پارت 22
این دعفه جدیه😂
ویو نصف شب هلن
نصف شب با تشنگی بلند شدم که برم اب بخورم رفتم جلوم اینه بود یه نگاه بهش نکردم که تا مرز مرگ رفتم این کیه منم؟ وای موهام چقدر پف کرده ولش حتما زیاد تکون خوردم رفتم بیرون داشتم اب میخوردم که صدای پا شنیدم برگشتم کسی نبود این دعفه دور کمرم دست حس کردم بازم کسی نبود یه صدای جیلینگ
جیلینگ
اشنایی اومد که واقعا داشتم میترسیدم من قبلا یه دوست پسر داشتم که کره ای نبود ولی تو کره زندگی میکرد همون یک سال اول باهاش بودم ولی بخاطر بیماری قلبی مرد و من پیشش نبودم چون باهاش قهر بودم ولی بعد خیلی براش گریه کردم همین طور داشتم دورمو دید میزدم که یه صدای ضعیف کنار گوشم زمزمه کرد که: ازت متنفرم
دل شوره گرفته بودم نکنه با روح سرو کار دارم از توی راه رو در ورودی صدا میومد
میگفت: تو نیومدی پیشم............ ازت متنفرم........ امشب تورو با خودم میبرم......
رفتم جلو راه رو که یه مرد مشکی و بزرگ دیدم زبونم بند اومده بود پستام ندارم رو جمع کردم و چاقو بزرگ جین رو در اوردم جلوش گرفتم داشت میومد جلو اون کیه از کجا اومده از سایه اومد بیرون که.... اون.... جیم؟ اون... زندس؟ بزرگ شده؟
جیم: کوچولوی ددی، نمیخوای که بت ددیت اسیب بزنی ها؟
چاقو رو از دستم کشید و دستمو تو دستش قفل کرد و یه چاقو در اورد روی شکمم کشید
جیم: نزاشتی من باکره گیتو بگیرم پس یا به شکمت یا به عضوت اسیب میزنم کوچولوی ددی یکی زدم به دیکش و جیغ کشیدم که اعضا اومدن پیشم گریم شروع شد به جایی که افتاد نگاه کردم کوششششش؟
که کوک اومد بغلم کرد
کوک: چی شده؟
هلن: ک.... وک یت مرده بود رل قلبیم بود اون مرده بود بعد اومد خیلی هیکلی بود روم چاقو کشید و.... بعد... بعد
کوک: مطمعنی توهم نزدی؟
هلن: ببین... ببین سر چاقوش رفت تو شکمم ببین... کوششش لباسم که خونی بود
با گریه توی سینه کوک قایم شدم و زدم به شونش
هلن: کوک.. من میترسم اون روم چاقو کشید...
کوک: هیشششش من پیشتم نمیزارم چیزی بشه نترس... بچه ها شما برید بخوابین(اعضا رفتن) حنی اگرم برگرده من نمیزارم چیزی بشه گریه نکن عزیزم
ویو کوک
داشتم هلن رو اروم میکردم که یه چاقو دیدم روی زمین اون چاقو جین نیست؟ همین طور که داشتم هلن رو اروم میکردم چاقو رو بهش نشون دادم که
گفت: م... من.... اینو برای محافظت از خودم برداشتم اون انداختش دقیقا اونجا
یکم شک کردم بغلش کردم بردمش توی تخت خودم انقدر بغلش کردم نازش کردم که خوابید روش پتو دادم و رفتم چاقو رو بزارم سر جاش که یه چیزی پیش گوشم گفت: ازت میگیرمش
بهش توجه نکردم و رفتم هلن رو بغل کردم خوابیدم
(خواب هلن)
هلن: جیم لطفا اونا رو نکش
جیم: اونا کاری کردن که تو دیگه منو نبینی
هلن: منو بکش لطفا
جیم: اول باید باکره گیتو بگیرم بعد
جیم همه اعضا رو کشت(خدا نکنه زبونم لال ولی این فقط یه خوابه با اینکه خوابشم زشته)
رسید به کوک داشتم با شدت گریه میکردم
جیم: به فرشته نجاتت خداحافظی کن
کوک: هلن... اینو بدون... به شدت عاشقتم
صدای تیر اومد که بیدار شدم
هلن: کوککککککک(استرس شدید)
دیدم کنارم خوابه سریع محکم بغلش کردم که بغلم کرد
کوک: چی شده نینی کوچولو
هلن: کوک تو... این یه خواب بود؟
کوک: عزیزم هرچی بوده خواب بوده بیا برو دست صورتت رو بشور بریم پایین
رفتیم پایین روزو سپری کردیم رفتیم ران گرفتیم بازی کردیم غذا خوردیم تو همه این فعالیت ها حس کیکنم ما تنها نبودم ما هشت نفر نبودیم توی خونه نشسته بودیم که حس کردم یکی داره با موهام بازی میکنه هی بهم میگه کوچولو
هلن: ته نکن بدم میاد
شوگا: ته با نامجون هوپی جیمین رفتن کتاب خونه
هلن: اکی کوک مچتو گرفتم
رومو برگردوندم که دیدم کوک روی زمین جلوم نشسته داره گیم میزنخ تمام مدت فش هایی که به بازی میداد رو از جلو میشنیدم یواش یواش رومو برگردوندم ولی کشی نبود یادم نبود جیم عاشق بازی با موهامه
هلن: کوک لطفا بعد بازی بیا اتاق کارت دارم
با کوک رفتیم اتاق درو قفل کردم
که تا رفتیم تو....
