وقتی یکی از استف ها ...
وقتی یکی از استف ها ...
#استری_کیدز #سناریو #درخواستی
نگاهت روی تلوزیون فیکس شده بود خوابگاه تنها بودی ، پسرا برای شنا به طبقه پایین خوابگاه رفته بودن
داشتی از سکوتی که وجود داشت لذت میبردی در کنار اون خوراکی های مورد علاقتم داشتی مزه میکردی .
با صدای زنگ در متعجب نگاهتو دادی به ساعت و بعد به در ورودی
= کی میتونه باشه این وقت شب ؟
پیتزایی که در دست داشتی رو روی بشقاب گذاشته و سپس از کاناپه بلند شدی چراغ هایی که خاموش کرده بودی رو روشن کرده و به سمت در رفتی پشت سر هم همش داشت زنگ رو میزد و این نگرانت میکرد..
اول از ایفون تصوری نگاهی به فردی که پشت در بود کردی . با دیدن یکی از استف ها خیالت راحت شد
در رو با آرامش و خونسردی باز کردی..
= اوه..اقای ها..
لبخندی زد
_ مزاحم شدم ا/ت؟
= نه نه
از در فاصله گرفتی و کامل بازش کردی
= بفرمایید تو ...
لبخندش کشیده تر از قبل شد و وارد خونه شد،از این مرد یکم میترسیدی باهات ارتباط فیزیکی زیادی ایجاد میکرد و در کنار اون دوروز پیش بهت درخواست رابطه داشتن، داده بود البته که ردش کرده بودی ولی هنوزم احساس میکردی نباید زیاد پیشش باشی..
_ پسرا نیستن ؟
اینکه این موقعه شب اومده بود و همینطور داشت ازت سوال میپرسید بهش کمی مشکوک شدی..
= نه .. رفتن بوسان!
با حرفت نگاهی بهت انداخت و پوزخندی زد
چند قدم بهت نزدیک شد که یکم ازش فاصله گرفتی دستاشو روی شونه هات گذاشت و محکم فشارشون داد ..
_ نظرت چیه یکم حرف بزنیم؟!
= درمورد چی؟
نگاهی به گردنت انداخت ..
_ آه .. میخوام بهت نشون بدم که چقدر دوستت دارم ا/ت
= اقای ها..ما قبلا درموردش حرف زدیم لطفا بهتره زودتر برید ..
دستاشو پس زدی و میخواستی از کنارش رد بشی که مچ دستتو گرفت و از پشت محکم بغلت کرد ..
سرشو فرو برد به گردنت .. با چونه اش بند تابی که داشتی رو خیلی اروم از شونه هات پایین انداخت..شک بزرگی بودی ..
= آقای هاا...لطفا...
با صدای خماری لب زد
_ اه..دختر تو واقعا...* بینیشو روی ترقوه ات کشید و لیسی بهش زد * داری دیوونم میکنی! ..
بغض گرفته بودت و با تمام توانت هلش دادی
= گفتم ولم کن عوضیی ..
پسرا"
داشتن از پله ها بالا میومدن که با شنیدن صدای ا/ت که میگفت " گفتم ولم کن عوضی " همشون نگران شدن و زود یکی یکی از پله ها بالا اومدن
با دیدن تو و یکی از استف ها که سعی داشت لباستو در بیاره
_ هه فکر میکنی نمیدونم هرشب زیر یکی از اون هشتا حرومزاده هایی ؟! من بهتر از اونم فقط کافیه همین امشب نشونت بدم عزیزم..
همین حرف باعث شد خون پسرا جوش بیاد ..
لینو با اعصبانیت سمتتون اومد و یک مشت کوبید به صورتش
همین که ازت فاصله گرفت زود بند لباستو درست کردی..
خوشحال بودی که به موقعه اومدن..
#استری_کیدز #سناریو #درخواستی
نگاهت روی تلوزیون فیکس شده بود خوابگاه تنها بودی ، پسرا برای شنا به طبقه پایین خوابگاه رفته بودن
داشتی از سکوتی که وجود داشت لذت میبردی در کنار اون خوراکی های مورد علاقتم داشتی مزه میکردی .
با صدای زنگ در متعجب نگاهتو دادی به ساعت و بعد به در ورودی
= کی میتونه باشه این وقت شب ؟
پیتزایی که در دست داشتی رو روی بشقاب گذاشته و سپس از کاناپه بلند شدی چراغ هایی که خاموش کرده بودی رو روشن کرده و به سمت در رفتی پشت سر هم همش داشت زنگ رو میزد و این نگرانت میکرد..
اول از ایفون تصوری نگاهی به فردی که پشت در بود کردی . با دیدن یکی از استف ها خیالت راحت شد
در رو با آرامش و خونسردی باز کردی..
= اوه..اقای ها..
لبخندی زد
_ مزاحم شدم ا/ت؟
= نه نه
از در فاصله گرفتی و کامل بازش کردی
= بفرمایید تو ...
لبخندش کشیده تر از قبل شد و وارد خونه شد،از این مرد یکم میترسیدی باهات ارتباط فیزیکی زیادی ایجاد میکرد و در کنار اون دوروز پیش بهت درخواست رابطه داشتن، داده بود البته که ردش کرده بودی ولی هنوزم احساس میکردی نباید زیاد پیشش باشی..
_ پسرا نیستن ؟
اینکه این موقعه شب اومده بود و همینطور داشت ازت سوال میپرسید بهش کمی مشکوک شدی..
= نه .. رفتن بوسان!
با حرفت نگاهی بهت انداخت و پوزخندی زد
چند قدم بهت نزدیک شد که یکم ازش فاصله گرفتی دستاشو روی شونه هات گذاشت و محکم فشارشون داد ..
_ نظرت چیه یکم حرف بزنیم؟!
= درمورد چی؟
نگاهی به گردنت انداخت ..
_ آه .. میخوام بهت نشون بدم که چقدر دوستت دارم ا/ت
= اقای ها..ما قبلا درموردش حرف زدیم لطفا بهتره زودتر برید ..
دستاشو پس زدی و میخواستی از کنارش رد بشی که مچ دستتو گرفت و از پشت محکم بغلت کرد ..
سرشو فرو برد به گردنت .. با چونه اش بند تابی که داشتی رو خیلی اروم از شونه هات پایین انداخت..شک بزرگی بودی ..
= آقای هاا...لطفا...
با صدای خماری لب زد
_ اه..دختر تو واقعا...* بینیشو روی ترقوه ات کشید و لیسی بهش زد * داری دیوونم میکنی! ..
بغض گرفته بودت و با تمام توانت هلش دادی
= گفتم ولم کن عوضیی ..
پسرا"
داشتن از پله ها بالا میومدن که با شنیدن صدای ا/ت که میگفت " گفتم ولم کن عوضی " همشون نگران شدن و زود یکی یکی از پله ها بالا اومدن
با دیدن تو و یکی از استف ها که سعی داشت لباستو در بیاره
_ هه فکر میکنی نمیدونم هرشب زیر یکی از اون هشتا حرومزاده هایی ؟! من بهتر از اونم فقط کافیه همین امشب نشونت بدم عزیزم..
همین حرف باعث شد خون پسرا جوش بیاد ..
لینو با اعصبانیت سمتتون اومد و یک مشت کوبید به صورتش
همین که ازت فاصله گرفت زود بند لباستو درست کردی..
خوشحال بودی که به موقعه اومدن..
۲۲.۰k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.