-پارت:آخر-
بعداز اون حرف برگشتم داخل خونه
سه هفته ی کامل پیشم بود دیگه داشتم ازینکه پدر و مادرش میان دنبالش ناامید میشدم
.
.
عصر پنجشنبه درحالی که هممون با خوراکی های مختلف فیلم نگاه میکردیم زنگ در خورد
جیان بدو بدو سمت آیفون رفت و پرید تا دستش به گوشیه آیفون برسه
ا.ت:"برو اونور "
با دستم اونور بردمش
ا.ت:"بله؟"
ا.ت:"آ بیا تو"
در و باز کردم رویه دوزانو پیش جیان نشستم
ا.ت:"مامانت بود ، میخاد ببرت خونه نمیخای حاضرشی؟"
جیان:"نهه"
ا.ت:"ولی باید برگردی ، نمیتونی یکسره اینجا باشی"
درهمین حین کسی با کفشای پاشنه بلند وارد خونه شد
سوجونگ:"جیااان عزیززم منتظرم"
جیان:"نهه"
پشت ا.ت قایم شد
جونگکوک:"وای خدایا مردم"
سوجونگ:"بیا باید برگردیم"
درحالی که گریه میکرد بغلش کرد و خواست برگرده که دستشو گرفتم
ا.ت:"ببینم حال شوهرت چطوره بهتره.."
سوجونگ:"آه تازه مرخص شده ، باید صبرکنم تا کامل خوب شه ، زمان بره نه؟"
خنده ایی کرد و برگشت
سوجونگ:"بهرحال بابت نگهداریش ممنون ، خداافز"
ا.ت:"خدافز"
بعد از بستن در با قیافه ی اخمو کوک مواجه شدم
ا.ت:"مشکلت چیه"
جونگکوک:"آخه بتچه که حال شوهرش چطووره"
ا.ت:"حیحححح خجالت بکش شوهرش دوست صمیمیته"
جونگکوک:"هرکی که هست به تو مربوط نمیشد"
جونگکوک:"درضمن ، دفعه ی آخرته که اونو میاری اینجا"
ا.ت:"باشه بابا چقد حرص میخوری ، دیگه نمیارمش"
نزدیکم اومدو روم سایه انداخت
جونگکوک:"به چشمام نگاه کن و قسم بخور که دیگه اینکارو نمیکنی"
ا.ت:"به چشمات قسم میخورم که بتونم به بقیه جواب رد بدم"
جونگکوک:"خوبه، لاقل خیالم ازین که نیاز نیست همیشه قیافشو تحمل کنم راحت شد"
جونگکوک:"خب نمیخوای از دلم دربیاری؟"
اویی گفتم از گردنش آویزون شدم و بوسه ی سطحی ایی رویه لباش گذاشتم و سریع دستامو جدا کردم
جونگکوک:"همین؟"
ا.ت:"مگه چشه همینم زیاده"
نیشخندی زدم و خواستم برگردم ولی اون از کمرم گرفت و برم گردوند
جونگکوک:"اما من بیشتر ازین میخام تقریبا میخام کل روزایی که اون اینجا بوده رو جبران کنی"
بعد با حالت حق به جانبی وایساد
منظورشو فهمیدم لبخند بی حالی زدم و از شانه هاش خودم و بالا کشیدم
ا.ت:"عزیزم میدونی که چند روزی که اون اینجا بود اصلا خواب کافی نداشتم ... حتی نمیتونستم غذای درست و حسابی بخورم حتی نمیتونستم برم سرکار مطمئنم الان چندبار اخراجم کردن برام بس نیست؟"
جونگکوک:"درضمن هنوز چیز مهم ترش ادکلن باارزشم بود"
ا.ت:"پس نظرت راجب یه ادکلن جدید چیه؟"
جونگکوک:"امکان نداره"
دستش رو یهو روی باسنم کشید
جونگکوک:"فقط یه چیز و میتونم قبول کنم ... و اون چیز دیدن تو در بهترین ورژن از خودته"
و بگیرین یگه تموم شد
بالاخره راحت شدیم
ولی هنوزم دارم😂
وای تو این تایم چهارتا موضوع پیدا کردم
فکر کنم آخریش میوفته دو سال آینده😂
سه هفته ی کامل پیشم بود دیگه داشتم ازینکه پدر و مادرش میان دنبالش ناامید میشدم
.
