چشمان اربابم
فیک جونگکوک
پارت:25
صبح از خواب بیدار شدم دستاش دورم حلقه شده بود
اروم حلقه دستاش رو باز کردم و نگاهی ب ساعت کردم ساعت ۶ بود
چرا اینقدر زود بیدار شدم
بیخیال خواب شدم امروز کلی کار دارم
اولین کارم این بود ک رفتم حموم
اینقدر بدنم رو لیف زده بودم ک بدنم کاملا قرمز بود
جای لیفای قبلی هم روی پوستم مونده بود چون کبود شده بود
حس چندش بودم داشتم گرچه اجازع نمیدادم خیلی بهم نزدیک بشه
ب دستم نگاه کردم جای سوختگی روی دستم موند
"فلش بک"
×چرا نمیزاری بهت دست بزنم اون جئون عوضی رو از ذهنت بیرون کن تو الان زن منی
بی صدا اشک میریختم
وقتی دید ک ازم جوابی نمیگیره
زد ب سیم اخر
دستم رو گرفت و کشید دنبال خودش
برد توی اشپز خونه و خودش هم رفت سمت گاز
چند دقیقه طول کشید اما وقتی ب سمتم اومد گفت
×دستت رو بگیر جلو
بهش نگاه کردم اما حرکتی نکردم
خودش دستم رو گرفت
نگاهی ب اون یکی دستش کردم چاقویی ک دیگه از شدت حرارت قرمز شده بود رو ب سمت دستم میاورد
-تورو خدا نک...
حرفم با برخورد چاقو روی مچ دستم ب جیغ تبدیل شد
صدای جیلیزبیلیز کردنش رو میشنیدم و بوی سوختن گوشت رو حس میکردم
×اینم برای اینکه دیگه ب اون فکر نکنی
"پایان فلش بک"
من هیچوقت احساسم رو نسبت ب اون از دست ندادم
از حموم اومدم بیرون ساعت ۶:۳۰بود
لباس هم پوشیدم خواستم از اتاق برم بیرون ک صدایی متوقفم کرد
×داری کجا میری
-جایی کار دارم سریع بر میگردم
با بستن چشماش بهم اجازه بیرون رفتن رو داد
.
.
هنوزم دو دل بودم ک در بزنم یا نه
بلاخره مغزم راضی شد تا رضایت بده ک در بزنم
وقتی جیمین در رو باز کرد و با من روبه رو شد تعجب رو میشد از توی چشماش دید
•ات تو
اروم ب سمتش رفتم و بغلش کردم
-اره من
اونم متقابلاً بغلم کرد
از هم جدا شدیم
-توی اتاقشه
•اره
الان با خودتون میپرسین چ اتفاقی افتاده "گرچه من بهتون ی نکته دادم اما خودتون متوجه نشدین"
فلش بک"ب پارت ۲۲"
چطور تا فردا این صورت رو نمیبینم
+چرا اینجوری بهمنگاه میکنی
-مگ ت خواب نبودی
+نه خواب نیستم
وقتی چشماش رو باز کرد و نگاهم رفت سمت چشماش انگار دنیا روی سرم خراب شد
+چی شده ات
-جونگکوک...من
+تو!؟
-باید ی چیزی بهت بگم
+خب بگو
-قول بده ولم نمیکنی
+قول
تمام ماجرا رو بهش کردم عصبانیت رو میشد از چشماش دید
اروم بوسه ای ب لبش زدم و صورتش رو لمس کردم
-منو ببخش اما قرار نبود ک عاشقت بشم اون با برادرم منو تهدید میکنه من فقط اونو دارم
+تقصی تو نیست
-ازم متنفر نیستی!؟
+نه ب هیچ عنوان الان ک بهم گفتی و نزاشتی ک بمیرم بیشتر دوست دارم
لبخندی زدم اما با یاد اوردم چیزی لبخندم مهو شد
-اما کیم چی!؟برادرم چی!؟
+دارلینگ اونو توی بازی خودش شکست میدیم...ادامه دارد
[با کامنتتون دل ادمین را شاد کنید]
پارت:25
