یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پرستار:طبقه دوم سمت راست اتاق۱۲۰
بدو بدو رفتم اتاقش
دیو اتاقو باز کردم دکتر بالا سرش بود
هاکان:دکتر حالش چطوره خوبه
دکتر: نگران نباشین حالشون خوبه باشه تا بهوش بیاد
هاکان:باشه
رفتم کنارش نشستم دستاشو گرفتم
هاکان:همش با خاطر من شد نه؟
دست خودمو نبود و گریم گرفت
که یهو دیدم مامان و بابای ملکا اومدن
از جام بلند شدم
مامان: ملکا حالش خوبه چرا با دخترم اینطوری شد
هاکان:دکتر گفت حالش خوبه نگرانی نیست
بفرمایید بشینین مامان
همه منتطر بودیم مامان بابام و مامان بابای ملکا
تا بهوش بیاد
بلند شدم
رفتم کافه تا برای هنه نوشیدنی بگیرم
وقتی برگشتم
همه دور و ور ملکا بودن
سری رفتم داخل اتاق ملکا با اخمی نگاه
هممون میکرد انگار که مارو نمیشناخت
دستشو رفتم گرفتم
هاکان:حالت خوبه
که یهو ملکا دستشو از دستم جدا کرد
ملکا:تو کی هستی ولم کن
رمان ارتش
پرستار:طبقه دوم سمت راست اتاق۱۲۰
بدو بدو رفتم اتاقش
دیو اتاقو باز کردم دکتر بالا سرش بود
هاکان:دکتر حالش چطوره خوبه
دکتر: نگران نباشین حالشون خوبه باشه تا بهوش بیاد
هاکان:باشه
رفتم کنارش نشستم دستاشو گرفتم
هاکان:همش با خاطر من شد نه؟
دست خودمو نبود و گریم گرفت
که یهو دیدم مامان و بابای ملکا اومدن
از جام بلند شدم
مامان: ملکا حالش خوبه چرا با دخترم اینطوری شد
هاکان:دکتر گفت حالش خوبه نگرانی نیست
بفرمایید بشینین مامان
همه منتطر بودیم مامان بابام و مامان بابای ملکا
تا بهوش بیاد
بلند شدم
رفتم کافه تا برای هنه نوشیدنی بگیرم
وقتی برگشتم
همه دور و ور ملکا بودن
سری رفتم داخل اتاق ملکا با اخمی نگاه
هممون میکرد انگار که مارو نمیشناخت
دستشو رفتم گرفتم
هاکان:حالت خوبه
که یهو ملکا دستشو از دستم جدا کرد
ملکا:تو کی هستی ولم کن
۱۴.۶k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.