دبیرستان دنورp4
ببخشید که دیر شد لاولیا
از زبان نویسنده:پدر ا/ت اونور خیابون بود ا/ت هم اینور خیابون پدر ا/ت میخواست بیاد پیشه ا/ت که یهو یه ماشین با سرعت میخوره بهش ا/ت یک لحظه نفس کشیدن یادش میره نمیخواست باور کنه اون کسی که زمین افتاده و بدنش خونیه باباشه
ا/ت:باااابااااااااااا(با داد بغض دار)
جیمین:داشتم میرفتم خونه که دیدم همه مردم جمع شدن یه طرف ماشینو پارک کردم رفتم ببینم چیشده که دیدم ا/ت یکی رو بغلش گرفته داره گریه میکنه زود رفتم پیشش تا منو دید گریه اش بیشتر شد با گریه گفت:
ا/ت:ج...م.ی.ن..ب.ه با... با..م کمک ..ک....ن(بخاطر گریه نمیتونست درست حرف بزنه )
جیمین:آروم باش خب .....یکی زنگ بزنه آمبولانس
۱۰ دقیقه بعد آمبولانس رسید نزاشتن ا/ت با آمبولانس بره بخاطر همین من بردمش بیمارستان ا/ت تو ماشین فقط گریه میکرد منم سعی میکردم با حرفام آرومش کنم
*چند دقیقه بعد*
جیمین ویو:
رسیدیم بیمارستان پدر ا/ت رو بردن اتاق عمل چند دیقه است که منتظریم انگار عمل به این زودیا تموم نمیشه پاشدم تا برم که دیدم ا/ت یهو غش کرد زود رفتم سمتش صداش. کردم تکونش دادم. ولی بیدار نشد دکتر رو صدا زدم اومدن بردنش تا معاینه بشه نیم ساعت بعد دکتر. اومد حال ا/ت رو پرسیدم گفت بخاطر استرس زیاد اینجوری شده به زودی حالش خوب میشه تو همین فکرا بودم که یادم افتاد پدر ا/ت الان تو اتاق عمله زود رفتم جلو در اتاق عمل فک کنم سه ساعتی بود که منتظرم داشتم به در اتاق عمل نگاه میکردم که دکتر اومد زود پرسیدم حالش چطوره که دکتر گفت...
این پارت یکم زود تموم شد چون امروز حالم زیاد خوب نبود ممنون میشم با حمایت هاتون بهم انرژی بدین❤️
بنظرتون پدر ا/ت بمیره یا نه؟
از زبان نویسنده:پدر ا/ت اونور خیابون بود ا/ت هم اینور خیابون پدر ا/ت میخواست بیاد پیشه ا/ت که یهو یه ماشین با سرعت میخوره بهش ا/ت یک لحظه نفس کشیدن یادش میره نمیخواست باور کنه اون کسی که زمین افتاده و بدنش خونیه باباشه
ا/ت:باااابااااااااااا(با داد بغض دار)
جیمین:داشتم میرفتم خونه که دیدم همه مردم جمع شدن یه طرف ماشینو پارک کردم رفتم ببینم چیشده که دیدم ا/ت یکی رو بغلش گرفته داره گریه میکنه زود رفتم پیشش تا منو دید گریه اش بیشتر شد با گریه گفت:
ا/ت:ج...م.ی.ن..ب.ه با... با..م کمک ..ک....ن(بخاطر گریه نمیتونست درست حرف بزنه )
جیمین:آروم باش خب .....یکی زنگ بزنه آمبولانس
۱۰ دقیقه بعد آمبولانس رسید نزاشتن ا/ت با آمبولانس بره بخاطر همین من بردمش بیمارستان ا/ت تو ماشین فقط گریه میکرد منم سعی میکردم با حرفام آرومش کنم
*چند دقیقه بعد*
جیمین ویو:
رسیدیم بیمارستان پدر ا/ت رو بردن اتاق عمل چند دیقه است که منتظریم انگار عمل به این زودیا تموم نمیشه پاشدم تا برم که دیدم ا/ت یهو غش کرد زود رفتم سمتش صداش. کردم تکونش دادم. ولی بیدار نشد دکتر رو صدا زدم اومدن بردنش تا معاینه بشه نیم ساعت بعد دکتر. اومد حال ا/ت رو پرسیدم گفت بخاطر استرس زیاد اینجوری شده به زودی حالش خوب میشه تو همین فکرا بودم که یادم افتاد پدر ا/ت الان تو اتاق عمله زود رفتم جلو در اتاق عمل فک کنم سه ساعتی بود که منتظرم داشتم به در اتاق عمل نگاه میکردم که دکتر اومد زود پرسیدم حالش چطوره که دکتر گفت...
این پارت یکم زود تموم شد چون امروز حالم زیاد خوب نبود ممنون میشم با حمایت هاتون بهم انرژی بدین❤️
بنظرتون پدر ا/ت بمیره یا نه؟
۱۳.۷k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.