صبح از خواب بیدار شدم دستاش دورم حلقه شده بود
اروم حلقه دستاش رو باز کردم و نگاهی ب ساعت کردم ساعت ۶ بود
چرا اینقدر زود بیدار شدم
بیخیال خواب شدم امروز کلی کار دارم
اولین کارم این بود ک رفتم حموم
اینقدر بدنم رو لیف زده بودم ک بدنم کاملا قرمز بود
جای لیفای قبلی هم روی پوستم مونده بود چون کبود شده بود
حس چندش بودم داشتم گرچه اجازع نمیدادم خیلی بهم نزدیک بشه
ب دستم نگاه کردم جای سوختگی روی دستم موند
"فلش بک"
×چرا نمیزاری بهت دست بزنم اون جئون عوضی رو از ذهنت بیرون کن تو الان زن منی
بی صدا اشک میریختم
وقتی دید ک ازم جوابی نمیگیره
زد ب سیم اخر
دستم رو گرفت و کشید دنبال خودش
برد توی اشپز خونه و خودش هم رفت سمت گاز
چند دقیقه طول کشید اما وقتی ب سمتم اومد گفت
×دستت رو بگیر جلو
بهش نگاه کردم اما حرکتی نکردم
خودش دستم رو گرفت
نگاهی ب اون یکی دستش کردم چاقویی ک دیگه از شدت حرارت قرمز شده بود رو ب سمت دستم میاورد
-تورو خدا نک...
حرفم با برخورد چاقو روی مچ دستم ب جیغ تبدیل شد
صدای جیلیزبیلیز کردنش رو میشنیدم و بوی سوختن گوشت رو حس میکردم
×اینم برای اینکه دیگه ب اون فکر نکنی
"پایان فلش بک"
من هیچوقت احساسم رو نسبت ب اون از دست ندادم
از حموم اومدم بیرون ساعت ۶:۳۰بود
لباس هم پوشیدم خواستم از اتاق برم بیرون ک صدایی متوقفم کرد
×داری کجا میری
-جایی کار دارم سریع بر میگردم
با بستن چشماش بهم اجازه بیرون رفتن رو داد
.
.
هنوزم دو دل بودم ک در بزنم یا نه
بلاخره مغزم راضی شد تا رضایت بده ک در بزنم
وقتی جیمین در رو باز کرد و با من روبه رو شد تعجب رو میشد از توی چشماش دید
•ات تو
اروم ب سمتش رفتم و بغلش کردم
-اره من
اونم متقابلاً بغلم کرد
از هم جدا شدیم
-توی اتاقشه
•اره
الان با خودتون میپرسین چ اتفاقی افتاده "گرچه من بهتون ی نکته دادم اما خودتون متوجه نشدین"
فلش بک"ب پارت ۲۲"
چطور تا فردا این صورت رو نمیبینم
+چرا اینجوری بهمنگاه میکنی
-مگ ت خواب نبودی
+نه خواب نیستم
وقتی چشماش رو باز کرد و نگاهم رفت سمت چشماش انگار دنیا روی سرم خراب شد
+چی شده ات
-جونگکوک...من
+تو!؟
-باید ی چیزی بهت بگم
+خب بگو
-قول بده ولم نمیکنی
+قول
تمام ماجرا رو بهش کردم عصبانیت رو میشد از چشماش دید
اروم بوسه ای ب لبش زدم و صورتش رو لمس کردم
-منو ببخش اما قرار نبود ک عاشقت بشم اون با برادرم منو تهدید میکنه من فقط اونو دارم
+تقصی تو نیست
-ازم متنفر نیستی!؟
+نه ب هیچ عنوان الان ک بهم گفتی و نزاشتی ک بمیرم بیشتر دوست دارم
لبخندی زدم اما با یاد اوردم چیزی لبخندم مهو شد
-اما کیم چی!؟برادرم چی!؟
+دارلینگ اونو توی بازی خودش شکست میدیم...ادامه دارد
[با کامنتتون دل ادمین را شاد کنید]
۴۴.۳k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.