برادر غیرتی من
پارت ۱۰
سوجون : زشته جلو بچه
همه : بچه کیه
سوجون : یون از همه ی ما کوچیک تره
یون : بسوزید حالا من برم
یون : یونا کشم
یونا : دادم به هوجو
یون : هوجو
هوجو : نمیدم
یون : دراز بد قواره بده من اون بی صاحابو
هوجو: من ۱۹۷ قدم درازم
یون : اره
کشمو کرد دور دستش
یون : بده من
هوجو : خداحافظ کوچولو
یون : کوچولو عمته
خدایا من چطوری برم خونه
رفتیم خونه
منم رفتم تو اتاقم
یون : من کش از کجا بیارم
رفتم پیش یونا
یون : یونا به من یه کش مو بده
یونا : بیا
یون : تنکیو
رفتم بیرون و موهامو بستم
رفتم تو حیاط داشتم راه میرفتم که بارون اومد
لباسم خیلی نازک بود ولی بازم رفتم تو جنگل
۴ ساعتی تنها بودم که هوجو اومد
هوجو : چرا اینجایی
یون : تو حیاط بود بارون اومد منم اومدم اینجا
هوجو : با این لباس
یون : آره
که یهو بغلم کرد
یون : ولم کن
هوجو : با این لباس چرا اومدی اینجا
یون : دلم میخواست
هوجو : حالا هم میبرمت خونه
پریدم پایین
یون : ایش ولم کن
هوجو : کوچولو
یون : هستم که هستم میخوای چیکار کنی
رفتم خونه
لباسامو عوض کردم و نشستم روی تختم
یون : رویا رویا اگه بخوابم ادامشو میبینم
خوابیدم
@رویا @
جنی : چی میگی یون ما رویا هستیم
یون : چی شد من کجام
اون وو : شرمنده
جیا : عمو
سوهو : عمو
@ پایان رویا @
یونا : یون یون
یون : چیه
یونا : برو تو اتاق هوجو میخوایم بازی کنیم
یون : باشه
رفتم تو اتاق هوجو
یون : سلام یونا گفت بیام اینجا
هوجو : اومدی خب بشین
نشستم
یون : چرا باید میومدم اینجا
هوجو : میخواستیم بازی کنیم
یونا و هانول اومدن
تقریبا یه ۳۰ مینی بازی کردیم
یونا : چرا انقدر داغی
یون : نمیدونم
هوجو : من با یه لباس نازک رفتم تو جنگل
هانول : شاید سرما خوردی
یون : او چه بد
هوجو : تخسیر خودته
یون : ور ور
هوجو و یونا و هانول : کوچولو
یون : من کوچولو نیستم
بلند شدم که برم اما هوجو دستمو کشید و افتادم رو پاش
هانول : چه زیبا
یونا : به به چه قشنگ
یون : اه
که هوجو دستشو دور کمرم حلقه کرد
هانول : مارفتیم
هوجو: اوکی
رفتن بیرون
یون : ولم کن
هوجو : کوچولو
یون : وات مستی
هوجو : نچ حالا برو گمشو
یون : درست صحبت کن دراز
هوجو : اینو میخوای
یون : آره
هوجو : نمیدم مال خودمه
که اینبار هوجو موهامو باز کرد
هوجو : خب اینم مال منه
رفتم بیرون
داشتم از تب مبسوختم که مادر هوجو اومد تو
یجی : سلام میخواستم باهات حرف بزنم
یون : بفرمایید
یجی : میدونم نمیخوای ازدواج کنی ولی این تصمیم به نفع خودتونه
یون : نه مهم نیست من بلخره به زور ازدواج میکردم
یجی : الان ناراحتی
یو : نه
که دستشو گذاشت رو سرم
یجی : تو تب داری
یون : آره فکر کنم سرما خوردم
یجی : یون من میدونم تو میخواستی با کسی که دوس داری ازدواج کنی
یون : مهم نیست من کسیو پس ندارم
یجی :
🐾✨
سوجون : زشته جلو بچه
