پارت ۸
_وات چی
€پسرم واسه خاستگاری اینجایم
_برای من یه داداش (یونگی یه داداش بزرگتر داره)
€تو
_نه نه من ازدواج نمیکنم
€اوکی پس شرکتو ازت میگیرم
_بابا ولی من یونا رو دوست دارم
€پس برو دنبال اون شرکتو ازت میگیرم
_باشه باشه هرچی تو بگی
+خوب خاله زود نیس هنوز لی جا از باشگاه نیومده
*ما برای تو اومدیم خاستگاری
+چیییییی
ویو ات
هم خوشحال بودم هم تو شک رفته بودم
_مامان آخه اون ازم ۱۶ سال کوچیک تره تازه شاید اون یکنفر دیگرو دوست داره
+من کسیو دوست ندارم
* خوب پس عروس قشنگم فردا بریم برای خرید
میدونستم نگاه های سنگین و عصبی یونگی رو خودم حس کنم ازش میترسیدم ولی دوسش داشتم
ویو شوگا
حتی از من نپرسیدن من چی میخوام اون دختره .. چیه بگم آخه تو چرا قبول کردی
چند روز بعد
ویو ات
الان منو یونگی دو روز میشه باهم ازدواج کردیم تو به خونه ایم بهتر بگم من فقط تو خونم اصلا تو خونه پیداش نیس منم از این فرست استفاده میکردم میرفتم تو اتاقش رو تختش دارز میگشیدم لباس هاشو بو میکردم (وضعیت ارمیا اگه یکروز برن خونه یونگی🤣)ولی بازم ناراحت بودم هم خیلی باهام سرد بود هم نمیومد خونه تازه منو از شرکت هم بیرون کرده پولم نمیده برای خرج خونه الان من تو یه رستوران کار میکنم
ویو شوگا
وقتی با ات ازدواج کردم نه خونه میرفتم نه ازش خبر میگرفتم ولی نمیدونم چرا وقتی میرفتم خونه لباسام روشن لک داشت یعنی تو خونم جن هست یا حضرت بنگتن ولی امروز خسته بودم تصمیم گرفتم برم خونه بخوابم پاشدم کتمو برداشتمو سوار ماشینم شدم به سمت خونه روندم ...
€پسرم واسه خاستگاری اینجایم
_برای من یه داداش (یونگی یه داداش بزرگتر داره)
€تو
_نه نه من ازدواج نمیکنم
€اوکی پس شرکتو ازت میگیرم
_بابا ولی من یونا رو دوست دارم
€پس برو دنبال اون شرکتو ازت میگیرم
_باشه باشه هرچی تو بگی
+خوب خاله زود نیس هنوز لی جا از باشگاه نیومده
*ما برای تو اومدیم خاستگاری
+چیییییی
ویو ات
هم خوشحال بودم هم تو شک رفته بودم
_مامان آخه اون ازم ۱۶ سال کوچیک تره تازه شاید اون یکنفر دیگرو دوست داره
+من کسیو دوست ندارم
* خوب پس عروس قشنگم فردا بریم برای خرید
میدونستم نگاه های سنگین و عصبی یونگی رو خودم حس کنم ازش میترسیدم ولی دوسش داشتم
ویو شوگا
حتی از من نپرسیدن من چی میخوام اون دختره .. چیه بگم آخه تو چرا قبول کردی
چند روز بعد
ویو ات
الان منو یونگی دو روز میشه باهم ازدواج کردیم تو به خونه ایم بهتر بگم من فقط تو خونم اصلا تو خونه پیداش نیس منم از این فرست استفاده میکردم میرفتم تو اتاقش رو تختش دارز میگشیدم لباس هاشو بو میکردم (وضعیت ارمیا اگه یکروز برن خونه یونگی🤣)ولی بازم ناراحت بودم هم خیلی باهام سرد بود هم نمیومد خونه تازه منو از شرکت هم بیرون کرده پولم نمیده برای خرج خونه الان من تو یه رستوران کار میکنم
ویو شوگا
وقتی با ات ازدواج کردم نه خونه میرفتم نه ازش خبر میگرفتم ولی نمیدونم چرا وقتی میرفتم خونه لباسام روشن لک داشت یعنی تو خونم جن هست یا حضرت بنگتن ولی امروز خسته بودم تصمیم گرفتم برم خونه بخوابم پاشدم کتمو برداشتمو سوار ماشینم شدم به سمت خونه روندم ...
۸.۶k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.