[ هالووین رویایی پارت ۳ . اخر ]
[ هالووین رویایی پارت ۳ . اخر ]
چویا : آره تشنمه
دازای : خب تا من اینجام ابو چی میخوای چویا هوم؟
چویا : شراب موخوام شراب داری ؟ شراب پتروس موخوام
دازای : خندیدن*
داری میپیچونی کوچولو؟
باشه منم گول خوردم الان برات میارم یکم بشین تا بیام.
*بوسیدن دست چویا و رفتن به اشپزخانه*
چویا : *خندیدن *
نه نه اصلا نمیپیچونم 🙄*
(سرخ شدن)* نشستن رو کاناپه*
دازای : *اوردن شیشه پتروس با دو لیوان*
اره معلومه که نمیپیچونی
چون من نمیذارم🔥😈
چویا : *گرفتن لیوان از دست دازای*بریز بریز
دازای : حله الان برات میریزم
*بازکردن بطری و ریختن
در لیوان برای چویا**ریختن درلیوان خود*
چویا : * یک نفس خوردن تمام پتروس *
دازای : اروم چویا الان سگ مست میشیا
چویا : * مهم نی
دازای : *لبخند شیطانی زدن*
*اوردن سر نزدیک چویااا*
پس مهم نیست؟
چویا : خب ... ام...خب 😟 چیزه من خوابم میاد اتاقم کجاست ؟ 😥
دازای : بازم میخوای؟
چویا : نه تشنگیم بر طرف شد
دازای : حله پس بریم بخوابیم
*بردن دست زیر پا و گردن چویا و بلند کردن**راه رفتن*
چویا : ( سرخ شدن )
دازای : *بوسیدن پیشانی*
*باز کردن در اتاق با لگد
و گذاشت چویا رو تخت و کنارش دراز کشیدن*
چویا : شب بخیر دازای 😊 * بغل کردن دازای و گلوله شدن توی بقل دازای *
دازای : شب توهم بخیر دریا کوچولو(اشاره به چشمای چویا) 🩵🌊
*محکم بغل کردن*
چویا : * سرخ شدن *
* خوابیدن *
در ذهن : آخيش امشب بخیر گذشت
★ پایان ★
____/___________________
چطور بود ؟
این رمان رو به مناسبت هالووین گذاشتم
چویا : آره تشنمه
دازای : خب تا من اینجام ابو چی میخوای چویا هوم؟
چویا : شراب موخوام شراب داری ؟ شراب پتروس موخوام
دازای : خندیدن*
داری میپیچونی کوچولو؟
باشه منم گول خوردم الان برات میارم یکم بشین تا بیام.
*بوسیدن دست چویا و رفتن به اشپزخانه*
چویا : *خندیدن *
نه نه اصلا نمیپیچونم 🙄*
(سرخ شدن)* نشستن رو کاناپه*
دازای : *اوردن شیشه پتروس با دو لیوان*
اره معلومه که نمیپیچونی
چون من نمیذارم🔥😈
چویا : *گرفتن لیوان از دست دازای*بریز بریز
دازای : حله الان برات میریزم
*بازکردن بطری و ریختن
در لیوان برای چویا**ریختن درلیوان خود*
چویا : * یک نفس خوردن تمام پتروس *
دازای : اروم چویا الان سگ مست میشیا
چویا : * مهم نی
دازای : *لبخند شیطانی زدن*
*اوردن سر نزدیک چویااا*
پس مهم نیست؟
چویا : خب ... ام...خب 😟 چیزه من خوابم میاد اتاقم کجاست ؟ 😥
دازای : بازم میخوای؟
چویا : نه تشنگیم بر طرف شد
دازای : حله پس بریم بخوابیم
*بردن دست زیر پا و گردن چویا و بلند کردن**راه رفتن*
چویا : ( سرخ شدن )
دازای : *بوسیدن پیشانی*
*باز کردن در اتاق با لگد
و گذاشت چویا رو تخت و کنارش دراز کشیدن*
چویا : شب بخیر دازای 😊 * بغل کردن دازای و گلوله شدن توی بقل دازای *
دازای : شب توهم بخیر دریا کوچولو(اشاره به چشمای چویا) 🩵🌊
*محکم بغل کردن*
چویا : * سرخ شدن *
* خوابیدن *
در ذهن : آخيش امشب بخیر گذشت
★ پایان ★
____/___________________
چطور بود ؟
این رمان رو به مناسبت هالووین گذاشتم
۱۲۴
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.