پارت16
رسیدیم دم در خونه جونگکوک اینا<br>
+میشه ببخشی؟ <br>
_ن<br>
اروم دسمتو گرفت برد سمت در که دیدیم پدرش دمه دره<br>
پدر کوک: *<br>
*بح بح عاقای جئون جونگکوک<br>
_ما دربارش حرف زدیم و گفتم نه دیگه چرا اومدی اینجا<br>
*واو تهیونگم که هست<br>
نگاه هیزی بهم میکرد<br>
کوک عصبی بود<br>
من رو برد پشتش <br>
_سمتش بیای دهنتو صاف میکنم<br>
*وایی ترسیدم<br>
نکشیمون بچه<br>
از ترس سریع دستم رو دور کمر کوک حلقه کردم<br>
سرمو به کمرش فشار دادم<br>
اروم گفت: از هیچی نترس حواسم بهت هست<br>
*تهیونگ کوچولو نمیخوای یکم خوش بگذرونی<br>
_نه نمیخواد<br>
*او زبونشو موش خورده<br>
_بسته برو لطفا<br>
*ناهیون دلت واسه داداشت تنگ نشده؟ <br>
یهو ناهیون از ماشین پیاده شد<br>
کوک تا دیدش<br>
نشست بغلشو باز کرد<br>
ناهیون پرید بغلش<br>
پدرش اومد سمتم<br>
داشت دستش رو میزد بهم که کوک سریع جلویه پدرش رو گرفت<br>
داشتم از استرس قبض روح میشدم<br>
_اجازه ندادم بهش دست بزنی! <br>
*حسابی خواهرت رو بغل کردی؟ <br>
_؟ <br>
*چون اخرین باریه ک میبینیش<br>
کوک نگاهی به صورت کیوت و غمگین ناهیون کرد<br>
دلم سوخت<br>
+ا.. اقای جئون<br>
کوک نگاهم کرد<br>
*جانم؟ <br>
+م.. من رو واسه چ.. چی میخواین؟ <br>
تا پدرش اومد حرف بزنه<br>
اروم دستمو گرفت<br>
بوسه ای به لپ ناهیون زد<br>
_شبت خوش اجیه من<br>
درو باز کردو منو برد داخل درو قفل کرد <br>
پدرش همون لحظه خنده ای بلند کردو سوار ماشین شدنو رفتن<br>
نگاهی به قیافه بی قرار کوک کردم<br>
دیدم خیلی حالش بده<br>
اروم رفتم <br>
سرش رو گرفتمو گذاشتم تویه سینم<br>
اروم سرش رو نوازش کردم<br>
+هیسس درست میشه! نفس عمیق بکش صورتت بنفش شده<br>
_هیق... هیق.. <br>
+اروم باش باشه؟ الان مهم اینه حال ناهیون خوبه<br>
بعدا خودم از پدرت میگیرمش<br>
گریه نکن نفس عمیق بکش<br>
_هیق... هیق.. <br>
عصبی شدمو چسبوندمش به دیوار<br>
دستمو رو گذاشتم اون ور صورتش رویه دیوار<br>
خب من نسبت به کوک کوچولو تر بودم<br>
کوک با چشم هایه باد کرده و دماغی قرمز نگاهم کرد<br>
+مگت نمیگم گریه نکن<br>
قدمم ازش کوشولو تره<br>
کوک با خنده خرگوشی<br>
اروم رو دماغمو بوس کرد<br>
+کوک میدونستی من جدیم؟؟؟ یا نه؟ <br>
_میدونم بیبی<br>
+پس چرا میخندی<br>
_اخه عصبی میشی خیلی کیوت میشی<br>
+هوففف<br>
دست به سینه شدمو نگاهش کردم<br>
اومد بوسم کنه<br>
پسش زدم<br>
بعد از چند دقیقه نگاهش کردم <br>
دیدم هنوز داره با اون خنده خرگوشیش نگاهم میکنه<br>
+هوم؟ <br>
_هیچی! <br>
اروم منو کشوند سمت خودش<br>
که چسبیدم بهش<br>
+یا نکن<br>
اروم سرمو بوسید و لبخندی بهم زد<br>
باز اومد بوسم کنه پسش زدم<br>
اروم سرشو فرو برد تویه گردنم<br>
خیلی اروم با صدایی که هنوز بغض تویه گلوش بود گفت: نمیزاری بوست کنم؟ <br>
+.... <br>
_یدونه فقد باشه؟(اروم) <br>
_یدونه! <br>
+... <br>
ادامه دارد...
