Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۷۴
سعید: عشقمکه خوشگله چرا این چیز هارو به صورتش میماله
ملیحه:اوم درسته ولی منفقط برای شما خوشگلم برای بقیه لو لو
سعید: شما باید فقط برای منخوشگل باشی
همنجور دست رو شکمش میکشیدم
سعید: اخه کی این توله به دنیا میاد
ملیحه: ۴ماه دیگه
سعید: اوووو زودتر بیاد
ملیحه: یاد شیرینمیکائل افتادم ک چقدر ذوق میزدن برای به دنیا امدن دخترشون
سعید: اره یادمه
ملیحه: خب من حاضر شدم عشقم
ملیحه نشست تو ماشین منم در خونه رو بستم و راه افتادیم به طرف شهر و بعد ۱ ساعت نیم رسیدیم خونه شیرین میکائل در وا کردم و برق هارو روشنکردم
خونه مرتب و تمیز بود و وسایل بچه وسط خونه ریخته بود
ملیحه: نگاه چی خونش مرتبه هم شیرین هم میکائل وسواس بودن
رفتم طرف عکس عروسیشون ملیحه هم امد کنارم و دوتایی عکس عروسیشون ک روی دیوار بود نگاه میکردیم
سعید: اون شب خیلی خوش گذشت
ملیحه: اره از عروسی خودمون هم بیشتر
سعید: کاشکی به عقب برگردیم
ملیحه: ولی نه به اون عقب عقب ها هممون برای رسیدن به هم دیگه هرکاری میکردیم نمشد
سعید: چقدر منو میکائل حرص میخوردیم سر شما دوتا
ملیحه:اره یادته حسودی میکردین به پسرا دورمون
سعید: با اینکه میکائل خواهرمو کشت ولی رفیقم بود با اینکه ازش متنفر بودم ولی برای بدست اوردن تو باهاش رفیق شدم اونم برای بدست اوردن شیرین هرکاری میکرد
ملیحه:اونشبی که میکائل شیرین خواستگاری کرد یادته؟
سعید:اره مگه میشه یادم بره
ملیحه:اون شب هممون مات مونده بودیم یعنی چی میکائل؟ شیرین؟دوتایی؟ازدواج؟ اونایی که سایه هم دیگه رو با تیر میزدن و وقتی شیرین بله رو گفت من یکی که میخواستم درجا شیرین رو بکشم اخه من سر میکائل بخاطر چص ناله هاش خیلی گریهمیکردم
سعید:این همه سر من توچص ناله کردی حالا اونم کرده
ملیحه:نه تو اصلا برام مهم نبودی
سعید:مهم نبودم ک اون دختر بدبدخت رو موهاشو کشیده بودی اینقدر کنده شده بود
دوتایشون شروع میکنن به خندیدن
Part۷۴
سعید: عشقمکه خوشگله چرا این چیز هارو به صورتش میماله
ملیحه:اوم درسته ولی منفقط برای شما خوشگلم برای بقیه لو لو
سعید: شما باید فقط برای منخوشگل باشی
همنجور دست رو شکمش میکشیدم
سعید: اخه کی این توله به دنیا میاد
ملیحه: ۴ماه دیگه
سعید: اوووو زودتر بیاد
ملیحه: یاد شیرینمیکائل افتادم ک چقدر ذوق میزدن برای به دنیا امدن دخترشون
سعید: اره یادمه
ملیحه: خب من حاضر شدم عشقم
ملیحه نشست تو ماشین منم در خونه رو بستم و راه افتادیم به طرف شهر و بعد ۱ ساعت نیم رسیدیم خونه شیرین میکائل در وا کردم و برق هارو روشنکردم
خونه مرتب و تمیز بود و وسایل بچه وسط خونه ریخته بود
ملیحه: نگاه چی خونش مرتبه هم شیرین هم میکائل وسواس بودن
رفتم طرف عکس عروسیشون ملیحه هم امد کنارم و دوتایی عکس عروسیشون ک روی دیوار بود نگاه میکردیم
سعید: اون شب خیلی خوش گذشت
ملیحه: اره از عروسی خودمون هم بیشتر
سعید: کاشکی به عقب برگردیم
ملیحه: ولی نه به اون عقب عقب ها هممون برای رسیدن به هم دیگه هرکاری میکردیم نمشد
سعید: چقدر منو میکائل حرص میخوردیم سر شما دوتا
ملیحه:اره یادته حسودی میکردین به پسرا دورمون
سعید: با اینکه میکائل خواهرمو کشت ولی رفیقم بود با اینکه ازش متنفر بودم ولی برای بدست اوردن تو باهاش رفیق شدم اونم برای بدست اوردن شیرین هرکاری میکرد
ملیحه:اونشبی که میکائل شیرین خواستگاری کرد یادته؟
سعید:اره مگه میشه یادم بره
ملیحه:اون شب هممون مات مونده بودیم یعنی چی میکائل؟ شیرین؟دوتایی؟ازدواج؟ اونایی که سایه هم دیگه رو با تیر میزدن و وقتی شیرین بله رو گفت من یکی که میخواستم درجا شیرین رو بکشم اخه من سر میکائل بخاطر چص ناله هاش خیلی گریهمیکردم
سعید:این همه سر من توچص ناله کردی حالا اونم کرده
ملیحه:نه تو اصلا برام مهم نبودی
سعید:مهم نبودم ک اون دختر بدبدخت رو موهاشو کشیده بودی اینقدر کنده شده بود
دوتایشون شروع میکنن به خندیدن
۸.۱k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.