وقتی اون بچه میخواست ولی تو نه ∴━━━✿━━━∴ p▪︎⁷ آخر
خب دیگه ا.ت قبول کرد و اینا هم اونشب باهم خوابیدن(با ذهن پاک خودتون تصور کنین)
یک هفته بعد:
امروز میخوام آزمایش بدم تنها اومدم بدون خبر کوک.....نمیدونم چی میخوام اما امیدوارم هر چیزی که برامون خوبه اتفاق بیوفته هرچیزی که جونگ کوک و منو خوشحال کنه
**********
نمیتونستم به برگه ی جواب آزمایش که تو دستم بود نگاه کنم....چون هم می ترسیدم هم استرس داشتم...دستام میلرزید....نفس عمیق کشیدم و به برگه نگاه کردم ولی چیزی نفهمیدم
ا.ت: ببخشید خانم این یعنی چی
پرستار:این یعنی.........باردارین
ا.ت..............م..مطمئنین
پرستار: آره
نمیدونستم چه حسی دارم ولی ته دلم یه ذوق کوچولو حس میکردم
*****
ک: ا.ت کجا بودی نگران شدم
ا.ت: دکتر
ک: دکتر؟..چیشده چرا...حالت خوبه ا.ت اتفاقی افتاده
ا.ت: خبب....اممم
ک: بگو دیگه
ا.ت: آره یه چیزی شده
ک: چیشده بگو....حالت خوبه؟
ا.ت: خب.......داریم سه نفر میشیم
ک: ....................(کپ کرده بچم)
ا.ت: خب نمیخوای چیزی بگی..؟
کوک ا.ت و با تمام وجودش بغل کرد
ک: ا.ت خیلی دوستت دارم خیلییی
ا.ت: منم خیلی دوستت دارم
(و یه بوسه ی عمیق😂🥲)
به فیک جدید فکر میکنم🥲
یک هفته بعد:
امروز میخوام آزمایش بدم تنها اومدم بدون خبر کوک.....نمیدونم چی میخوام اما امیدوارم هر چیزی که برامون خوبه اتفاق بیوفته هرچیزی که جونگ کوک و منو خوشحال کنه
**********
نمیتونستم به برگه ی جواب آزمایش که تو دستم بود نگاه کنم....چون هم می ترسیدم هم استرس داشتم...دستام میلرزید....نفس عمیق کشیدم و به برگه نگاه کردم ولی چیزی نفهمیدم
ا.ت: ببخشید خانم این یعنی چی
پرستار:این یعنی.........باردارین
ا.ت..............م..مطمئنین
پرستار: آره
نمیدونستم چه حسی دارم ولی ته دلم یه ذوق کوچولو حس میکردم
*****
ک: ا.ت کجا بودی نگران شدم
ا.ت: دکتر
ک: دکتر؟..چیشده چرا...حالت خوبه ا.ت اتفاقی افتاده
ا.ت: خبب....اممم
ک: بگو دیگه
ا.ت: آره یه چیزی شده
ک: چیشده بگو....حالت خوبه؟
ا.ت: خب.......داریم سه نفر میشیم
ک: ....................(کپ کرده بچم)
ا.ت: خب نمیخوای چیزی بگی..؟
کوک ا.ت و با تمام وجودش بغل کرد
ک: ا.ت خیلی دوستت دارم خیلییی
ا.ت: منم خیلی دوستت دارم
(و یه بوسه ی عمیق😂🥲)
به فیک جدید فکر میکنم🥲
۲۱.۱k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.