+میشه ببخشی؟ <br>
_ن<br>
اروم دسمتو گرفت برد سمت در که دیدیم پدرش دمه دره<br>
پدر کوک: *<br>
*بح بح عاقای جئون جونگکوک<br>
_ما دربارش حرف زدیم و گفتم نه دیگه چرا اومدی اینجا<br>
*واو تهیونگم که هست<br>
نگاه هیزی بهم میکرد<br>
کوک عصبی بود<br>
من رو برد پشتش <br>
_سمتش بیای دهنتو صاف میکنم<br>
*وایی ترسیدم<br>
نکشیمون بچه<br>
از ترس سریع دستم رو دور کمر کوک حلقه کردم<br>
سرمو به کمرش فشار دادم<br>
اروم گفت: از هیچی نترس حواسم بهت هست<br>
*تهیونگ کوچولو نمیخوای یکم خوش بگذرونی<br>
_نه نمیخواد<br>
*او زبونشو موش خورده<br>
_بسته برو لطفا<br>
*ناهیون دلت واسه داداشت تنگ نشده؟ <br>
یهو ناهیون از ماشین پیاده شد<br>
کوک تا دیدش<br>
نشست بغلشو باز کرد<br>
ناهیون پرید بغلش<br>
پدرش اومد سمتم<br>
داشت دستش رو میزد بهم که کوک سریع جلویه پدرش رو گرفت<br>
داشتم از استرس قبض روح میشدم<br>
_اجازه ندادم بهش دست بزنی! <br>
*حسابی خواهرت رو بغل کردی؟ <br>
_؟ <br>
*چون اخرین باریه ک میبینیش<br>
کوک نگاهی به صورت کیوت و غمگین ناهیون کرد<br>
دلم سوخت<br>
+ا.. اقای جئون<br>
کوک نگاهم کرد<br>
*جانم؟ <br>
+م.. من رو واسه چ.. چی میخواین؟ <br>
تا پدرش اومد حرف بزنه<br>
اروم دستمو گرفت<br>
بوسه ای به لپ ناهیون زد<br>
_شبت خوش اجیه من<br>
درو باز کردو منو برد داخل درو قفل کرد <br>
پدرش همون لحظه خنده ای بلند کردو سوار ماشین شدنو رفتن<br>
نگاهی به قیافه بی قرار کوک کردم<br>
دیدم خیلی حالش بده<br>
اروم رفتم <br>
سرش رو گرفتمو گذاشتم تویه سینم<br>
اروم سرش رو نوازش کردم<br>
+هیسس درست میشه! نفس عمیق بکش صورتت بنفش شده<br>
_هیق... هیق.. <br>
+اروم باش باشه؟ الان مهم اینه حال ناهیون خوبه<br>
بعدا خودم از پدرت میگیرمش<br>
گریه نکن نفس عمیق بکش<br>
_هیق... هیق.. <br>
عصبی شدمو چسبوندمش به دیوار<br>
دستمو رو گذاشتم اون ور صورتش رویه دیوار<br>
خب من نسبت به کوک کوچولو تر بودم<br>
کوک با چشم هایه باد کرده و دماغی قرمز نگاهم کرد<br>
+مگت نمیگم گریه نکن<br>
قدمم ازش کوشولو تره<br>
کوک با خنده خرگوشی<br>
اروم رو دماغمو بوس کرد<br>
+کوک میدونستی من جدیم؟؟؟ یا نه؟ <br>
_میدونم بیبی<br>
+پس چرا میخندی<br>
_اخه عصبی میشی خیلی کیوت میشی<br>
+هوففف<br>
دست به سینه شدمو نگاهش کردم<br>
اومد بوسم کنه<br>
پسش زدم<br>
بعد از چند دقیقه نگاهش کردم <br>
دیدم هنوز داره با اون خنده خرگوشیش نگاهم میکنه<br>
+هوم؟ <br>
_هیچی! <br>
اروم منو کشوند سمت خودش<br>
که چسبیدم بهش<br>
+یا نکن<br>
اروم سرمو بوسید و لبخندی بهم زد<br>
باز اومد بوسم کنه پسش زدم<br>
اروم سرشو فرو برد تویه گردنم<br>
خیلی اروم با صدایی که هنوز بغض تویه گلوش بود گفت: نمیزاری بوست کنم؟ <br>
+.... <br>
_یدونه فقد باشه؟(اروم) <br>
_یدونه! <br>
+... <br>
ادامه دارد...
۵.۰k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.