.
عصر پنجشنبه درحالی که هممون با خوراکی های مختلف فیلم نگاه میکردیم زنگ در خورد
جیان بدو بدو سمت آیفون رفت و پرید تا دستش به گوشیه آیفون برسه
ا.ت:"برو اونور "
با دستم اونور بردمش
ا.ت:"بله؟"
ا.ت:"آ بیا تو"
در و باز کردم رویه دوزانو پیش جیان نشستم
ا.ت:"مامانت بود ، میخاد ببرت خونه نمیخای حاضرشی؟"
جیان:"نهه"
ا.ت:"ولی باید برگردی ، نمیتونی یکسره اینجا باشی"
درهمین حین کسی با کفشای پاشنه بلند وارد خونه شد
سوجونگ:"جیااان عزیززم منتظرم"
جیان:"نهه"
پشت ا.ت قایم شد
جونگکوک:"وای خدایا مردم"
سوجونگ:"بیا باید برگردیم"
درحالی که گریه میکرد بغلش کرد و خواست برگرده که دستشو گرفتم
ا.ت:"ببینم حال شوهرت چطوره بهتره.."
سوجونگ:"آه تازه مرخص شده ، باید صبرکنم تا کامل خوب شه ، زمان بره نه؟"
خنده ایی کرد و برگشت
سوجونگ:"بهرحال بابت نگهداریش ممنون ، خداافز"
ا.ت:"خدافز"
بعد از بستن در با قیافه ی اخمو کوک مواجه شدم
ا.ت:"مشکلت چیه"
جونگکوک:"آخه بتچه که حال شوهرش چطووره"
ا.ت:"حیحححح خجالت بکش شوهرش دوست صمیمیته"
جونگکوک:"هرکی که هست به تو مربوط نمیشد"
جونگکوک:"درضمن ، دفعه ی آخرته که اونو میاری اینجا"
ا.ت:"باشه بابا چقد حرص میخوری ، دیگه نمیارمش"
نزدیکم اومدو روم سایه انداخت
جونگکوک:"به چشمام نگاه کن و قسم بخور که دیگه اینکارو نمیکنی"
ا.ت:"به چشمات قسم میخورم که بتونم به بقیه جواب رد بدم"
جونگکوک:"خوبه، لاقل خیالم ازین که نیاز نیست همیشه قیافشو تحمل کنم راحت شد"
جونگکوک:"خب نمیخوای از دلم دربیاری؟"
اویی گفتم از گردنش آویزون شدم و بوسه ی سطحی ایی رویه لباش گذاشتم و سریع دستامو جدا کردم
جونگکوک:"همین؟"
ا.ت:"مگه چشه همینم زیاده"
نیشخندی زدم و خواستم برگردم ولی اون از کمرم گرفت و برم گردوند
جونگکوک:"اما من بیشتر ازین میخام تقریبا میخام کل روزایی که اون اینجا بوده رو جبران کنی"
بعد با حالت حق به جانبی وایساد
منظورشو فهمیدم لبخند بی حالی زدم و از شانه هاش خودم و بالا کشیدم
ا.ت:"عزیزم میدونی که چند روزی که اون اینجا بود اصلا خواب کافی نداشتم ... حتی نمیتونستم غذای درست و حسابی بخورم حتی نمیتونستم برم سرکار مطمئنم الان چندبار اخراجم کردن برام بس نیست؟"
جونگکوک:"درضمن هنوز چیز مهم ترش ادکلن باارزشم بود"
ا.ت:"پس نظرت راجب یه ادکلن جدید چیه؟"
جونگکوک:"امکان نداره"
دستش رو یهو روی باسنم کشید
جونگکوک:"فقط یه چیز و میتونم قبول کنم ... و اون چیز دیدن تو در بهترین ورژن از خودته"
و بگیرین یگه تموم شد
بالاخره راحت شدیم
ولی هنوزم دارم😂
وای تو این تایم چهارتا موضوع پیدا کردم
فکر کنم آخریش میوفته دو سال آینده😂
۳۴.۱k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.