پارت ۲۰
پارت ۲۰
ویو نامی
جین : (یهو پریدم روش ، جوری که مجبور شد دراز بکشه و منم به حالت خیمه روش بودم) نامجون... تو...تو منو...منو دو...دوست داری؟(خجالت)
نمیدونستم بهش چی بگم ، من دیوانه وار عاشقش بودم ، چیکار میتونستم بکنم اون موقع..؟ میخواستم یه چیزی بگم که با صدای جیهوپ منصرف شدم و جین هم خیلییی سریع از روم بلند شد
واقعا تو شکه کارش بودم ، اما یکم که با خودم فکر کردم دیدم این واقعا یه معجزه بوده
جیهوپ : بچه هاااااا ، کجایید بیاید دیگه
نامجین : باشه الان
با هم رفتیم بیرون ، اما جین هنوز هم حالش خوب نبود ، خلاصه بازی رو گذروندیم و همه رفتن تو چادراشون
راستش شوگا و جیمین و تهیونگ و جونگ کوک با هم تو ی چادر بودن و ما چهار نفر هم تو یه چادر
قبل از اینکه جین بره تو چادر کشیدمش و بردمش پشت چادر
ویو جین
میخواستم برم تو چادر که دستم توسط یه نفر کشیده شد ، همونطور که میخواستم نامی بود ؛ منو برد پشت چادر
جین : ب..بله ؟(تعجب و خجالت)
نامی : (همینطور جین رو نگاه میکرد که نگاش رفت رو لب های جین و موند)
همینطور نگام میکرد که نگاش به یه جای صورتم موند ، نمیتونستم تشخیص بدم کجا رو نگاه میکنه که اومد جلو تر و سرش رو برد تو گردنم
جین : چ...چیکار میکن...میکنی نامجون؟
نامجون : عطرت رو استشمام میکنم(بم)
واقعا انتظار این کار رو نداشتم ، وقتی نفسش میخورد به گردنم شل میشدم ، تا حالا هیچ پسری نبوده که چشمم رو بگیره ، اما نمیدونم نامجون چه سری داره که منو اینجوری مجذوب خودش کرده ...
نامجون : اجازه دارم جین؟(خمار و آروم)
جین : چ...چی ؟ برای .. برای چه کاری؟(ملایم)
نامجون : تا مهر مالکیتم رو ، روی گردنت بزنم..(سکشی)
با حرفش مور مورم شد.... این امکان نداشتتتتتتت ، واییییییییییییی
با حس لبهاش روی گردنم از افکارم اومدم بیرون ، واقعا واقعا این یه خواب بود ، واقعا یه خواب بود؛ اصن نمیشد همه چی انقدر خوب پیش بره...!!!
شروع کرد به مکیدن ، شت الان نه ، نه نه نه جین ، نه الان نه جین خودت رو جمع و جور کن ، نمیتونستم واقعا
ناله های ریز و آرومی سر میدادم ، راستش من رو گردنم حساس بودم ، پس الان واقعا نمیشد تحمل کنم
نامجون : (بعد شنیدن ناله های ریز و آرومش ، بلاخره فهمیدم موفق شدم) دوست دارم . از صمیم قلبم دوست دارم جین..
اون چی گفت؟واقعا چی گفت الان؟ سرش رو از گردنم در نیاورد و زمزمه کرد دوسم داره
عالیییییییی بود
منم دستم رو روی کمرش حلقه کردم و دم گوشش گفتم
جین : اما عشقت به اندازه من نمیشه(آروم و دلنشین)
نامجون : حتی اگر بگم که از اول که دیدمت عاشقت شدم؟
نمیدونستم چی بگم ، واقعا تصمیم گیری تو اون حالت کار بشدتتتتتتت سختی بود..