ویو نصف شب هلن
نصف شب با تشنگی بلند شدم که برم اب بخورم رفتم جلوم اینه بود یه نگاه بهش نکردم که تا مرز مرگ رفتم این کیه منم؟ وای موهام چقدر پف کرده ولش حتما زیاد تکون خوردم رفتم بیرون داشتم اب میخوردم که صدای پا شنیدم برگشتم کسی نبود این دعفه دور کمرم دست حس کردم بازم کسی نبود یه صدای جیلینگ
جیلینگ
اشنایی اومد که واقعا داشتم میترسیدم من قبلا یه دوست پسر داشتم که کره ای نبود ولی تو کره زندگی میکرد همون یک سال اول باهاش بودم ولی بخاطر بیماری قلبی مرد و من پیشش نبودم چون باهاش قهر بودم ولی بعد خیلی براش گریه کردم همین طور داشتم دورمو دید میزدم که یه صدای ضعیف کنار گوشم زمزمه کرد که: ازت متنفرم
دل شوره گرفته بودم نکنه با روح سرو کار دارم از توی راه رو در ورودی صدا میومد
میگفت: تو نیومدی پیشم............ ازت متنفرم........ امشب تورو با خودم میبرم......
رفتم جلو راه رو که یه مرد مشکی و بزرگ دیدم زبونم بند اومده بود پستام ندارم رو جمع کردم و چاقو بزرگ جین رو در اوردم جلوش گرفتم داشت میومد جلو اون کیه از کجا اومده از سایه اومد بیرون که.... اون.... جیم؟ اون... زندس؟ بزرگ شده؟
جیم: کوچولوی ددی، نمیخوای که بت ددیت اسیب بزنی ها؟
چاقو رو از دستم کشید و دستمو تو دستش قفل کرد و یه چاقو در اورد روی شکمم کشید
جیم: نزاشتی من باکره گیتو بگیرم پس یا به شکمت یا به عضوت اسیب میزنم کوچولوی ددی یکی زدم به دیکش و جیغ کشیدم که اعضا اومدن پیشم گریم شروع شد به جایی که افتاد نگاه کردم کوششششش؟
که کوک اومد بغلم کرد
کوک: چی شده؟
هلن: ک.... وک یت مرده بود رل قلبیم بود اون مرده بود بعد اومد خیلی هیکلی بود روم چاقو کشید و.... بعد... بعد
کوک: مطمعنی توهم نزدی؟
هلن: ببین... ببین سر چاقوش رفت تو شکمم ببین... کوششش لباسم که خونی بود
با گریه توی سینه کوک قایم شدم و زدم به شونش
هلن: کوک.. من میترسم اون روم چاقو کشید...
کوک: هیشششش من پیشتم نمیزارم چیزی بشه نترس... بچه ها شما برید بخوابین(اعضا رفتن) حنی اگرم برگرده من نمیزارم چیزی بشه گریه نکن عزیزم
ویو کوک
داشتم هلن رو اروم میکردم که یه چاقو دیدم روی زمین اون چاقو جین نیست؟ همین طور که داشتم هلن رو اروم میکردم چاقو رو بهش نشون دادم که
گفت: م... من.... اینو برای محافظت از خودم برداشتم اون انداختش دقیقا اونجا
یکم شک کردم بغلش کردم بردمش توی تخت خودم انقدر بغلش کردم نازش کردم که خوابید روش پتو دادم و رفتم چاقو رو بزارم سر جاش که یه چیزی پیش گوشم گفت: ازت میگیرمش
بهش توجه نکردم و رفتم هلن رو بغل کردم خوابیدم
(خواب هلن)
هلن: جیم لطفا اونا رو نکش
جیم: اونا کاری کردن که تو دیگه منو نبینی
هلن: منو بکش لطفا
جیم: اول باید باکره گیتو بگیرم بعد
جیم همه اعضا رو کشت(خدا نکنه زبونم لال ولی این فقط یه خوابه با اینکه خوابشم زشته)
رسید به کوک داشتم با شدت گریه میکردم
جیم: به فرشته نجاتت خداحافظی کن
کوک: هلن... اینو بدون... به شدت عاشقتم
صدای تیر اومد که بیدار شدم
هلن: کوککککککک(استرس شدید)
دیدم کنارم خوابه سریع محکم بغلش کردم که بغلم کرد
کوک: چی شده نینی کوچولو
هلن: کوک تو... این یه خواب بود؟
کوک: عزیزم هرچی بوده خواب بوده بیا برو دست صورتت رو بشور بریم پایین
رفتیم پایین روزو سپری کردیم رفتیم ران گرفتیم بازی کردیم غذا خوردیم تو همه این فعالیت ها حس کیکنم ما تنها نبودم ما هشت نفر نبودیم توی خونه نشسته بودیم که حس کردم یکی داره با موهام بازی میکنه هی بهم میگه کوچولو
هلن: ته نکن بدم میاد
شوگا: ته با نامجون هوپی جیمین رفتن کتاب خونه
هلن: اکی کوک مچتو گرفتم
رومو برگردوندم که دیدم کوک روی زمین جلوم نشسته داره گیم میزنخ تمام مدت فش هایی که به بازی میداد رو از جلو میشنیدم یواش یواش رومو برگردوندم ولی کشی نبود یادم نبود جیم عاشق بازی با موهامه
هلن: کوک لطفا بعد بازی بیا اتاق کارت دارم
با کوک رفتیم اتاق درو قفل کردم
که تا رفتیم تو....
۶.۲k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.