ازدواج اجباری پارت ۴
ویو بورا
رفتیم خونه و مامان و بابام با اون وضعیت دیدنم
م ب : وای دخترم حالت خوبه
ب ب : چه اتفاقی دیشب افتاد
ب ج : چرا گوشی هاتون خاموش بود
م ج : کجا بودین
جین : هیچی دیشب رفتیم خونه ی خودم بعد بورا از تخت افتاد پایین صورتش اینجوری شد
ویو جین
بردمش بالا تو اتاق و رو تخت نشوندمش
جین : الان بهتری ؟
بورا : آره
پرش زمانی به روز عروسی
ویو بورا
امروز روز عروسی من و جین هستش خیلی خوشحالم
جین : خیلی دوست دارم
بورا : من بیشتر
جین : بذار برم دوتا آبمیوه بگیرم
بورا : باشه برو
داشت میومد و با چیزی که دیدم احساس کردم دلیلی واسه زنده موندن ندارم اون جین بود که با ماشین تصادف کرد سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتش تمام لباس عروسم خونی شده بود
بورا : جینننننننننننن (گریه و داد)
جین رو بردن بیمارستان و رفت توی اتاق عمل حالم اصلا خوب نبود مامان و بابا هم اومدن بیمارستان که دکتر اومد
بورا : دکتر حالش چطوره
دکتر : متاسفانه حافظشون رو از دست دادن
بورا : میتونم ببینمش (گریه)
دکتر : بله
م ب : دخترم نگران نباش ما میریم تالار به همه بگیم عروسی بهم خورده بعدم برای یه سفر کاری یه مدت نیستیم تا اون موقع سعی حافظه جین رو به حالت اول برگردونی
بورا : سعی میکنم (بغض)
رفتم خونه لباسمو عوض کردم و دوباره اومدم پیشش دیدم بهوش اومده رفتم سمتش
بورا : جین حالت خوبه
جین : شما ؟
بورا : من قرار بود زنت بشم اما الان فکر کن یه دوستیم
جین : باشه من اینجا چیکار میکنم
بورا : تو با ماشین تصادف کردی بعد دکترگفت حافظتو از دست دادی برای همین الان هیچی یادت نمیاد
ویو جین
چشامو که باز کردم تو بیمارستان بودم دیدم یه دختر اومد سمتم اما نمیشناختمش ولی تا دیدمش قلبم تند تند میزد .......
بچه ها این فیک پایان غمگینی نداره :)
رفتیم خونه و مامان و بابام با اون وضعیت دیدنم
م ب : وای دخترم حالت خوبه
ب ب : چه اتفاقی دیشب افتاد
ب ج : چرا گوشی هاتون خاموش بود
م ج : کجا بودین
جین : هیچی دیشب رفتیم خونه ی خودم بعد بورا از تخت افتاد پایین صورتش اینجوری شد
ویو جین
بردمش بالا تو اتاق و رو تخت نشوندمش
جین : الان بهتری ؟
بورا : آره
پرش زمانی به روز عروسی
ویو بورا
امروز روز عروسی من و جین هستش خیلی خوشحالم
جین : خیلی دوست دارم
بورا : من بیشتر
جین : بذار برم دوتا آبمیوه بگیرم
بورا : باشه برو
داشت میومد و با چیزی که دیدم احساس کردم دلیلی واسه زنده موندن ندارم اون جین بود که با ماشین تصادف کرد سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتش تمام لباس عروسم خونی شده بود
بورا : جینننننننننننن (گریه و داد)
جین رو بردن بیمارستان و رفت توی اتاق عمل حالم اصلا خوب نبود مامان و بابا هم اومدن بیمارستان که دکتر اومد
بورا : دکتر حالش چطوره
دکتر : متاسفانه حافظشون رو از دست دادن
بورا : میتونم ببینمش (گریه)
دکتر : بله
م ب : دخترم نگران نباش ما میریم تالار به همه بگیم عروسی بهم خورده بعدم برای یه سفر کاری یه مدت نیستیم تا اون موقع سعی حافظه جین رو به حالت اول برگردونی
بورا : سعی میکنم (بغض)
رفتم خونه لباسمو عوض کردم و دوباره اومدم پیشش دیدم بهوش اومده رفتم سمتش
بورا : جین حالت خوبه
جین : شما ؟
بورا : من قرار بود زنت بشم اما الان فکر کن یه دوستیم
جین : باشه من اینجا چیکار میکنم
بورا : تو با ماشین تصادف کردی بعد دکترگفت حافظتو از دست دادی برای همین الان هیچی یادت نمیاد
ویو جین
چشامو که باز کردم تو بیمارستان بودم دیدم یه دختر اومد سمتم اما نمیشناختمش ولی تا دیدمش قلبم تند تند میزد .......
بچه ها این فیک پایان غمگینی نداره :)
۱۲.۶k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.