ته : جین ، نامجون . کجایین؟؟(بلند)
کوک : هی ته اونجان ، دارن چیکار میکنن؟(آروم و لبخند شیطانی)
ویو نامی
جین : (یهو پریدم روش ، جوری که مجبور شد دراز بکشه و منم به حالت خیمه روش بودم) نامجون... تو...تو منو...منو دو...دوست داری؟(خجالت)
نمیدونستم بهش چی بگم ، من دیوانه وار عاشقش بودم ، چیکار میتونستم بکنم اون موقع..؟ میخواستم یه چیزی بگم که با صدای جیهوپ منصرف شدم و جین هم خیلییی سریع از روم بلند شد
واقعا تو شکه کارش بودم ، اما یکم که با خودم فکر کردم دیدم این واقعا یه معجزه بوده
جیهوپ : بچه هاااااا ، کجایید بیاید دیگه
نامجین : باشه الان
با هم رفتیم بیرون ، اما جین هنوز هم حالش خوب نبود ، خلاصه بازی رو گذروندیم و همه رفتن تو چادراشون
راستش شوگا و جیمین و تهیونگ و جونگ کوک با هم تو ی چادر بودن و ما چهار نفر هم تو یه چادر
قبل از اینکه جین بره تو چادر کشیدمش و بردمش پشت چادر
ویو جین
میخواستم برم تو چادر که دستم توسط یه نفر کشیده شد ، همونطور که میخواستم نامی بود ؛ منو برد پشت چادر
جین : ب..بله ؟(تعجب و خجالت)
نامی : (همینطور جین رو نگاه میکرد که نگاش رفت رو لب های جین و موند)
همینطور نگام میکرد که نگاش به یه جای صورتم موند ، نمیتونستم تشخیص بدم کجا رو نگاه میکنه که اومد جلو تر و سرش رو برد تو گردنم
جین : چ...چیکار میکن...میکنی نامجون؟
نامجون : عطرت رو استشمام میکنم(بم)
واقعا انتظار این کار رو نداشتم ، وقتی نفسش میخورد به گردنم شل میشدم ، تا حالا هیچ پسری نبوده که چشمم رو بگیره ، اما نمیدونم نامجون چه سری داره که منو اینجوری مجذوب خودش کرده ...
نامجون : اجازه دارم جین؟(خمار و آروم)
جین : چ...چی ؟ برای .. برای چه کاری؟(ملایم)
نامجون : تا مهر مالکیتم رو ، روی گردنت بزنم..(سکشی)
با حرفش مور مورم شد.... این امکان نداشتتتتتتت ، واییییییییییییی
با حس لبهاش روی گردنم از افکارم اومدم بیرون ، واقعا واقعا این یه خواب بود ، واقعا یه خواب بود؛ اصن نمیشد همه چی انقدر خوب پیش بره...!!!
شروع کرد به مکیدن ، شت الان نه ، نه نه نه جین ، نه الان نه جین خودت رو جمع و جور کن ، نمیتونستم واقعا
ناله های ریز و آرومی سر میدادم ، راستش من رو گردنم حساس بودم ، پس الان واقعا نمیشد تحمل کنم
نامجون : (بعد شنیدن ناله های ریز و آرومش ، بلاخره فهمیدم موفق شدم) دوست دارم . از صمیم قلبم دوست دارم جین..
اون چی گفت؟واقعا چی گفت الان؟ سرش رو از گردنم در نیاورد و زمزمه کرد دوسم داره
عالیییییییی بود
منم دستم رو روی کمرش حلقه کردم و دم گوشش گفتم
جین : اما عشقت به اندازه من نمیشه(آروم و دلنشین)
نامجون : حتی اگر بگم که از اول که دیدمت عاشقت شدم؟
نمیدونستم چی بگم ، واقعا تصمیم گیری تو اون حالت کار بشدتتتتتتت سختی بود..
ته : جین ، نامجون . کجایین؟؟(بلند)
کوک : هی ته اونجان ، دارن چیکار میکنن؟(آروم و لبخند شیطانی)
۱.۲k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.