قسمت (6)
نگاهی به ساعتم انداختم.۱0 بود. ساعت اوجِ مشغله کاری اشکان!شانسه من دارم؟!خره توی شرک شانسش ازمن
بیشتربود واال.الاقل اون یکی و پیداکرد خودش وبچسبونه بهش!من چی که 32 سالمه اماهنوزم ول معطلم؟
همین جوری یه ریز، زیر لبی به خودم فحش می دادم.سردردمم که دیوونم کرده بود.سرم داشت ازدرد می
ترکید...برای اینکه اعصابم آروم بشه رفتم روی یکی از صندلی های نزدیک به در ورودی دانشگاه نشستم ومشغول
جمع کردن افکارم شدم.
خب من که پیاده نمی تونم برم.یعنی هیچ رقمه راه نداره.پام درد می گیره بیخیال بابا. خب تاکسی می
گیرم؟!نه...خوشم نمیاد هی وایسه این و اون و پیاده کنه...حال وحوصله در دسرای تاکسی رو ندارم.از طرفی اگه
باتاکسی برم مجبورم یه مسافتی وپیاده طی کنم!!همون گزینه زنگ زدن به اشکان ازهمه مناسب تره!!!میدونم باید
کلی التماس کنم اما راهی جزاین برام نمونده.
گوشیم و ازتوی کیفم درآوردم وشماره اشکان و گرفتم.نفس عمیقی کشیدم وسعی کردم لحن آدمای مریض و
بگیرم بَلکَم دلش به حالم بسوزه.
دیگه داشتم ناامید می شدم که سرِ هشتمین بوق برداشت:
- چیه؟چیکارداری؟
- علیک سالم.
- سالم.چیه رها؟کاردارم زودبگو.
بالحن لوسی که خودمم تعجب کرده بودم گفتم:اشـــــکاااان!!!!!!
اشکان درحالیکه سعی می کردجلوی خندش و بگیره وبا لحنی شبیه من گفت:بَعلــــِـــه؟؟!
- هیچ میدونستی که من چقدر تورو دوس دارم؟
خندیدوگفت: چی ازم میخوای؟
لبخندی زدم.آفرین اشی الحق که دادش خودمی. زود حق مطلب و گرفتی.باریک ا... به تو!
خیلی سریع وتند گفتم:بیا دنبالم.
- امرِ دیگه؟!
- نه فقط همین!
خندید وبعداز یه سکوت کوتاه گفت:
- خب دیگه کاری نداری قطع کن، من کاردارم.
- چیه هی میگی کاردارم کاردارم؟!داری که داری داشته باش.خوش به حالت.به جای این که پز کارداشتنت و بهم
بدی پاشو بیادنبالم.
- رها زبون آدمیزاد حالیته؟!کار دارم!!
- اشکان اذیت نکن دیگه.
- وایسا بببینم مگه تو قرارنبود باارغوان بیای؟
- چرا ولی یه مشکلی پیش اومد.
- چه مشکلی؟
- بعدامیگم بهت.تو جای این حرفا بیا دنبال
بیشتربود واال.الاقل اون یکی و پیداکرد خودش وبچسبونه بهش!من چی که 32 سالمه اماهنوزم ول معطلم؟
همین جوری یه ریز، زیر لبی به خودم فحش می دادم.سردردمم که دیوونم کرده بود.سرم داشت ازدرد می
ترکید...برای اینکه اعصابم آروم بشه رفتم روی یکی از صندلی های نزدیک به در ورودی دانشگاه نشستم ومشغول
جمع کردن افکارم شدم.
خب من که پیاده نمی تونم برم.یعنی هیچ رقمه راه نداره.پام درد می گیره بیخیال بابا. خب تاکسی می
گیرم؟!نه...خوشم نمیاد هی وایسه این و اون و پیاده کنه...حال وحوصله در دسرای تاکسی رو ندارم.از طرفی اگه
باتاکسی برم مجبورم یه مسافتی وپیاده طی کنم!!همون گزینه زنگ زدن به اشکان ازهمه مناسب تره!!!میدونم باید
کلی التماس کنم اما راهی جزاین برام نمونده.
گوشیم و ازتوی کیفم درآوردم وشماره اشکان و گرفتم.نفس عمیقی کشیدم وسعی کردم لحن آدمای مریض و
بگیرم بَلکَم دلش به حالم بسوزه.
دیگه داشتم ناامید می شدم که سرِ هشتمین بوق برداشت:
- چیه؟چیکارداری؟
- علیک سالم.
- سالم.چیه رها؟کاردارم زودبگو.
بالحن لوسی که خودمم تعجب کرده بودم گفتم:اشـــــکاااان!!!!!!
اشکان درحالیکه سعی می کردجلوی خندش و بگیره وبا لحنی شبیه من گفت:بَعلــــِـــه؟؟!
- هیچ میدونستی که من چقدر تورو دوس دارم؟
خندیدوگفت: چی ازم میخوای؟
لبخندی زدم.آفرین اشی الحق که دادش خودمی. زود حق مطلب و گرفتی.باریک ا... به تو!
خیلی سریع وتند گفتم:بیا دنبالم.
- امرِ دیگه؟!
- نه فقط همین!
خندید وبعداز یه سکوت کوتاه گفت:
- خب دیگه کاری نداری قطع کن، من کاردارم.
- چیه هی میگی کاردارم کاردارم؟!داری که داری داشته باش.خوش به حالت.به جای این که پز کارداشتنت و بهم
بدی پاشو بیادنبالم.
- رها زبون آدمیزاد حالیته؟!کار دارم!!
- اشکان اذیت نکن دیگه.
- وایسا بببینم مگه تو قرارنبود باارغوان بیای؟
- چرا ولی یه مشکلی پیش اومد.
- چه مشکلی؟
- بعدامیگم بهت.تو جای این حرفا بیا دنبال
۱.۳k
۰۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.