part💎⁸
bloody diamond
کوک ویو: با جونهو راه افتادیم سمت اونجایی که زندانیارو نگه میداریم. بعد ۲۰ دقیقه رسیدیم و رفتیم پیش اون نگهبان و تا میشد گرفتم زدمش و شکنجش کردم ولی یارو خیلی سفت بود هرچقدر سیع کردم ببینم برای کی کار میکنه نگفت . بیخیالش شدم تصمیم گرفتم برم خونه.
*پرش زمانی*
کوک: ژاکلین
ژاکلین: بله آقا
کوک: من دارم میرم حموم تا وقتی برمیگردم یه غذای خوش مزه درست کن .
ژاکلین: چشم آقا
کوک ویو: رفتم حموم و یه دوش ۳۰ دقیقه ای گرفتم .
اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم. از اتاق رفتم بیرون.
کوک: ژاکلین غذا امادس؟
ژاکلین: بله
رفتم سمت اتاق ا/ت که صداش کنم بیاد ، در زدم ولی جواب نداد ، دوباره در زدم ولی بازم جواب نداد ، یه خورده نگران شدم درو باز کردم و رفتم تو .
دیدم خوابیده رفتم نزدیکش دیدم که خیلی قرمز شده دستمو گذاشتم روی پیشونیش دیدم که خیلی داغه و تب داره. سریع گوشیمو برداشتم و زنگ زدم. دکتر بیاد.
اسرا ویو: از وقتی این دختره اومده تو عمارت دیگه اوضاع عمارت مثل قبل نیست. اصلا ازش خوشم نمیاد ، مخصوصا از اینکه ارباب اینقد هواسش به این زنکیس.
باید یه کاری کنم که از شرش خلاص شیم. وقتی اجوما بهم گفت براش غذا ببرم تصمیم گرفتم که تو غذاش یکم سَم بریزم.
********
راوی: بعد ۱۰ دقیقه دکتر اومد.
کوک: دکتر تروخدا عجله کن ، نفساش...نفساش به شماره افتاده(بچه ها اگه نفهمیدید ، یعنی اینکه خیلی کم نفس میکشه)
دکتر با عجله رفت سمت اتاق ا/ت و داشت کارای لازم رو میکرد. که نبض ا/ت متوقف شد.
دکتر دستاشو به هم قفل کردو رو سینه ا/ت فشار میداد .
کوک: ا/ت.....ا/ت صدا مو میشنوی ، تروخدا بیدار شووو
دکتر: بهتره بری بیرون
کوک: نه ، میمونم
دکتر: پس تمرکزمو بهم نزن
بعد چند دقیقه دوباره نبض ا/ت برگشت و اون داشت نفس میکشید، کوک یه نفس راحت کشید.
دکتر: بهش سَم دادن
کوک: چییییی ،سَم
دکتر: باید معدشو شستوشو بدیم ولی چون مقدار سم زیاد نبوده لازم نیس من الان بهش یه دارو دادم که باعث شد سم اثرش از بین بره.
کوک: یعنی الان حالش خوبه؟
دکتر: آره خوبه ، وقتی بهوش اومد به اندازه یه کاسه ، سوپ بهش بده بخوره. ممکنه بگه نمیخورم ولی باید بخوره ، اگه بعدشم حالت تهوع گرفت اشکال نداره ، اون طبیعیه و داره سمو دفع میکنه.
کوک: باشه ممنون
دکتر: خب من دیگه میرم
کوک: بازم ممنون ، خدافظ
دکتر:👋
•ادامه دارد•
▪︎الماس خونین▪︎
کوک ویو: با جونهو راه افتادیم سمت اونجایی که زندانیارو نگه میداریم. بعد ۲۰ دقیقه رسیدیم و رفتیم پیش اون نگهبان و تا میشد گرفتم زدمش و شکنجش کردم ولی یارو خیلی سفت بود هرچقدر سیع کردم ببینم برای کی کار میکنه نگفت . بیخیالش شدم تصمیم گرفتم برم خونه.
*پرش زمانی*
کوک: ژاکلین
ژاکلین: بله آقا
کوک: من دارم میرم حموم تا وقتی برمیگردم یه غذای خوش مزه درست کن .
ژاکلین: چشم آقا
کوک ویو: رفتم حموم و یه دوش ۳۰ دقیقه ای گرفتم .
اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم. از اتاق رفتم بیرون.
کوک: ژاکلین غذا امادس؟
ژاکلین: بله
رفتم سمت اتاق ا/ت که صداش کنم بیاد ، در زدم ولی جواب نداد ، دوباره در زدم ولی بازم جواب نداد ، یه خورده نگران شدم درو باز کردم و رفتم تو .
دیدم خوابیده رفتم نزدیکش دیدم که خیلی قرمز شده دستمو گذاشتم روی پیشونیش دیدم که خیلی داغه و تب داره. سریع گوشیمو برداشتم و زنگ زدم. دکتر بیاد.
اسرا ویو: از وقتی این دختره اومده تو عمارت دیگه اوضاع عمارت مثل قبل نیست. اصلا ازش خوشم نمیاد ، مخصوصا از اینکه ارباب اینقد هواسش به این زنکیس.
باید یه کاری کنم که از شرش خلاص شیم. وقتی اجوما بهم گفت براش غذا ببرم تصمیم گرفتم که تو غذاش یکم سَم بریزم.
********
راوی: بعد ۱۰ دقیقه دکتر اومد.
کوک: دکتر تروخدا عجله کن ، نفساش...نفساش به شماره افتاده(بچه ها اگه نفهمیدید ، یعنی اینکه خیلی کم نفس میکشه)
دکتر با عجله رفت سمت اتاق ا/ت و داشت کارای لازم رو میکرد. که نبض ا/ت متوقف شد.
دکتر دستاشو به هم قفل کردو رو سینه ا/ت فشار میداد .
کوک: ا/ت.....ا/ت صدا مو میشنوی ، تروخدا بیدار شووو
دکتر: بهتره بری بیرون
کوک: نه ، میمونم
دکتر: پس تمرکزمو بهم نزن
بعد چند دقیقه دوباره نبض ا/ت برگشت و اون داشت نفس میکشید، کوک یه نفس راحت کشید.
دکتر: بهش سَم دادن
کوک: چییییی ،سَم
دکتر: باید معدشو شستوشو بدیم ولی چون مقدار سم زیاد نبوده لازم نیس من الان بهش یه دارو دادم که باعث شد سم اثرش از بین بره.
کوک: یعنی الان حالش خوبه؟
دکتر: آره خوبه ، وقتی بهوش اومد به اندازه یه کاسه ، سوپ بهش بده بخوره. ممکنه بگه نمیخورم ولی باید بخوره ، اگه بعدشم حالت تهوع گرفت اشکال نداره ، اون طبیعیه و داره سمو دفع میکنه.
کوک: باشه ممنون
دکتر: خب من دیگه میرم
کوک: بازم ممنون ، خدافظ
دکتر:👋
•ادامه دارد•
▪︎الماس خونین▪︎
۸۳.۸k
۰۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.