عمارت کیم
ᴋɪᴍ'ꜱ ᴍᴀɴꜱɪᴏɴ
ᴘᴀʀᴛ 7
از راه روه های قصر رفتیم وارد به تالار کلاسیک شدیم که یه در خیلی بزرگ قهوه تیره بود خدمتکارا درو باز کردن واییییییییییی خیلی خفنههههههه عاشقش شدممممم اینجا پر بود از کتاب های مختلف با ژانر های مختلف یه آهنگ کلاسیک هم پخش شده بود که حس خوبش رک دو برابر میکرد
+دوستش داری!؟
_بله خیلی قشنگه(خنده و ذوق)
+(خنده)خوشحالم خب می تونی بری کتابی که دوست داری رو برداری باهم بخونیم !
_با هم!؟
+آره دوست دارم بیبنم از چه چیز هایی خوشت میاد
_(خنده)
پسر جنتلمنی بود و همین طور فان و جذاب رفتم آروم به قفسه های پایین دست کشیدم اینجا آنقدر بزرگ بور که چند طبقه می رفت بالا یکم تو فضای کتابخونه دور زدم و پرسیدم
_میدونین ژانر های فانتزی کجان!؟ یا ترسناک و جنایی و یا شایدم عاشقانه
+می تونی آلفرد بپرسی اونجا نشسته اون مسئول کتابخونه س
_اوکی
پیر مردی که روی یه می بزرگ تقریبا وسط کتابخونه نشسته بود در حال مطالعه بود به سمت رفتم
_ببخشید شما می دونین ژانر فانتزی یا ترسناک و جنایی و شایدم عاشقانه کدوم طبقه اس!؟
بعد سرش رو از توی کتاب در آورد با لبخند گفت
آلفرد :بانوی من توی این لیست نوشته هر ژانر کجاس
_ممنون(خنده)
توجه ام رو به لیست دادم نگاه کردم ژانر فانتزی می خاستم ولی توجه ام به عاشقانه ماورایی طبیعی جلب شد طبقه سوم بود از پله ها رفتم بالا روی قفسه ها دست کشیدم توجه ام به کتابی با جلد چرم قرمز که روش یه کریستال قرمز بود آروم از قفسه درش آوردم روش نوشته شده بود
"" طلسم خون"" برش داشتم داشتم از پله ها می رفتم طبقه پایین که یکی از خدمتکارا اومد توی گوش ولیعهد یه چیزی گفت و لبخند هم جوابی بهش داد و به من نگاه کرد
+ ببخشید ات مجبور برم کاری برام پیش اومده توی یه زمان دیگه می یام باهم کتاب بخونیم
_باشه اشکال نداره(لبخند)
ولیعهد رفت منم اومدم پایین روبه آلفرد گفتم
_می تونم این کتاب ببرم!؟
توجه نکرد سرش داخل کتاب بود ولی گفت
آلفرد: بانوی من هر کتابی خاستین می تونیم ببرین راحت باشین
_ ممنون
بعد از کتاب خونه اومدم بیرون با کمک یکی از خدمتکارا رفتم اتاق خودم که دیدم چریونگ داره گرد گیری میکنه
_ چریونگ
¥بله بانوی من
_میگم میشه بریم بازار!؟
¥نمیدونم باید از ولیعهد اجازه بگیرید
_خب میشه بهش بگی!؟( مظلوم)
¥چشم
بعد رفت به یکی از سرباز ها گفت اونم رفت سربازه رفت بعد نیم ساعت اومد و گفت مشکلی نیست فقط با جیمین برید
چریونگ هم قبول کرد و بهم گفت منم در کمد باز کردم خداروشکر بعضی از لباسام اینجا بودن یکی شونو انتخاب کردم پوشیدم موهام از بغل بافتم یه سبد کوچولو هم رنگ لباسم و برداشتم و......
