پارت ۲۵
پارت ۲۵
از دید ا/ت
ته:اوخیییی چقد عاشقانه...🥺🥰واقن ک بهم میاین
یه لحظه چشمام مث کاسه شد و سریع از بغل جیهوپ اومدم بیرون
خم شدم و گفتم:ب..ببخش...ببخشید رئیس😥
جیهوپ زد زیر خنده و گف:مگه نگفتم وقتی توی شرکت نیستیم منو رئیس صدا نکن
ا/ت:عاخ ببخشید
جیهوپ:عب نداره😊
جیمین:نظرتون چیه این بحسو تموم کنیم و بریم؟
جکسون:اههههه دهنم سرویس شد با این گیریمت لونا😑
برگشتم پشت سرم ک جیغم رف هوا
ا/ت:جیغغغغغغغغغغغع مگه الان دو تا دختر اینجا نبودن؟😶
جکسون:عااا راستشو بخوای یکیش...
جیهوپ:جکسون...تو!🙄
جکسون:بابا خو منو میشناختن برای همین مجبور شدم ب لونا....
کوک:لونا خانممممممم🤐👿
جکسون:اههه همون ب لونا خانم بگم گیریمم کنه
ته:ولی کارت عالی بود زن داداش اولش ک جکسونو دیدم واقن فک کردم دختره🤣روش کراشیدم🤣🤣🤣🤣🤣(اثرات سینگلی😐👏)
جکسون:هههه و مرگگگ😑🔪
جیمین:می تو😐🤣
جکسون:من حساب تورو میرسم جیمین هر چی باشه هم خونه ایم😐🔪😏
جیمین:کاش نمیگفتم🤐
یونگی:بخدااا من خوابمممم میاددددد ساعت ۱۱ شبههههه عنتراااانممممم😑🔪
ا/ت:عااا منم خوابم میاد😴
جیهوپ:اما الان وقت خواب نیس😊
یونگی و ا/ت:چیی😑🔪
لونا:جیهوپ😉(اروم)
تا لونا این حرفو زد یه پارچه سیاهی اومد جلوی چشمام و دیگه چیزی ندیدم فقد حس میکردم توی ماشین نشستم...
از دید ا/ت
ته:اوخیییی چقد عاشقانه...🥺🥰واقن ک بهم میاین
یه لحظه چشمام مث کاسه شد و سریع از بغل جیهوپ اومدم بیرون
خم شدم و گفتم:ب..ببخش...ببخشید رئیس😥
جیهوپ زد زیر خنده و گف:مگه نگفتم وقتی توی شرکت نیستیم منو رئیس صدا نکن
ا/ت:عاخ ببخشید
جیهوپ:عب نداره😊
جیمین:نظرتون چیه این بحسو تموم کنیم و بریم؟
جکسون:اههههه دهنم سرویس شد با این گیریمت لونا😑
برگشتم پشت سرم ک جیغم رف هوا
ا/ت:جیغغغغغغغغغغغع مگه الان دو تا دختر اینجا نبودن؟😶
جکسون:عااا راستشو بخوای یکیش...
جیهوپ:جکسون...تو!🙄
جکسون:بابا خو منو میشناختن برای همین مجبور شدم ب لونا....
کوک:لونا خانممممممم🤐👿
جکسون:اههه همون ب لونا خانم بگم گیریمم کنه
ته:ولی کارت عالی بود زن داداش اولش ک جکسونو دیدم واقن فک کردم دختره🤣روش کراشیدم🤣🤣🤣🤣🤣(اثرات سینگلی😐👏)
جکسون:هههه و مرگگگ😑🔪
جیمین:می تو😐🤣
جکسون:من حساب تورو میرسم جیمین هر چی باشه هم خونه ایم😐🔪😏
جیمین:کاش نمیگفتم🤐
یونگی:بخدااا من خوابمممم میاددددد ساعت ۱۱ شبههههه عنتراااانممممم😑🔪
ا/ت:عااا منم خوابم میاد😴
جیهوپ:اما الان وقت خواب نیس😊
یونگی و ا/ت:چیی😑🔪
لونا:جیهوپ😉(اروم)
تا لونا این حرفو زد یه پارچه سیاهی اومد جلوی چشمام و دیگه چیزی ندیدم فقد حس میکردم توی ماشین نشستم...
۷.۶k
۰۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.