عنوان:«ا/ت دوست دارم با تمام وجودم »
عنوان:«ا/ت دوست دارم با تمام وجودم »
متن:بوی نسکافه توی اتاق میپیچید
دختر از خواب شیرینش بلند شد و از حالت درازکش درومد و روی تخت سفیدش نشست و خمیازه کشید، و دستاش در هوا تکان میداد تا خستگی از تنش بره پایش رو روی زمین گزاشت و دمپایی های پشمی سفیدشو پوشید و به سمت اشپزخانه رفت و یه نگاهی به ساعت انداخت یاد حرفی
که دازایی دیروز بهش گفت افتاد« فردا، روی پل یوکوهاما ساعت ۱۲ ظهر میبینمت بانوی من »
دختر با خوشحالی سمت یخچال خونشون رفت و مربا و نون تست رو برداشت، نون رو تست کرد و روش مربا مالید و یه گاز ازش زد و مشغول خوردن شد، ظرفی که توش صبحانه خورد رو گذاشت در ظرف شویی و به سمت حمام رفت و موزیک ارامش بخشی پلی کرد « دوستان عزیز خونتون ازون خونه لوکس ها هست لاکچری ها»
و مشغول شستن سر و.... « چیه، با جزئات میخوایی میری حموم چه غلطی میکنید اینم همونه😐»
بعد از اومدن از حموم لباس نسکافه ای پوشید و شلوار سفیدی پوشید و به پل یوکوهاما، همونجایی که دازایی گفت رفت و دید دازایی اونجاس سمت دازایی دوید و اسمشو صدا زد
ا/ت: داااازااااایییییییی!!!!
دازایی: ا/ت چاااااننننننن باااانوووویییی منننن سلاااامممم^^
ا/ت وقتی به دازایی رسید و با هم احوال پرسی کردن و دازایی یه گل رز قرمز به ا/ت داد و ا/ت هم سرخ شد و گل رو از دازایی گرفت تشکر کرد، هردو به غروب افتاب خیره شدن ، سکوت عذاب اوری بینشون بود که دازایی این سکوت رو شکست!!!
دازایی: ا/ت!!!
ا/ت : بله دازایی سان؟!؟
دازایی: یه درخواستی، ازت دارم!
ا/ت: بگو، میشنوم!
دازایی: میشه بانوی من بشی... یعنی... میشه مال.. مال من بشی ا/ت
ا/ت: دازایی....
دازایی:(گرفتن ا/ت در بغلش)خواهش میکنم تو تنها کسی هستی که از وقتی وارد زندگیم شد دلیلی برای زندگیم بود و دیگه ......دیگه دلیلی برای خودکشی نداشتم خواهش.... خواهش میکنم ا/ت ترکم نکن!!!!
ا/ت متقابل دازایی رو بغل کرد و گفت« دازایی منم دوست دارم، باور کن منم از روزی که دیدمت دیگه افسردگیم رفع شد و دلیلشم تو بودی دازایی اوسامو دوست دارم برای همیشه و تا اخر عمرم♡♥︎♡
ا/ت دازایی رو بوسید و دازایی هم همراهی کرد ، ا/ت به همراه دازایی رفتن کافه یوکوهاما و جشن گرفتن قهوه خوردن، اونا برای رسیدن به هم جشن گرفتن...... :)
ژانر : عاشقانه، کلاسیک
امیدوترم خوشتون بیاد این بود از سوپرایز 🥳🥳🥳
متن:بوی نسکافه توی اتاق میپیچید
دختر از خواب شیرینش بلند شد و از حالت درازکش درومد و روی تخت سفیدش نشست و خمیازه کشید، و دستاش در هوا تکان میداد تا خستگی از تنش بره پایش رو روی زمین گزاشت و دمپایی های پشمی سفیدشو پوشید و به سمت اشپزخانه رفت و یه نگاهی به ساعت انداخت یاد حرفی
که دازایی دیروز بهش گفت افتاد« فردا، روی پل یوکوهاما ساعت ۱۲ ظهر میبینمت بانوی من »
دختر با خوشحالی سمت یخچال خونشون رفت و مربا و نون تست رو برداشت، نون رو تست کرد و روش مربا مالید و یه گاز ازش زد و مشغول خوردن شد، ظرفی که توش صبحانه خورد رو گذاشت در ظرف شویی و به سمت حمام رفت و موزیک ارامش بخشی پلی کرد « دوستان عزیز خونتون ازون خونه لوکس ها هست لاکچری ها»
و مشغول شستن سر و.... « چیه، با جزئات میخوایی میری حموم چه غلطی میکنید اینم همونه😐»
بعد از اومدن از حموم لباس نسکافه ای پوشید و شلوار سفیدی پوشید و به پل یوکوهاما، همونجایی که دازایی گفت رفت و دید دازایی اونجاس سمت دازایی دوید و اسمشو صدا زد
ا/ت: داااازااااایییییییی!!!!
دازایی: ا/ت چاااااننننننن باااانوووویییی منننن سلاااامممم^^
ا/ت وقتی به دازایی رسید و با هم احوال پرسی کردن و دازایی یه گل رز قرمز به ا/ت داد و ا/ت هم سرخ شد و گل رو از دازایی گرفت تشکر کرد، هردو به غروب افتاب خیره شدن ، سکوت عذاب اوری بینشون بود که دازایی این سکوت رو شکست!!!
دازایی: ا/ت!!!
ا/ت : بله دازایی سان؟!؟
دازایی: یه درخواستی، ازت دارم!
ا/ت: بگو، میشنوم!
دازایی: میشه بانوی من بشی... یعنی... میشه مال.. مال من بشی ا/ت
ا/ت: دازایی....
دازایی:(گرفتن ا/ت در بغلش)خواهش میکنم تو تنها کسی هستی که از وقتی وارد زندگیم شد دلیلی برای زندگیم بود و دیگه ......دیگه دلیلی برای خودکشی نداشتم خواهش.... خواهش میکنم ا/ت ترکم نکن!!!!
ا/ت متقابل دازایی رو بغل کرد و گفت« دازایی منم دوست دارم، باور کن منم از روزی که دیدمت دیگه افسردگیم رفع شد و دلیلشم تو بودی دازایی اوسامو دوست دارم برای همیشه و تا اخر عمرم♡♥︎♡
ا/ت دازایی رو بوسید و دازایی هم همراهی کرد ، ا/ت به همراه دازایی رفتن کافه یوکوهاما و جشن گرفتن قهوه خوردن، اونا برای رسیدن به هم جشن گرفتن...... :)
ژانر : عاشقانه، کلاسیک
امیدوترم خوشتون بیاد این بود از سوپرایز 🥳🥳🥳
۷.۶k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.