عشق قاطی پاتی(:💙💜 پارت ۲۲ (:💜💙
پارت بیست و دوم❤🖇💖
❤متین❤
امروز وقتی ارسلان از پیش دیانا برگشت
من در حال خوردن بودم
ممد مهراب تو گوشیشون بودن
رضا هم طبق معمول خواب بود
قیافه ارسلان که خعلی پوکر بود
فک کنم عروسی کنکله
من:بهههه سلاممم عاقا ارسلانننن چخبررررر
ممد و مهراب که نفهمیده بودن ارسلان اومده تا حرف منو شنیدن مثه فنر از جاشون بلند شدن و رفتن استقبال ارسلان
ممد:چی شدددددد
مهراب:باهاش حرف زدیییی
من:خو حرف بزن دیگهههه
ارسلان:نه
ممد:چی نه
ارسلان:باهاش حرف نزدم
مهراب:چرا؟
ارسلان:چون درو باز نکرد
من:خب تو چیکار کردی
ارسلان:روی یه برگه حرفامو نوشتم با دسته و گل و جغد گذاشتم پشت در بهش گفتم وقتی رفتم درو باز کنه
من:چی نوشتی تو برگه
ارسلان: ولم کنین بابا اَه
ممد و مهراب و کنار زد و رف تو اتاق
من:هِعییی فک کنم فعلا خبری از عروسی نیس
ممد:انقد بدم میاد این دخترا انقد ناز میکنن خب اگه دوسش داری این کارا چیه...دختر فقط عسل..هم ناز نمیکنه...هم خوشگله...هم مهربونه...هم...
(من که چشام تا اخرین حد باز شده بود ابروهامم رفته بود رو اسمونا)
مهراب:باشه باشه انقد تعریف کردی ما رو هم هوایی کردی
ممد:تو غلط کردی هوایی شدی تو برو پیش مهدیس جونت عسل مال خودمه
(اوه...فک کنم بچه خعلی آتیشش تنده)
من:عای روشنفکر ما از این حرفا داشتیم؟...عاشق شدی به من نگفتی؟
ممد که انگار تازه فهمیده بود چی گفته سرشو انداخت پایین و مثلا خجالت کشید
من:قیافه شو...شبی پسر بچه هایی شده که از گِل بازی برگشتن
رضا:دیدید عاقا دیدید من گفتم این ممد عسلو دوس داره...حال کنید اصن من انقد باهوشم
مهراب: باریکلا باریکلا الحق که رفیق خودمی
من:کی بیدار شدی تو
رضا:خیلی وقته بیدارم حس بلند شدن نداشتم تقریبا از جایی که ارسلان اومد یه ذره قبل تر بیدارم
ممد:عاقا یه لحظه وایسین...جریان چیه...تو کِی گفتی من عسلو دوس دارم؟
رضا:اوووو خیلی وقت پیش بود اخرین دفعه ای که تو رفته بودی پیش مامانت اینا شمال با بچه ها بودیم حرف از این شد که کدوم پسر به کدوم دختر میاد بعد محراب گف که ممد و عسل منم گفتم که شما دوتا هم و دوس دارین بچه ها گفتن نه ولی من گفتم که چرا در اینده میبینین و الانم که خودت اعتراف کردی
ممد:ماشالا چه هوشی داری
رضا:بعله
من:عاقای محمد عاقا از بحث خارج نشو جواب منو بده چرا به من نگفتی؟
ممد:مطمعن نبودم خب فک نمیکردم عاشقش شده باشم ولی دیروز که با رضا ویدئو گرف انقد حرصی شدم که میخواستم رضا رو همونجا پاره کنم و اونجا بود که به عشقم پی بردم
متین:حالا این دفعه رو میبخشم
رضا:اهااااا حالا فهیمدم تو دیروز چت شده بود کلا منو ادم حساب نمیکردی
ممد:اوهوم
رضا:خب حالا میگم که این ارسلانو چیکار کنیم چص کرده باز....
