🩸سلطنت بی پایان پارت۴۷🩸
اما باید استراحت کنی 😷😠ا
تهیونگ گفت باشه بعد که رسیدیم تهیونگ اصلا حال نداشت به زور راه میرفت بردامش اتاق کوتشو درآوردم گفتم باید استراحت کنی و به هیچ عنوان نباید حرکت کنی تهیونگ گفت سخت نگیر سرفه کرد گفتم بله سخت نگیرم حدایتش کردم توتخت گفتم بلند بشی من میدونم خودت تهیونگ خنده کوچیکی کرد گفت باشه بیب گرل بعد رفتم از کیفم دما سنجو آوردم به تهیونگ نگاه کردم گفتم دهنتو باز کن دماسنج رو گذاشتم تو دهنش دماسنج علامت قرمزم نشون داد تبش خیلی بیش از حد شدید بود گفتم دکتر رفتی دیدم تهیونگ خوابیده ولی چشاشو محکم بسته میدونستم که حالش خوب نیست به خدمتکار گفتم یه دستمال و یه ظرف آب سرد ❄️بیار بعد که خدمتکار آورد گفت کمک تون کنم خیلی سنش از من کوچیک بود خدمتکار گفتم تو چند سالته گفت ۱۷ گفتم مگه نباید درس بخونی خدمتکارا گفت من هاناگفت من گفت می سناسمتو همسر ارباب جیسونگ گفتم تو رو به زور اود هاناگفت نه اگه آقای تهیونگ نبود اون مردا منو میکشتن من از ۹ سالگی اینجا بودم آقای تهیونگ خیلی بهم حق دارن من الانم میرم مدرسه ارباب گفتن باید بری مدرسه منم میرم گفتم هان هر وقت کارا ت داشتم صدات میکنم هانا گفت چشم خانم بعد که هانا رفت درو بست من دستمال به آب سرد گذاشتم بعد آبشون گرفتم گذاشتم روی پیشونیش تا تبش پاین بیاد دستاش سرد بود ولی بدنش داغ بود دستمال برداشتم مثل اینکه اصلا آب سرد تو دستمال نبود خیلی داغ شده بود به هانا گفتم چند تا تیکه کوچیک یخ 🧊بیاره تو ظرف ریخت خیلی سرد بود دستمال باز تو آب کردمو آب شو گرفتم گذاشتم رو پیشونیش تهیونگ بیدار شد اما اصلا نمی تونست بدنشون تکون بده خیلی ضعیف شده تهیونگ گفت الان خوبم نگران نباش گفتم نه یه ماه فقط یه ماه نبودن ببین خودتو چکار کردی خیلی ضعیف شدی گفتم هانا غدای ارباب حاضر نشد هانا گفت خانم آماده س گفتم بیار برای تهیونگ چندین غذا گفتم درست کنن تهیونگ گفت من نمی تونم همشونو بخورم با بی حالی 😷گفتم نه میخوری تهیونگ یکمی بلند شد گفتم هانا می تونی بری هانا گفت شما غذا نمیخورید گفتم نه اول تهیونگ بخوره بعد من میخورم هانا گفت چشم خانم درو بست کنار تهیونگ نشستم گفتم باید بخوری نا خوب شی تهیونگ گفت به جون خودم اصلا نمی تونم چیزی بخورم میل ندارم دستمو گذاشتم روی پیشونیش گفتم خیلی داغی
حالا یکمی بخور تهیونگ گفت نه اصلا بهم نمی چسبه
تهیونگ گفت باشه بعد که رسیدیم تهیونگ اصلا حال نداشت به زور راه میرفت بردامش اتاق کوتشو درآوردم گفتم باید استراحت کنی و به هیچ عنوان نباید حرکت کنی تهیونگ گفت سخت نگیر سرفه کرد گفتم بله سخت نگیرم حدایتش کردم توتخت گفتم بلند بشی من میدونم خودت تهیونگ خنده کوچیکی کرد گفت باشه بیب گرل بعد رفتم از کیفم دما سنجو آوردم به تهیونگ نگاه کردم گفتم دهنتو باز کن دماسنج رو گذاشتم تو دهنش دماسنج علامت قرمزم نشون داد تبش خیلی بیش از حد شدید بود گفتم دکتر رفتی دیدم تهیونگ خوابیده ولی چشاشو محکم بسته میدونستم که حالش خوب نیست به خدمتکار گفتم یه دستمال و یه ظرف آب سرد ❄️بیار بعد که خدمتکار آورد گفت کمک تون کنم خیلی سنش از من کوچیک بود خدمتکار گفتم تو چند سالته گفت ۱۷ گفتم مگه نباید درس بخونی خدمتکارا گفت من هاناگفت من گفت می سناسمتو همسر ارباب جیسونگ گفتم تو رو به زور اود هاناگفت نه اگه آقای تهیونگ نبود اون مردا منو میکشتن من از ۹ سالگی اینجا بودم آقای تهیونگ خیلی بهم حق دارن من الانم میرم مدرسه ارباب گفتن باید بری مدرسه منم میرم گفتم هان هر وقت کارا ت داشتم صدات میکنم هانا گفت چشم خانم بعد که هانا رفت درو بست من دستمال به آب سرد گذاشتم بعد آبشون گرفتم گذاشتم روی پیشونیش تا تبش پاین بیاد دستاش سرد بود ولی بدنش داغ بود دستمال برداشتم مثل اینکه اصلا آب سرد تو دستمال نبود خیلی داغ شده بود به هانا گفتم چند تا تیکه کوچیک یخ 🧊بیاره تو ظرف ریخت خیلی سرد بود دستمال باز تو آب کردمو آب شو گرفتم گذاشتم رو پیشونیش تهیونگ بیدار شد اما اصلا نمی تونست بدنشون تکون بده خیلی ضعیف شده تهیونگ گفت الان خوبم نگران نباش گفتم نه یه ماه فقط یه ماه نبودن ببین خودتو چکار کردی خیلی ضعیف شدی گفتم هانا غدای ارباب حاضر نشد هانا گفت خانم آماده س گفتم بیار برای تهیونگ چندین غذا گفتم درست کنن تهیونگ گفت من نمی تونم همشونو بخورم با بی حالی 😷گفتم نه میخوری تهیونگ یکمی بلند شد گفتم هانا می تونی بری هانا گفت شما غذا نمیخورید گفتم نه اول تهیونگ بخوره بعد من میخورم هانا گفت چشم خانم درو بست کنار تهیونگ نشستم گفتم باید بخوری نا خوب شی تهیونگ گفت به جون خودم اصلا نمی تونم چیزی بخورم میل ندارم دستمو گذاشتم روی پیشونیش گفتم خیلی داغی
حالا یکمی بخور تهیونگ گفت نه اصلا بهم نمی چسبه
۵.۳k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.