همه : بچه کیه
سوجون : یون از همه ی ما کوچیک تره
یون : بسوزید حالا من برم
یون : یونا کشم
یونا : دادم به هوجو
یون : هوجو
هوجو : نمیدم
یون : دراز بد قواره بده من اون بی صاحابو
هوجو: من ۱۹۷ قدم درازم
یون : اره
کشمو کرد دور دستش
یون : بده من
هوجو : خداحافظ کوچولو
یون : کوچولو عمته
خدایا من چطوری برم خونه
رفتیم خونه
منم رفتم تو اتاقم
یون : من کش از کجا بیارم
رفتم پیش یونا
یون : یونا به من یه کش مو بده
یونا : بیا
یون : تنکیو
رفتم بیرون و موهامو بستم
رفتم تو حیاط داشتم راه میرفتم که بارون اومد
لباسم خیلی نازک بود ولی بازم رفتم تو جنگل
۴ ساعتی تنها بودم که هوجو اومد
هوجو : چرا اینجایی
یون : تو حیاط بود بارون اومد منم اومدم اینجا
هوجو : با این لباس
یون : آره
که یهو بغلم کرد
یون : ولم کن
هوجو : با این لباس چرا اومدی اینجا
یون : دلم میخواست
هوجو : حالا هم میبرمت خونه
پریدم پایین
یون : ایش ولم کن
هوجو : کوچولو
یون : هستم که هستم میخوای چیکار کنی
رفتم خونه
لباسامو عوض کردم و نشستم روی تختم
یون : رویا رویا اگه بخوابم ادامشو میبینم
خوابیدم
@رویا @
جنی : چی میگی یون ما رویا هستیم
یون : چی شد من کجام
اون وو : شرمنده
جیا : عمو
سوهو : عمو
@ پایان رویا @
یونا : یون یون
یون : چیه
یونا : برو تو اتاق هوجو میخوایم بازی کنیم
یون : باشه
رفتم تو اتاق هوجو
یون : سلام یونا گفت بیام اینجا
هوجو : اومدی خب بشین
نشستم
یون : چرا باید میومدم اینجا
هوجو : میخواستیم بازی کنیم
یونا و هانول اومدن
تقریبا یه ۳۰ مینی بازی کردیم
یونا : چرا انقدر داغی
یون : نمیدونم
هوجو : من با یه لباس نازک رفتم تو جنگل
هانول : شاید سرما خوردی
یون : او چه بد
هوجو : تخسیر خودته
یون : ور ور
هوجو و یونا و هانول : کوچولو
یون : من کوچولو نیستم
بلند شدم که برم اما هوجو دستمو کشید و افتادم رو پاش
هانول : چه زیبا
یونا : به به چه قشنگ
یون : اه
که هوجو دستشو دور کمرم حلقه کرد
هانول : مارفتیم
هوجو: اوکی
رفتن بیرون
یون : ولم کن
هوجو : کوچولو
یون : وات مستی
هوجو : نچ حالا برو گمشو
یون : درست صحبت کن دراز
هوجو : اینو میخوای
یون : آره
هوجو : نمیدم مال خودمه
که اینبار هوجو موهامو باز کرد
هوجو : خب اینم مال منه
رفتم بیرون
داشتم از تب مبسوختم که مادر هوجو اومد تو
یجی : سلام میخواستم باهات حرف بزنم
یون : بفرمایید
یجی : میدونم نمیخوای ازدواج کنی ولی این تصمیم به نفع خودتونه
یون : نه مهم نیست من بلخره به زور ازدواج میکردم
یجی : الان ناراحتی
یو : نه
که دستشو گذاشت رو سرم
یجی : تو تب داری
یون : آره فکر کنم سرما خوردم
یجی : یون من میدونم تو میخواستی با کسی که دوس داری ازدواج کنی
یون : مهم نیست من کسیو پس ندارم
یجی :
🐾✨
۵.۷k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.