حمایت کنیددددددد و اینکه امیدارم خوشتون اومده باشه 🤎🍪
اسلاید ۲ لباس ات برای بازار
ᴘᴀʀᴛ 7
از راه روه های قصر رفتیم وارد به تالار کلاسیک شدیم که یه در خیلی بزرگ قهوه تیره بود خدمتکارا درو باز کردن واییییییییییی خیلی خفنههههههه عاشقش شدممممم اینجا پر بود از کتاب های مختلف با ژانر های مختلف یه آهنگ کلاسیک هم پخش شده بود که حس خوبش رک دو برابر میکرد
+دوستش داری!؟
_بله خیلی قشنگه(خنده و ذوق)
+(خنده)خوشحالم خب می تونی بری کتابی که دوست داری رو برداری باهم بخونیم !
_با هم!؟
+آره دوست دارم بیبنم از چه چیز هایی خوشت میاد
_(خنده)
پسر جنتلمنی بود و همین طور فان و جذاب رفتم آروم به قفسه های پایین دست کشیدم اینجا آنقدر بزرگ بور که چند طبقه می رفت بالا یکم تو فضای کتابخونه دور زدم و پرسیدم
_میدونین ژانر های فانتزی کجان!؟ یا ترسناک و جنایی و یا شایدم عاشقانه
+می تونی آلفرد بپرسی اونجا نشسته اون مسئول کتابخونه س
_اوکی
پیر مردی که روی یه می بزرگ تقریبا وسط کتابخونه نشسته بود در حال مطالعه بود به سمت رفتم
_ببخشید شما می دونین ژانر فانتزی یا ترسناک و جنایی و شایدم عاشقانه کدوم طبقه اس!؟
بعد سرش رو از توی کتاب در آورد با لبخند گفت
آلفرد :بانوی من توی این لیست نوشته هر ژانر کجاس
_ممنون(خنده)
توجه ام رو به لیست دادم نگاه کردم ژانر فانتزی می خاستم ولی توجه ام به عاشقانه ماورایی طبیعی جلب شد طبقه سوم بود از پله ها رفتم بالا روی قفسه ها دست کشیدم توجه ام به کتابی با جلد چرم قرمز که روش یه کریستال قرمز بود آروم از قفسه درش آوردم روش نوشته شده بود
"" طلسم خون"" برش داشتم داشتم از پله ها می رفتم طبقه پایین که یکی از خدمتکارا اومد توی گوش ولیعهد یه چیزی گفت و لبخند هم جوابی بهش داد و به من نگاه کرد
+ ببخشید ات مجبور برم کاری برام پیش اومده توی یه زمان دیگه می یام باهم کتاب بخونیم
_باشه اشکال نداره(لبخند)
ولیعهد رفت منم اومدم پایین روبه آلفرد گفتم
_می تونم این کتاب ببرم!؟
توجه نکرد سرش داخل کتاب بود ولی گفت
آلفرد: بانوی من هر کتابی خاستین می تونیم ببرین راحت باشین
_ ممنون
بعد از کتاب خونه اومدم بیرون با کمک یکی از خدمتکارا رفتم اتاق خودم که دیدم چریونگ داره گرد گیری میکنه
_ چریونگ
¥بله بانوی من
_میگم میشه بریم بازار!؟
¥نمیدونم باید از ولیعهد اجازه بگیرید
_خب میشه بهش بگی!؟( مظلوم)
¥چشم
بعد رفت به یکی از سرباز ها گفت اونم رفت سربازه رفت بعد نیم ساعت اومد و گفت مشکلی نیست فقط با جیمین برید
چریونگ هم قبول کرد و بهم گفت منم در کمد باز کردم خداروشکر بعضی از لباسام اینجا بودن یکی شونو انتخاب کردم پوشیدم موهام از بغل بافتم یه سبد کوچولو هم رنگ لباسم و برداشتم و......
حمایت کنیددددددد و اینکه امیدارم خوشتون اومده باشه 🤎🍪
اسلاید ۲ لباس ات برای بازار
۵.۷k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.