Vampire in love
Vampire in love
خون آشام عاشق
p ¹
ویو ا.ت
هوا ابری و نم دار بود ، و هر یک ساعت یه رعد برق میزد وسطای پاییز بود،یکی از خدمت کارا بهم زنگ زد بهم خبر داد بیدار شم، پاشدم و لباس راحتی پوشیدم ، شب به یه مهمونی اشرافی دعوتم اوف اصلا حوصله خون آشام ندارم همین که پدرمو تأمل میکنم خیلیه، مادرم یه خون نایاب داشت و پدرم همیشه از خونش استفاده میکرد،مادرم خودشو فدا کرد،بخاطر مادرم منم خون نایابی دارم ولی برادرم تهیونگ یه انسان معمولیه ، من هیچوقت نفهمیدم که چطور پدرمون خون اشامه ولی خودمون خون آشام نشدیم؟
از فکر کردن دست برداشت و رفت تا صبحانه بخوره
/پدر ا.ت رو با پ.ک نشون میدم/
پ.ک:صبح بخیر ا.ت
ا.ت:صبح بخیر پدر
پ.ک:ا.ت تو دیگه وقت ازدواجت شده بهتره امشب خیلی خوشگل کنی اونجا پسرای خوش تیپی هست
ا.ت:اما من نمیخوام با یه خون آشام زندگی کنم
ک.پ:ا.ت لطفا درست صحبت کن
ا.ت:چیه اگه بد صحبت کنم مث مادرم خونمو میخوری؟!
ک.پ:این بحث مزخرف به هیچ جایی بر نمیخوره من همینجا تمومش میکنم حالا برو تو اتاقت
ا.ت:اما..
ک.پ:گفتم برو تو اتاقت!
ا.ت:چشم.. پدر..
ا.ت میره تو اتاق و گریه میکنه میره تو باشگا شخصی اتاقش و حرصش رو روکیسه بوکس خالی کرد و تو تختش گریه کرد تا اینکه خوابش برد
برش زمانی ۹ شب (به وقت مهمونی)
ویو ا.ت
ساعت۴بیدار شدم و رفتم تا لباس بپوشم یه آرایش نچرال کردم تا اینکه دیدم ساعت ۸. رفتم با پدرم سوار ماشین شدم و رفتم ، به تالار رسیدیم چیزی که میدیدم خیلی چندش آور بود یا اینکه همیشه اینچیزا رو دیدم ولی این دیگه زیاد روی بود! برای نوشیدنی خون سرو میشد و برای غذا روده انسان! نزدیک بود بالا بیارم ولی خودمو جمع جور کردم جلوتر اودم تا اینکه دیدم همه چشم ها به منه یذره خجالت کشیدم
پایان ویو ا.ت
ا.ت انقد زیبا شده بود که همه اونجا با تعجب نگاش میکردن
جئون جونگ کوک:(درحال بو کشیدن) شما هم بوی خون نایاب رو حس می کنین؟ (خنده شیطانی)
(کوک به شکارچی خون معروف بود چون همیشه خون نایاب رو پیدا میکرد و میخورد)
....:چیع باز شکار پیدا کردی؟
کوک:اون دختر ست! وای چقد زیباست حیف که قراره اون بدن ظریفش زیر دستای من کبود شه
مهمونی تموم شد و همه رفتن
ا.ت هم رسید خونه
پ.ک:ا.ت بیا اینجا کارت دارم
ا.ت :اومدم
پ.ک:ا.ت امشب تو ازین خونه میری
ا.ت:چی؟!
پ.ک:همین که گقتم امشب میری پیش جئون جونگکوک
ا.ت:ولی...
پ.ک:خفه شوووو همین که گفتم برو وسایلتو جمع کن
ا.ت:چشم. پدر
رفت وسایلشو جمع کرد
ا.ت:پدر من چطور باید برم؟
پ.ک:هیچی فقط برو تو جنگل پیداش میکنی
راننده ا.ت رو به جنگل رسوند و رفت
ا.ت یذره ترسیده بود چون جنگل خیلی تاریک بود تا اینکه یه امارت دید
ا.ت:وای خدا جون یعنی من قراره تو این زندگی کنم؟..