بقیه اش پست بعد(:
❤متین❤
امروز وقتی ارسلان از پیش دیانا برگشت
من در حال خوردن بودم
ممد مهراب تو گوشیشون بودن
رضا هم طبق معمول خواب بود
قیافه ارسلان که خعلی پوکر بود
فک کنم عروسی کنکله
من:بهههه سلاممم عاقا ارسلانننن چخبررررر
ممد و مهراب که نفهمیده بودن ارسلان اومده تا حرف منو شنیدن مثه فنر از جاشون بلند شدن و رفتن استقبال ارسلان
ممد:چی شدددددد
مهراب:باهاش حرف زدیییی
من:خو حرف بزن دیگهههه
ارسلان:نه
ممد:چی نه
ارسلان:باهاش حرف نزدم
مهراب:چرا؟
ارسلان:چون درو باز نکرد
من:خب تو چیکار کردی
ارسلان:روی یه برگه حرفامو نوشتم با دسته و گل و جغد گذاشتم پشت در بهش گفتم وقتی رفتم درو باز کنه
من:چی نوشتی تو برگه
ارسلان: ولم کنین بابا اَه
ممد و مهراب و کنار زد و رف تو اتاق
من:هِعییی فک کنم فعلا خبری از عروسی نیس
ممد:انقد بدم میاد این دخترا انقد ناز میکنن خب اگه دوسش داری این کارا چیه...دختر فقط عسل..هم ناز نمیکنه...هم خوشگله...هم مهربونه...هم...
(من که چشام تا اخرین حد باز شده بود ابروهامم رفته بود رو اسمونا)
مهراب:باشه باشه انقد تعریف کردی ما رو هم هوایی کردی
ممد:تو غلط کردی هوایی شدی تو برو پیش مهدیس جونت عسل مال خودمه
(اوه...فک کنم بچه خعلی آتیشش تنده)
من:عای روشنفکر ما از این حرفا داشتیم؟...عاشق شدی به من نگفتی؟
ممد که انگار تازه فهمیده بود چی گفته سرشو انداخت پایین و مثلا خجالت کشید
من:قیافه شو...شبی پسر بچه هایی شده که از گِل بازی برگشتن
رضا:دیدید عاقا دیدید من گفتم این ممد عسلو دوس داره...حال کنید اصن من انقد باهوشم
مهراب: باریکلا باریکلا الحق که رفیق خودمی
من:کی بیدار شدی تو
رضا:خیلی وقته بیدارم حس بلند شدن نداشتم تقریبا از جایی که ارسلان اومد یه ذره قبل تر بیدارم
ممد:عاقا یه لحظه وایسین...جریان چیه...تو کِی گفتی من عسلو دوس دارم؟
رضا:اوووو خیلی وقت پیش بود اخرین دفعه ای که تو رفته بودی پیش مامانت اینا شمال با بچه ها بودیم حرف از این شد که کدوم پسر به کدوم دختر میاد بعد محراب گف که ممد و عسل منم گفتم که شما دوتا هم و دوس دارین بچه ها گفتن نه ولی من گفتم که چرا در اینده میبینین و الانم که خودت اعتراف کردی
ممد:ماشالا چه هوشی داری
رضا:بعله
من:عاقای محمد عاقا از بحث خارج نشو جواب منو بده چرا به من نگفتی؟
ممد:مطمعن نبودم خب فک نمیکردم عاشقش شده باشم ولی دیروز که با رضا ویدئو گرف انقد حرصی شدم که میخواستم رضا رو همونجا پاره کنم و اونجا بود که به عشقم پی بردم
متین:حالا این دفعه رو میبخشم
رضا:اهااااا حالا فهیمدم تو دیروز چت شده بود کلا منو ادم حساب نمیکردی
ممد:اوهوم
رضا:خب حالا میگم که این ارسلانو چیکار کنیم چص کرده باز....
بقیه اش پست بعد(:
۷.۴k
۰۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.