت ...دلتنگی با اینکه تا حالا ندیده بودش اما احساس میکرد از بچگی عاشقش بوده.......
ک:گریه نکن......بلاخره پیدات کردم
م:هقق.....دوست دارم
ک:من عاشقتم
ک:🙂
م:🙂
داشتن به هم نگاه میگردند که صدای بوگوم بلند شد (مزاحم)
ب:اگه لاس زدنتون تموم شده تشریف بیارید بیرون(😐😐😐😑)
کوک بوسه محکمی روی لبای مومو گذاشت و دستشو گرافت تا باهم به سمت تونل برن بعد از گذشتن از تونل حس عجیبی داشتن ....احساس میکردند دارن خرد میشن و میشکنن....بعد از چند دقیقه از گل اومدن بیرون ....بوگوم با دیدن اونا نفس راحتی کشید...از اونجایی که بورام همسر بوگوم بود و همینطور استاد مومو با دیدن مومو اشک شوق در چشماش حلقه زد و اومد مومو رو بقل کرد
بغد از حرف هاشون قرار شد مومو کوک برن خونشون
که کوک یهوگفت
ک:.................. .
|**************************************|
پارت بعد پارت اخره
لطفا حمایت کنید
ممنون
جونگ کوک حمله ور شد به خوناشام همونطور که بوگوم بهش یاد داده بود باهاش جنگید .... حالا میدونست چرا درس خوناشام ها براش بهترین درس بود چون کمکش کرد عشقشو نجات بده
بعد از کلی کتک کاری ورد خوندن خوناشامه مرد(جونگکوکم قویه چی فکر کردین)جونگ کوک چشمش به مومو افتاد که با ترس نشسته بود یه گوشه با یه لبخند از روی احساس ازادی رفت پیشش محکم بقلش مرد مومو هم بقلش کرد(بغل تو بغل شد که)مومو داشت گریه میکرد و جونگ کوک هم بوسه هایی از روی دلتنگی روی موهاش میزاشت ...دلتنگی با اینکه تا حالا ندیده بودش اما احساس میکرد از بچگی عاشقش بوده.......
ک:گریه نکن......بلاخره پیدات کردم
م:هقق.....دوست دارم
ک:من عاشقتم
ک:🙂
م:🙂
داشتن به هم نگاه میگردند که صدای بوگوم بلند شد (مزاحم)
ب:اگه لاس زدنتون تموم شده تشریف بیارید بیرون(😐😐😐😑)
کوک بوسه محکمی روی لبای مومو گذاشت و دستشو گرافت تا باهم به سمت تونل برن بعد از گذشتن از تونل حس عجیبی داشتن ....احساس میکردند دارن خرد میشن و میشکنن....بعد از چند دقیقه از گل اومدن بیرون ....بوگوم با دیدن اونا نفس راحتی کشید...از اونجایی که بورام همسر بوگوم بود و همینطور استاد مومو با دیدن مومو اشک شوق در چشماش حلقه زد و اومد مومو رو بقل کرد
بغد از حرف هاشون قرار شد مومو کوک برن خونشون
که کوک یهوگفت
ک:.................. .
|**************************************|
پارت بعد پارت اخره
لطفا حمایت کنید
ممنون
۱۸.۹k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.