کیوتا خیلی بیشتر نوشتم ویسگون کرمو😐
ورق بزن
خون آشام عاشق
p ¹
ویو ا.ت
هوا ابری و نم دار بود ، و هر یک ساعت یه رعد برق میزد وسطای پاییز بود،یکی از خدمت کارا بهم زنگ زد بهم خبر داد بیدار شم، پاشدم و لباس راحتی پوشیدم ، شب به یه مهمونی اشرافی دعوتم اوف اصلا حوصله خون آشام ندارم همین که پدرمو تأمل میکنم خیلیه، مادرم یه خون نایاب داشت و پدرم همیشه از خونش استفاده میکرد،مادرم خودشو فدا کرد،بخاطر مادرم منم خون نایابی دارم ولی برادرم تهیونگ یه انسان معمولیه ، من هیچوقت نفهمیدم که چطور پدرمون خون اشامه ولی خودمون خون آشام نشدیم؟
از فکر کردن دست برداشت و رفت تا صبحانه بخوره
/پدر ا.ت رو با پ.ک نشون میدم/
پ.ک:صبح بخیر ا.ت
ا.ت:صبح بخیر پدر
پ.ک:ا.ت تو دیگه وقت ازدواجت شده بهتره امشب خیلی خوشگل کنی اونجا پسرای خوش تیپی هست
ا.ت:اما من نمیخوام با یه خون آشام زندگی کنم
ک.پ:ا.ت لطفا درست صحبت کن
ا.ت:چیه اگه بد صحبت کنم مث مادرم خونمو میخوری؟!
ک.پ:این بحث مزخرف به هیچ جایی بر نمیخوره من همینجا تمومش میکنم حالا برو تو اتاقت
ا.ت:اما..
ک.پ:گفتم برو تو اتاقت!
ا.ت:چشم.. پدر..
ا.ت میره تو اتاق و گریه میکنه میره تو باشگا شخصی اتاقش و حرصش رو روکیسه بوکس خالی کرد و تو تختش گریه کرد تا اینکه خوابش برد
برش زمانی ۹ شب (به وقت مهمونی)
ویو ا.ت
ساعت۴بیدار شدم و رفتم تا لباس بپوشم یه آرایش نچرال کردم تا اینکه دیدم ساعت ۸. رفتم با پدرم سوار ماشین شدم و رفتم ، به تالار رسیدیم چیزی که میدیدم خیلی چندش آور بود یا اینکه همیشه اینچیزا رو دیدم ولی این دیگه زیاد روی بود! برای نوشیدنی خون سرو میشد و برای غذا روده انسان! نزدیک بود بالا بیارم ولی خودمو جمع جور کردم جلوتر اودم تا اینکه دیدم همه چشم ها به منه یذره خجالت کشیدم
پایان ویو ا.ت
ا.ت انقد زیبا شده بود که همه اونجا با تعجب نگاش میکردن
جئون جونگ کوک:(درحال بو کشیدن) شما هم بوی خون نایاب رو حس می کنین؟ (خنده شیطانی)
(کوک به شکارچی خون معروف بود چون همیشه خون نایاب رو پیدا میکرد و میخورد)
....:چیع باز شکار پیدا کردی؟
کوک:اون دختر ست! وای چقد زیباست حیف که قراره اون بدن ظریفش زیر دستای من کبود شه
مهمونی تموم شد و همه رفتن
ا.ت هم رسید خونه
پ.ک:ا.ت بیا اینجا کارت دارم
ا.ت :اومدم
پ.ک:ا.ت امشب تو ازین خونه میری
ا.ت:چی؟!
پ.ک:همین که گقتم امشب میری پیش جئون جونگکوک
ا.ت:ولی...
پ.ک:خفه شوووو همین که گفتم برو وسایلتو جمع کن
ا.ت:چشم. پدر
رفت وسایلشو جمع کرد
ا.ت:پدر من چطور باید برم؟
پ.ک:هیچی فقط برو تو جنگل پیداش میکنی
راننده ا.ت رو به جنگل رسوند و رفت
ا.ت یذره ترسیده بود چون جنگل خیلی تاریک بود تا اینکه یه امارت دید
ا.ت:وای خدا جون یعنی من قراره تو این زندگی کنم؟..
کیوتا خیلی بیشتر نوشتم ویسگون کرمو😐
ورق بزن
۱۳.۸k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.